جدول جو
جدول جو

معنی اکله - جستجوی لغت در جدول جو

اکله
اکله، رجوع به اکله در همه اعراب همزه و کاف و لام شود
لغت نامه دهخدا
اکله
(اَ کَ لَ)
هم اکله رأس، عدد ایشان کم است یک کله آنها را سیر می کند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ آکل: اکله رأس، قلیل العدد. (یادداشت مؤلف) (از متن اللغه) ، سماروغ خورانیدن قوم را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پیر گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عزم کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اکله
(اِ لَ)
اکله. خارش. ج، آکال. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
اکله
(اَ کِ لَ)
اکله. خارش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
اکله
(اَ لَ)
اکله. یکبار خوردن به سیری. (منتهی الارب) (مؤید الفضلاء) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اکله
(اَ لِ)
دهی از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان. سکنۀ آن 404 تن است. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و حبوب و صیفی و لبنیات. صنایع دستی زنان قالیبافی و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
اکله
(اُ کَ لَ)
اکله. بسیارخورنده. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. گویند: رجل اکله و امراءه اکله. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
اکله
(اُ لَ)
لقمه. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). تکه. (یادداشت مؤلف). سپیچی (در تداول مردم قزوین). یک لقمه. (مؤید الفضلاء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
اکله
(اِ)
اکله. خارش کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اکله
(اِ / اَ / اُ لَ)
اکله. غیبت و سخن چینی. گویند: انه لذواکله، او سخن چین است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). غیبت مردم کردن. (مؤید الفضلاء). غیبت. (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
اکله
(اَ کِلْ لَ)
جمع واژۀ اکلیل. (اقرب الموارد) (از یادداشت مؤلف) : فیها (فی خزاه) مشابهه من اکله الجزر البری. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اکلیل شود، کشیدن لگام ستور تا بازایستد، نزدیک شدن رز به برگ بیرون آوردن، بزرگ منش گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاکله
تصویر شاکله
توت فرنگی، میوه ای سرخ رنگ و ترش طعم شبیه توت و درشت تر از آنکه ملین، ادرارآور، تصفیه کنندۀ خون و مقوی اعصاب است و برای اشخاص کم خون و مبتلایان به بیماری های سل، رماتیسم، نقرس، سنگ کلیه و تصلب شرائین نافع است، بوتۀ این میوه کوچک با برگ های درشت و ساقه های باریک خزنده است، چیلک، چیالک، چلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاکله
تصویر شاکله
شکل، هیئت، صورت، سرشت، ذات
فرهنگ فارسی عمید
(کِ لَ)
صورت. شکل. هیأت. مثل. (از اساس البلاغه) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) : علی شاکله ابیه، بر هیأت پدر خویش است، خوی. (ترجمان القرآن ص 54). جدیله. (متن اللغه) : عمل علی جدیلته، ای شاکلته. (اساس البلاغه) (اقرب الموارد). عادت و طبیعت. (بحر الجواهر). سیره. (اقرب الموارد). طریقه. (اقرب الموارد). وتیره. (اقرب الموارد). دأب. (اقرب الموارد). هجّیره. هجّیره. (اقرب الموارد) ، سپیدی بناگوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (از متن اللغه) (بحر الجواهر) ، پوست مابین کنارۀ تهیگاه اسب و زانوی اسب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (آنندراج) ، تهیگاه. (منتهی الارب) : اصاب شاکله الرمیه، تهیگاه آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (اساس البلاغه) (آنندراج) (بحر الجواهر). خاصره. (صحاح). تهیگاه. (مهذب الاسماء). ج، شواکل، کرانه و جانب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) : شاکلتی الطریق، دو جانب و دو کرانۀ راه. (از اقرب الموارد) (اساس البلاغه). طریق ظاهرا الشواکل. (اساس البلاغه). راه که جوانب آن معلوم باشد، ناحیت. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). سوی. (منتهی الارب) ، حاجت. (از متن اللغه) ، شاهراه که از آن راه فرعی منشعب گردد. (از اقرب الموارد). طریق ذوشواکل، و هی الطریق التی تنشعب منه. (تفسیر کشاف زمخشری ج 2 ص 244) ، مذهب و طریقت. (از متن اللغه) (کشاف زمخشری). نیت و راه و روش. (منتهی الارب). قل کل یعمل علی شاکلته، ای علی مذهبه و طریقته. (از تفسیر کشاف زمخشری ج 2 ص 244). قصد و آهنگ. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). عقل
لغت نامه دهخدا
(کِ لَ)
زن بچه مرده. ثکلی. ثکول، هاویه. ج، ثواکل
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ)
از با+ کله، سر، در تداول عامه، عاقل. پیش بین. بسیار خردمند. باعقل. با سیاست خوب. (یادداشت مؤلف). بامغز. و رجوع به کله شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
نوعی از توت فرنگی. چیلک. (اشتنگاس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشله
تصویر اشله
زیر زره ها: جامه ای که زیرزره پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
سوزاناک ها: داروهای سوزنده بسیار خورنده یا ادویه اکاله. داروها و مواد شیمیایی سوزاننده داروهای تلخ و زننده داروهای تحلیل برنده انساج که غالبا سمی هم میباشند از قبیل نیترات دارژان و آمونیاک و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصله
تصویر اصله
یک ریشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکله
تصویر آکله
نوعی بیماری که به فارسی خوره گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکله
تصویر بکله
فرانسوی تازی شده سگک سرشت ریخت چونی
فرهنگ لغت هوشیار
کنار کوهی از گیاهان درخت سدر چوبی است بمقدار چهار انگشت که وسط آن باریکتر از دو سر وی است و وسط آن طناب بندند و آن برای اتصال دو قطعه خیمه بکار رود، چوبی که لای انگشتان متهمان میگذاشتند و فشار میدادند تا بجرم خود اقرار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع دلیل، فرنودها (فرنود دلیل) گواهان پروهانان، جمع دلیل راهنمایان حجتها برهانها. یا ادله اربعه. دلیلهای چهارگانه: کتاب و سنت و اجماع و عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکله
تصویر اسکله
بندر، لنگرگاه، بار انداز
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ذلیل، نرم دلان، خواران خوارشدگان، جمع ذلیل ذلیل شدگان خوار شدگان خواران،جمع ذلول نرم شوندگان نرم دن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجله
تصویر اجله
جمع جلیل، بزرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاکله
تصویر شاکله
طریقه و مذهب
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از اله له یا} لاه {برگرفته از} لیه {به آرش} در پرده رفتن {خدا خداوند خدا، ذات مست، جمع صفات (الوهیت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابله
تصویر ابله
پخمه، سبک سر، سبک سر، گول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکمه
تصویر اکمه
کور مادرزاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اسکله
تصویر اسکله
بارانداز، لنگرگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آکله
تصویر آکله
خوره، زن پرخور
فرهنگ واژه فارسی سره
شاه کیله
فرهنگ گویش مازندرانی
باقلا
فرهنگ گویش مازندرانی