ورزنده تر. - امثال: اکسب من فهد. اکسب من ذره. اکسب من ذئب. اکسب من فاره. اکسب من غله. اکسب من رب ّ. (یادداشت مؤلف) ، خندیدن چندان که لب برگردد و دندان نمایان شود، پی یکدیگر در نتاج آوردن ناقه، کشوف کردن ناقه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ورزنده تر. - امثال: اکسب من فهد. اکسب من ذره. اکسب من ذئب. اکسب من فاره. اکسب من غله. اکسب من رُب ّ. (یادداشت مؤلف) ، خندیدن چندان که لب برگردد و دندان نمایان شود، پی یکدیگر در نتاج آوردن ناقه، کشوف کردن ناقه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نویسنده تر. خوش خطتر. (یادداشت مؤلف) : قال (عثمان) من اکتب الناس ؟ قالوا کاتب رسول اﷲزید بن ثابت. (کتاب المصاحف ابوبکر سجستانی). و مارأیت خادماً اعقل منه و لا اکتب یداً. (معجم الادباء یاقوت ج 2 ص 39). ماقال (اما بعد) احد علی وجه الارض اکتب من جدک و کان ابوک اکتب منه و انت اکتب من ابیک. (معجم الادباء یاقوت ج 2 ص 80). ورد ابوطالب الجراص الکاتب و لم یکن فی عصره اکتب ولا افضل منه. (الفخری ص 34) ، پر شدن شکم. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). پر شدن شکم از طعام به حدی که شخص توانایی نفس کشیدن نداشته باشد. (از اقرب الموارد)، پر شدن وادی از سیل. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء)، پر شدن جامع (مسجد بزرگ) از مردم. (از اقرب الموارد)
نویسنده تر. خوش خطتر. (یادداشت مؤلف) : قال (عثمان) من اکتب الناس ؟ قالوا کاتب رسول اﷲزید بن ثابت. (کتاب المصاحف ابوبکر سجستانی). و مارأیت خادماً اعقل منه و لا اکتب یداً. (معجم الادباء یاقوت ج 2 ص 39). ماقال (اما بعد) احد علی وجه الارض اکتب من جدک و کان ابوک اکتب منه و انت اکتب من ابیک. (معجم الادباء یاقوت ج 2 ص 80). ورد ابوطالب الجراص الکاتب و لم یکن فی عصره اکتب ولا افضل منه. (الفخری ص 34) ، پر شدن شکم. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). پر شدن شکم از طعام به حدی که شخص توانایی نفس کشیدن نداشته باشد. (از اقرب الموارد)، پر شدن وادی از سیل. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء)، پر شدن جامع (مسجد بزرگ) از مردم. (از اقرب الموارد)
دروغگوتر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). دروغگوتر: - امثال: اکذب من اخیذالدیلم. اکذب من الاخیذالصبحان. اکذب من اسیرالسند. اکذب من جحینه. اکذب من السالیه اکذب من سجاح. اکذب من شیخ الغریب. اکذب من صبی. اکذب من صنع. اکذب من فاخته. اکذب من قیس بن عاصم. اکذب من المهلب. اکذب من یلمع. اکذب من مجرب. (یادداشت مؤلف). کاذب تر.
دروغگوتر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). دروغگوتر: - امثال: اکذب من اخیذالدیلم. اکذب من الاخیذالصبحان. اکذب من اسیرالسند. اکذب من جحینه. اکذب من السالیه اکذب من سجاح. اکذب من شیخ الغریب. اکذب من صبی. اکذب من صنع. اکذب من فاخته. اکذب من قیس بن عاصم. اکذب من المهلب. اکذب من یلمع. اکذب من مجرب. (یادداشت مؤلف). کاذب تر.
جمع واژۀ کعب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کعب، به معنی هر بند استخوان و شتالنگ و استخوان بلند پشت پای که بستنگاه شراک باشد. (آنندراج). و رجوع به کعب شود، تو بر تو نشستن ریم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
جَمعِ واژۀ کَعب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ کعب، به معنی هر بند استخوان و شتالنگ و استخوان بلند پشت پای که بستنگاه شراک باشد. (آنندراج). و رجوع به کعب شود، تو بر تو نشستن ریم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
جمع واژۀ کلب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از مراصدالاطلاع) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کلب به معنی سگان. (یادداشت مؤلف). رجوع به کلب شود، بوقلمون. (از برهان) (ناظم الاطباء) ، قسمی از پارچۀ ابریشمی مخمل مانندی گلدار و منقش. (ناظم الاطباء). قسمی پارچۀ ابریشمی گلدار. (از شعوری ج 1 ورق 122). و رجوع به اگلیون شود
جَمعِ واژۀ کَلب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از مراصدالاطلاع) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ کلب به معنی سگان. (یادداشت مؤلف). رجوع به کلب شود، بوقلمون. (از برهان) (ناظم الاطباء) ، قسمی از پارچۀ ابریشمی مخمل مانندی گلدار و منقش. (ناظم الاطباء). قسمی پارچۀ ابریشمی گلدار. (از شعوری ج 1 ورق 122). و رجوع به اگلیون شود
رنگ سپید که سپیدی آن بر سیاهی غالب آمده باشد. (از المنجد) (از اقرب الموارد). سپیدی که بسیاهی زند. (مؤید الفضلاء). سپیدی که غالب بود بر سیاهی. (بحر الجواهر). سیاه و سفید بهم آمیخته که سفیدی آن غالب باشد. خنگ. آنکه سپیدی بر سیاهی غلبه دارد. مؤنث: شهباء. ج، شهب.
رنگ سپید که سپیدی آن بر سیاهی غالب آمده باشد. (از المنجد) (از اقرب الموارد). سپیدی که بسیاهی زند. (مؤید الفضلاء). سپیدی که غالب بود بر سیاهی. (بحر الجواهر). سیاه و سفید بهم آمیخته که سفیدی آن غالب باشد. خنگ. آنکه سپیدی بر سیاهی غلبه دارد. مؤنث: شَهْباء. ج، شُهْب.
جمع واژۀ شهاب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شهاب شود، قوی کردن. (مؤید الفضلاء) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). قوی گردانیدن، عزیز گردانیدن. (منتهی الارب)، تنگ پستان گردیدن ناقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنگ شدن سوراخ پستان شتر ماده. (آنندراج). تنگ شدن سوراخ پستان اشتر وگوسفند. (مصادر زوزنی). تنگ سوراخ پستان شدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). تنگ سوراخ شدن پستان ماده شتر. (از اقرب الموارد)، بر زمین درشت رسیدن. (آنندراج). در زمین درشت افتادن. (تاج المصادر بیهقی). بر زمین درشت افتادن کسی. (از اقرب الموارد)، دوست داشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کسی را دوست داشتن. (از اقرب الموارد)، نمایان شدن حمل گوسپند. (آنندراج). نمایان شدن حمل گوسپند و بزرگ شدن پستان آن. (از اقرب الموارد). نمایان شدن حمل گوسپند. گران گردیدن پستان آن. (ناظم الاطباء)، دشوار برداشتن گاو باررا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دشوار شدن حمل گاو، یعنی وضع کردن آن. یقال: اعزّت البقره، عسر حملها، ای وضعه. (از اقرب الموارد)، بزرگ آمدن غم بر کسی. یقال: اعز علی ّ بما اصبت به و اعززت بما اصابک (مجهولاً) ، ای عظم علی ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بزرگ آمدن غم بر کسی. (آنندراج). دشوار و بزرگ آمدن اندوه بر کسی: اعززت بما اصابک (مجهولاً) ، عظم علی ّ و صعب. (از اقرب الموارد). سخت آمدن چیزی بر کسی. (تاج المصادر بیهقی)، درزمین درشت سیر کردن. (از اقرب الموارد). رفتن در آن (زمین درشت). (تاج المصادر بیهقی)، گرامی داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، {{اسم مصدر}} تعظیم. تکریم. (ناظم الاطباء). بزرگ داشت. اکرام. (یادداشت بخط مؤلف) : آن دیار تا روم... به برادر یله کنیم... تا خلیفت ما باشد و به اعزاز بزرگتر داریم. (تاریخ بیهقی). و امیرالمؤمنین اعزازها ارزانی داشتی مکاتبت پیوسته. (تاریخ بیهقی). بسی دیدم اعزاز و اجلالها ز خواجۀ جلیل و امیر اجل. ناصرخسرو. ملک این برمک با چندان اعزازو اکرام از بلخ بفرمود آوردن. (تاریخ برامکه). دل بپرداز از این خرابه جهان پای درکش بدامن اعزاز. سنائی. شیر...در اعزاز... او (گاو) مبالغت نمود. (کلیله و دمنه). بنزد تو همه اعزاز اهل دانش راست که اهل دانشی و مستحق اعزازی. سوزنی. او را به اعزاز درگرفت و رقم نسیان بر سر سوابق وحشت کشید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 305) .چون امام ابوالطیب بدیار ترک رسید بمورد او اهتزاز و ارتیاح نمودند و در اعزاز و اکرام قدر او بهمه عنایت برسیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 238). گورخان نیز رسل او را زیادت اعزازی نکرد و التفاتی ننمود. (جهانگشای جوینی). به اعزاز دین آب عزی ببرد. (بوستان). گر تو بازآیی و بر دیدۀ سعدی بروی هیچ شک نیست که منظور به اعزاز آید. سعدی. و بمعنی گرامی داشتن و با لفظکردن و دادن مستعمل. (آنندراج). - اعزاز کردن، تعظیم کردن. محترم داشتن. (ناظم الاطباء). رجوع به این کلمه شود. - اعزاز و احترام، ارجمندی و گرامی و بزرگی. (ناظم الاطباء). - اعزاز و اکرام، عزیز و گرامی داشتن: ملک، این برمک را با چندان اعزاز و اکرام از بلخ بفرمود آوردن. (تاریخ برامکه). - اکرام و اعزاز، گرامی و عزیز داشتن: لئیمان را مکن اکرام و اعزاز کریمان را مدار از پیش خود باز. ناصرخسرو
جَمعِ واژۀ شِهاب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شهاب شود، قوی کردن. (مؤید الفضلاء) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). قوی گردانیدن، عزیز گردانیدن. (منتهی الارب)، تنگ پستان گردیدن ناقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنگ شدن سوراخ پستان شتر ماده. (آنندراج). تنگ شدن سوراخ پستان اشتر وگوسفند. (مصادر زوزنی). تنگ سوراخ پستان شدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). تنگ سوراخ شدن پستان ماده شتر. (از اقرب الموارد)، بر زمین درشت رسیدن. (آنندراج). در زمین درشت افتادن. (تاج المصادر بیهقی). بر زمین درشت افتادن کسی. (از اقرب الموارد)، دوست داشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کسی را دوست داشتن. (از اقرب الموارد)، نمایان شدن حمل گوسپند. (آنندراج). نمایان شدن حمل گوسپند و بزرگ شدن پستان آن. (از اقرب الموارد). نمایان شدن حمل گوسپند. گران گردیدن پستان آن. (ناظم الاطباء)، دشوار برداشتن گاو باررا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دشوار شدن حمل گاو، یعنی وضع کردن آن. یقال: اَعَزَّت البقره، عسر حملها، ای وضعه. (از اقرب الموارد)، بزرگ آمدن غم بر کسی. یقال: اعز علی ّ بما اُصبت ُ به و اُعززت ُ بما اصابک (مجهولاً) ، ای عظم علی ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بزرگ آمدن غم بر کسی. (آنندراج). دشوار و بزرگ آمدن اندوه بر کسی: اُعززت ُ بما اصابک (مجهولاً) ، عظم علی ّ و صعب. (از اقرب الموارد). سخت آمدن چیزی بر کسی. (تاج المصادر بیهقی)، درزمین درشت سیر کردن. (از اقرب الموارد). رفتن در آن (زمین درشت). (تاج المصادر بیهقی)، گرامی داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، {{اِسمِ مَصدَر}} تعظیم. تکریم. (ناظم الاطباء). بزرگ داشت. اکرام. (یادداشت بخط مؤلف) : آن دیار تا روم... به برادر یله کنیم... تا خلیفت ما باشد و به اعزاز بزرگتر داریم. (تاریخ بیهقی). و امیرالمؤمنین اعزازها ارزانی داشتی مکاتبت پیوسته. (تاریخ بیهقی). بسی دیدم اعزاز و اجلالها ز خواجۀ جلیل و امیر اجل. ناصرخسرو. ملک این برمک با چندان اعزازو اکرام از بلخ بفرمود آوردن. (تاریخ برامکه). دل بپرداز از این خرابه جهان پای درکش بدامن اعزاز. سنائی. شیر...در اعزاز... او (گاو) مبالغت نمود. (کلیله و دمنه). بنزد تو همه اعزاز اهل دانش راست که اهل دانشی و مستحق اعزازی. سوزنی. او را به اعزاز درگرفت و رقم نسیان بر سر سوابق وحشت کشید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 305) .چون امام ابوالطیب بدیار ترک رسید بمورد او اهتزاز و ارتیاح نمودند و در اعزاز و اکرام قدر او بهمه عنایت برسیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 238). گورخان نیز رسل او را زیادت اعزازی نکرد و التفاتی ننمود. (جهانگشای جوینی). به اعزاز دین آب عزی ببرد. (بوستان). گر تو بازآیی و بر دیدۀ سعدی بروی هیچ شک نیست که منظور به اعزاز آید. سعدی. و بمعنی گرامی داشتن و با لفظکردن و دادن مستعمل. (آنندراج). - اعزاز کردن، تعظیم کردن. محترم داشتن. (ناظم الاطباء). رجوع به این کلمه شود. - اعزاز و احترام، ارجمندی و گرامی و بزرگی. (ناظم الاطباء). - اعزاز و اکرام، عزیز و گرامی داشتن: ملک، این برمک را با چندان اعزاز و اکرام از بلخ بفرمود آوردن. (تاریخ برامکه). - اکرام و اعزاز، گرامی و عزیز داشتن: لئیمان را مکن اکرام و اعزاز کریمان را مدار از پیش خود باز. ناصرخسرو