جمع واژۀ اکلیل. (اقرب الموارد) (از یادداشت مؤلف) : فیها (فی خزاه) مشابهه من اکله الجزر البری. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اکلیل شود، کشیدن لگام ستور تا بازایستد، نزدیک شدن رز به برگ بیرون آوردن، بزرگ منش گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ اِکلیل. (اقرب الموارد) (از یادداشت مؤلف) : فیها (فی خزاه) مشابهه من اکله الجزر البری. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اکلیل شود، کشیدن لگام ستور تا بازایستد، نزدیک شدن رز به برگ بیرون آوردن، بزرگ منش گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
دهی از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان. سکنۀ آن 404 تن است. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و حبوب و صیفی و لبنیات. صنایع دستی زنان قالیبافی و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان. سکنۀ آن 404 تن است. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و حبوب و صیفی و لبنیات. صنایع دستی زنان قالیبافی و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
در تداول مردم خراسان، سکسکه. (از یادداشت مؤلف). رجوع به سکسکه شود، شعبه ای از زبان سامی (بابلی قدیم). (یادداشت مؤلف). زبان مردم اکد. (فرهنگ فارسی معین) ، هرچیز مربوط و متعلق به اکد. (فرهنگ فارسی معین) ، شعبه ای از نژاد سامی. (یادداشت مؤلف). سومریها و اکدیها از زمان بسیار قدیم، که معلوم نیست از کی شروع شده، در مملکتی که بعدها موسوم به کلده شده سکنی داشتند... اخیراً این عقیده پیدا شده که سومریها و اکدیها بمناسبت یکی از شهرهای سومر به این اسم موسوم شده اند. این نکته را باید در نظر داشت که نام کلده را به بابل آسوریها دادند... و این اسم در کتیبه های آنها از قرن نهم قبل از میلاد دیده می شود. بنابراین چون تاریخ سومر و اکد تا چندهزار سال قبل از میلاد صعود می کند، نمی توان تاریخ آنها را تاریخ کلده نامید، بلکه باید تاریخ سومر و اکد گفت. (ایران باستان ج 1 ص 113)
در تداول مردم خراسان، سکسکه. (از یادداشت مؤلف). رجوع به سکسکه شود، شعبه ای از زبان سامی (بابلی قدیم). (یادداشت مؤلف). زبان مردم اکد. (فرهنگ فارسی معین) ، هرچیز مربوط و متعلق به اکد. (فرهنگ فارسی معین) ، شعبه ای از نژاد سامی. (یادداشت مؤلف). سومریها و اکدیها از زمان بسیار قدیم، که معلوم نیست از کی شروع شده، در مملکتی که بعدها موسوم به کلده شده سکنی داشتند... اخیراً این عقیده پیدا شده که سومریها و اکدیها بمناسبت یکی از شهرهای سومر به این اسم موسوم شده اند. این نکته را باید در نظر داشت که نام کلده را به بابل آسوریها دادند... و این اسم در کتیبه های آنها از قرن نهم قبل از میلاد دیده می شود. بنابراین چون تاریخ سومر و اکد تا چندهزار سال قبل از میلاد صعود می کند، نمی توان تاریخ آنها را تاریخ کلده نامید، بلکه باید تاریخ سومر و اکد گفت. (ایران باستان ج 1 ص 113)
اکله. غیبت و سخن چینی. گویند: انه لذواکله، او سخن چین است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). غیبت مردم کردن. (مؤید الفضلاء). غیبت. (از مهذب الاسماء)
اکله. غیبت و سخن چینی. گویند: انه لذواکله، او سخن چین است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). غیبت مردم کردن. (مؤید الفضلاء). غیبت. (از مهذب الاسماء)
اگره. از بلاد هند است و دارالعیش لقب آن است. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). از شهرهای بزرگ شبه قارۀ هند در خطۀ بنگاله و 125 هزارگزی جنوب شرقی دهلی واقع است و آنرا اکبرشاه از سلاطین تیموری بنا کرد و پایتخت خود قرار داد و در آغاز بنا اکبرآباد نامیده می شد بعد به اکره معروف گردید. این شهر دارای ساختمانها و بناهای زیبایی است که معروفتر از همه آرامگاه و مسجد زیبای تاج محل از بناهای شاهجهان می باشد که آرامگاه همسر او (بانوبیگم) و خودش در آنجا واقع است. (از قاموس الاعلام ترکی) ، اسبانی که در دو طرف پای آنها سپیدی باشد. (از اقرب الموارد)
اگره. از بلاد هند است و دارالعیش لقب آن است. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). از شهرهای بزرگ شبه قارۀ هند در خطۀ بنگاله و 125 هزارگزی جنوب شرقی دهلی واقع است و آنرا اکبرشاه از سلاطین تیموری بنا کرد و پایتخت خود قرار داد و در آغاز بنا اکبرآباد نامیده می شد بعد به اکره معروف گردید. این شهر دارای ساختمانها و بناهای زیبایی است که معروفتر از همه آرامگاه و مسجد زیبای تاج محل از بناهای شاهجهان می باشد که آرامگاه همسر او (بانوبیگم) و خودش در آنجا واقع است. (از قاموس الاعلام ترکی) ، اسبانی که در دو طرف پای آنها سپیدی باشد. (از اقرب الموارد)
گودال و کندگی که در آن آب جمع شود و از آن آب صاف به مشت بردارند. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). مغاک. ج، اکر. (مهذب الاسماء) ، بسیار سیر خوردن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
گودال و کندگی که در آن آب جمع شود و از آن آب صاف به مشت بردارند. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). مغاک. ج، اُکَر. (مهذب الاسماء) ، بسیار سیر خوردن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
اکره. جمع واژۀ اکّار یا اکار. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کشاورزان (کانه جمع آکر فی التقدیر و واحدها اکار). (از صراح اللغه) : عمله و اکره، کارگران و برزگران. (یادداشت مؤلف). برزگران. گویا تقدیراً جمع آکر است. (از اقرب الموارد) : و قد تأکله (الخرنوب) الاکره والفلاحون. (تذکرۀ ابن البیطار). طلب مساح از اکره سوگند دادن... بر کشت ظلم است... و از جملۀ حیلت اکره بر مساح یکی آن است که زمین را تقلب کرده باشند... دیگر از حیلت اکره و مساح آنکه برزیگر سوگند یاد کند. (از ترجمه تاریخ قم ص 110). و رجوع به اکار شود، انف اکزم، بینی کوتاه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کوتاه بینی. (مهذب الاسماء)، خردانگشتان. (المصادر زوزنی). مرد کوتاه دست و کوتاه انگشتان. (آنندراج) : اکزم البنان، بخیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، کوتاه قدم. (مهذب الاسماء)
اکره. جَمعِ واژۀ اَکّار یا اَکار. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کشاورزان (کانه جمع آکر فی التقدیر و واحدها اکار). (از صراح اللغه) : عمله و اکره، کارگران و برزگران. (یادداشت مؤلف). برزگران. گویا تقدیراً جمع آکر است. (از اقرب الموارد) : و قد تأکله (الخرنوب) الاکره والفلاحون. (تذکرۀ ابن البیطار). طلب مساح از اکره سوگند دادن... بر کشت ظلم است... و از جملۀ حیلت اکره بر مساح یکی آن است که زمین را تقلب کرده باشند... دیگر از حیلت اکره و مساح آنکه برزیگر سوگند یاد کند. (از ترجمه تاریخ قم ص 110). و رجوع به اکار شود، انف اکزم، بینی کوتاه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کوتاه بینی. (مهذب الاسماء)، خردانگشتان. (المصادر زوزنی). مرد کوتاه دست و کوتاه انگشتان. (آنندراج) : اکزم البنان، بخیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، کوتاه قدم. (مهذب الاسماء)
جمع واژۀ کنان. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ کنان. پرده ها و پوششها. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به کنان شود.
جَمعِ واژۀ کِنان. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ کنان. پرده ها و پوششها. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به کنان شود.
کور مادرزاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات). نابینای مادرزاد. (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 8) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء). آنکه از مادر کور زاید. (المصادر زوزنی) : شود بینا به دیدار تو چشم اکمه نرگس شود گویا به مدح تو زبان اخرس سوسن. ؟ (از سندبادنامه). زین سمج تنگ چشمم چون چشم اکمه است زین بام گشت پشتم چون پشت پارسا. مسعودسعد. بسا شب که در حبس بر من گذشت که بینای آن شب جز اکمه نبود. مسعودسعد. سر از روی بالین برآرد بعیر اگر بیند اکمه ورا در منام. سوزنی. گر فی المثل به اکمه و ابکم نظر کنی بی آنکه در تو معجز عیسی بن مریم است بینا شود به همت تو آنکه اکمه است گویا شود به مدحت تو آنکه ابکم است. سوزنی. چرا عیسی طبیب مرغ خود نیست که اکمه را تواند کرد بینا. خاقانی. ابله از چشم زخم کم رنج است اکمه از درد چشم کم ضرر است. خاقانی. بلی آفرینش است این که ز امتداد سرمه به دو چشم اکمه اندر مدد بصر نیاید. خاقانی. اکمه و ابرص چه باشد، مرده نیز زنده گردد از فسون آن عزیز. مولوی. سر برآوردند باز از نیستی که ببین ما را که اکمه نیستی. مولوی. ، مانده گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، دوانیدن خر. (تاج المصادر بیهقی)
کور مادرزاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات). نابینای مادرزاد. (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 8) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء). آنکه از مادر کور زاید. (المصادر زوزنی) : شود بینا به دیدار تو چشم اکمه نرگس شود گویا به مدح تو زبان اخرس سوسن. ؟ (از سندبادنامه). زین سمج تنگ چشمم چون چشم اکمه است زین بام گشت پشتم چون پشت پارسا. مسعودسعد. بسا شب که در حبس بر من گذشت که بینای آن شب جز اکمه نبود. مسعودسعد. سر از روی بالین برآرد بعیر اگر بیند اکمه ورا در منام. سوزنی. گر فی المثل به اکمه و ابکم نظر کنی بی آنکه در تو معجز عیسی بن مریم است بینا شود به همت تو آنکه اکمه است گویا شود به مدحت تو آنکه ابکم است. سوزنی. چرا عیسی طبیب مرغ خود نیست که اکمه را تواند کرد بینا. خاقانی. ابله از چشم زخم کم رنج است اکمه از درد چشم کم ضرر است. خاقانی. بلی آفرینش است این که ز امتداد سرمه به دو چشم اکمه اندر مدد بصر نیاید. خاقانی. اکمه و ابرص چه باشد، مرده نیز زنده گردد از فسون آن عزیز. مولوی. سر برآوردند باز از نیستی که ببین ما را که اکمه نیستی. مولوی. ، مانده گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، دوانیدن خر. (تاج المصادر بیهقی)
پشته یا پشتۀ بلند از یک سنگ یا جای بسیار بلند که خاکش غلیظ بود و به حجریت نرسیده باشد. ج، اکم، اکمات، اکم، آکم، آکام. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). توده. (دهار) ، ازتاب آفتاب نگاه داشتن، پنهان نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پنهان داشتن در دل. (ترجمان القرآن جرجانی) (از المصادر زوزنی) (از دهار) (از تاج المصادر بیهقی)
پشته یا پشتۀ بلند از یک سنگ یا جای بسیار بلند که خاکش غلیظ بود و به حجریت نرسیده باشد. ج، اَکَم، اَکَمات، اُکُم، آکُم، آکام. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). توده. (دهار) ، ازتاب آفتاب نگاه داشتن، پنهان نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پنهان داشتن در دل. (ترجمان القرآن جرجانی) (از المصادر زوزنی) (از دهار) (از تاج المصادر بیهقی)
پلیدتر منفورتر زشت تر، جمع اکار (اکاره) برزگران کشاورزان، سهم زارع از محصول، دسترنج یا اجره المثلی که مالک هر گاه بخواهد اجازه زمینی را فسخ کند بابت حق کشت و کار بمستاء جر میدهد. یا عمله و اکراه. کارگران و برزیگران
پلیدتر منفورتر زشت تر، جمع اکار (اکاره) برزگران کشاورزان، سهم زارع از محصول، دسترنج یا اجره المثلی که مالک هر گاه بخواهد اجازه زمینی را فسخ کند بابت حق کشت و کار بمستاء جر میدهد. یا عمله و اکراه. کارگران و برزیگران