جمع واژۀ کن ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ازترجمان القرآن) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کن، به معنی پرده و پوشش. (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به کن شود
جَمعِ واژۀ کِن ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ازترجمان القرآن) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ کن، به معنی پرده و پوشش. (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به کن شود
به عطای کسی رسیدن. گویند: اکدشت منه عطاءً. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ کرّ، به معنی رسن پالان و... (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به کر شود
به عطای کسی رسیدن. گویند: اکدشت منه عطاءً. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جَمعِ واژۀ کَرّ، به معنی رسن پالان و... (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به کر شود
جمع واژۀ حنش، به معنی آنچه از چرنده و پرنده که او را صید کنند و مار و افعی. آنچه صید کرده میشود از مرغان و هوام و مگسان و ماران. شکارهای مرغ و مارها. شکارها. مارها
جَمعِ واژۀ حَنَش، به معنی آنچه از چرنده و پرنده که او را صید کنند و مار و افعی. آنچه صید کرده میشود از مرغان و هوام و مگسان و ماران. شکارهای مرغ و مارها. شکارها. مارها
جمع واژۀ کنف. (دهار) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کنف، به معنی پیرامون. جوانب. نواحی. (یادداشت مؤلف). اطراف و جوانب و نواحی و حوالی و کنارها و کرانه ها. (ناظم الاطباء). اطراف و کنارها. (آنندراج) (غیاث اللغات) : ملت حق را به اقطار و اکناف جهان برسانیدند. (کلیله و دمنه). اکناف و الطاف ایشان مقصد غرباو ادبای اطراف شده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 275). همگنان را در اکناف مخارم و اعطاف مآکم آواره گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 294). از اقطار و اکناف عالم روی فرا او کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 337). رسائل او در اطراف و اکناف عالم مشهور و مذکور. (ترجمه تاریخ یمینی ص 234).
جَمعِ واژۀ کَنَف. (دهار) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ کنف، به معنی پیرامون. جوانب. نواحی. (یادداشت مؤلف). اطراف و جوانب و نواحی و حوالی و کنارها و کرانه ها. (ناظم الاطباء). اطراف و کنارها. (آنندراج) (غیاث اللغات) : ملت حق را به اقطار و اکناف جهان برسانیدند. (کلیله و دمنه). اکناف و الطاف ایشان مقصد غرباو ادبای اطراف شده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 275). همگنان را در اکناف مخارم و اعطاف مآکم آواره گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 294). از اقطار و اکناف عالم روی فرا او کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 337). رسائل او در اطراف و اکناف عالم مشهور و مذکور. (ترجمه تاریخ یمینی ص 234).
نوعی از جامه که رشته اش را دوباره ریسند همچو خز و پشم و جامۀ هیچ کاره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به معنی هرچند وچندان نیز می باشد. (هفت قلزم) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از برهان). به تخفیف ارچند و گرچند نیز آید به معنی هرچند. اگرچه. (فرهنگ فارسی معین). به +معنی هرچند باشد. (لغت فرس اسدی). به معنی اگرچه است. (انجمن آرا) (از آنندراج) (از مؤید الفضلاء) : اگرچند خوب است بر کف گهر چو او را به رشته کشی خوبتر. ابوشکور بلخی. گرفتار فرمان یزدان بود اگرچند دندانش سندان بود. فردوسی. بگفت این و بنهاد رخ بر گریز اگرچند بودش دل پرستیز. فردوسی. میازار هرگز روان پدر اگرچند ازو رنجت آید بسر. فردوسی. بیایند و ماند تهی قلبگاه اگرچند بسیار باشد سپاه. فردوسی. اگرچندت اندیشه گردد دراز هم از پاک یزدان نه ای بی نیاز. فردوسی. بناچار یکروز هم بگذری تو اگرچند ما را همی بگذرانی. منوچهری. من ایدون چو بازم که زی تو شتابم اگرچند از دست خود برپرانی. منوچهری. اگرچند کار ما را برآمد و چند لشکر وی را بشکستیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 598). هم او بردباراست از هر کسی کشد بار اگرچند بارش بسی. اسدی. مردم اگرچند با شرف، گرفتار است چون به شرف نوشتن دست ندارد ناقص بود. (نوروزنامه). باز اگرچند کبوتر گیرد باز را هم به کبوتر گیرند. خاقانی. مهیا کند روزی مار و مور اگرچند بی دست و پایند و زور. سعدی. روی اگرچند پریچهره و زیبا باشد نتوان دید در آئینه که نورانی نیست. سعدی. پس... دریابد عقل و بشناسدچیز را اگرچند از او دور بود. (مصنفات باباافضل از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اگرچه شود. - وگرچند، و اگر چند. و اگر چه. ولو. (از یادداشت مؤلف) : پرستارزاده نیاید بکار وگرچند باشد پدر شهریار. فردوسی. کس از بندگان تاج شاهی نجست وگرچند بودی نژادش درست. فردوسی. چو بهرام آن دیدننگ آمدش وگرچند شاهی به چنگ آمدش. فردوسی. نیارم کسی را همان بد به روی وگرچند باشد دلم کینه جوی. فردوسی. ، مخفف اگرچه اند. (از لغت فرس اسدی) (ناظم الاطباء)
نوعی از جامه که رشته اش را دوباره ریسند همچو خز و پشم و جامۀ هیچ کاره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به معنی هرچند وچندان نیز می باشد. (هفت قلزم) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از برهان). به تخفیف ارچند و گرچند نیز آید به معنی هرچند. اگرچه. (فرهنگ فارسی معین). به +معنی هرچند باشد. (لغت فرس اسدی). به معنی اگرچه است. (انجمن آرا) (از آنندراج) (از مؤید الفضلاء) : اگرچند خوب است بر کف گهر چو او را به رشته کشی خوبتر. ابوشکور بلخی. گرفتار فرمان یزدان بود اگرچند دندانش سندان بود. فردوسی. بگفت این و بنهاد رخ بر گریز اگرچند بودش دل پرستیز. فردوسی. میازار هرگز روان پدر اگرچند ازو رنجت آید بسر. فردوسی. بیایند و ماند تهی قلبگاه اگرچند بسیار باشد سپاه. فردوسی. اگرچندت اندیشه گردد دراز هم از پاک یزدان نه ای بی نیاز. فردوسی. بناچار یکروز هم بگذری تو اگرچند ما را همی بگذرانی. منوچهری. من ایدون چو بازم که زی تو شتابم اگرچند از دست خود برپرانی. منوچهری. اگرچند کار ما را برآمد و چند لشکر وی را بشکستیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 598). هم او بردباراست از هر کسی کشد بار اگرچند بارش بسی. اسدی. مردم اگرچند با شرف، گرفتار است چون به شرف نوشتن دست ندارد ناقص بود. (نوروزنامه). باز اگرچند کبوتر گیرد باز را هم به کبوتر گیرند. خاقانی. مهیا کند روزی مار و مور اگرچند بی دست و پایند و زور. سعدی. روی اگرچند پریچهره و زیبا باشد نتوان دید در آئینه که نورانی نیست. سعدی. پس... دریابد عقل و بشناسدچیز را اگرچند از او دور بود. (مصنفات باباافضل از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اگرچه شود. - وگرچند، و اگر چند. و اگر چه. ولو. (از یادداشت مؤلف) : پرستارزاده نیاید بکار وگرچند باشد پدر شهریار. فردوسی. کس از بندگان تاج شاهی نجست وگرچند بودی نژادش درست. فردوسی. چو بهرام آن دیدننگ آمدش وگرچند شاهی به چنگ آمدش. فردوسی. نیارم کسی را همان بد به روی وگرچند باشد دلم کینه جوی. فردوسی. ، مخفف اگرچه اند. (از لغت فرس اسدی) (ناظم الاطباء)
خلاصه. ملخص. تلخیص. اختصار. وجیزه: کناش فخر رازی. و شاید به معنی اصول باشد و شاید به معنی مطالبی بی سامان و بی ترتیب در کتابی نوشته باشد از کنشاء به معنی جعد. قطط. قبیح الوجه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مجموعۀ یادداشتهای طبی. رجوع به کنانیش شود
خلاصه. ملخص. تلخیص. اختصار. وجیزه: کناش فخر رازی. و شاید به معنی اصول باشد و شاید به معنی مطالبی بی سامان و بی ترتیب در کتابی نوشته باشد از کنشاء به معنی جعد. قطط. قبیح الوجه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مجموعۀ یادداشتهای طبی. رجوع به کنانیش شود