جدول جو
جدول جو

معنی اکشاد - جستجوی لغت در جدول جو

اکشاد
(اِ)
خالص و بی آمیغ ساختن مسکه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارشاد
تصویر ارشاد
(پسرانه)
راهنمایی، هدایت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اخشاد
تصویر اخشاد
(پسرانه)
نام پادشاه فرغانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انشاد
تصویر انشاد
خواندن شعر کسی برای دیگری، شعر خواندن، هجو کردن، راهنمایی کردن، تعریف گمشده ای را کردن و در طلب آن رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارشاد
تصویر ارشاد
هدایت کردن به راه راست، راهنمایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکباد
تصویر اکباد
کبدها، جگرها، جمع واژۀ کبد
فرهنگ فارسی عمید
(اَکْ)
جمع واژۀ کوده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کوده، به معنی خاک و جز آن فراهم آورده. (آنندراج). رجوع به کوده شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
صاحب شتران آبستن شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بریان کردن گوشت چندان که خشک گردد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خشک کردن بریان. (تاج المصادر بیهقی) ، بهرۀ کسی گردانیدن چیزی را. و قوله تعالی: فقال اکفلنیها و عزنی فی الخطاب. (قرآن 23/38) ، پس گفت بهرۀ من کن او را غلبه کرد مرا به سخنی روباروی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، برای کسی مال به ضمانت گذاشتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کاسد شدن بازار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازار ناروا شدن. (تاج المصادر بیهقی). ناروا شدن. (برهان).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ کرد که قومی است از عجم، اکثر ایشان صحرانشین باشند. (غیاث اللغات) (آنندراج). جمع واژۀ کرد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : امیرشمس المعالی دو هزار مرد از انجاد اکراد به مدافعت او پیش باز فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 183). و رجوع به کرد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اندوهناک و دردمند گردانیدن دل را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اندوهگین کردن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَکْ)
اکوان. نام دیوی است در شاهنامه. اصل کلمه اکومانه بوده که مرکب از دو جزء ’اکو’ و ’مان’ باشد. اولی به معنی گناه و عیب و دومی به معنی روح. یعنی روح پلید. بعضیها اکوان را کلمه مستقل می دانند باز به معنی گناهکار. (از فرهنگ لغات شاهنامه)
لغت نامه دهخدا
(قِ فِ / فَ)
گرد آمدن: احشاد قوم، گرد آمدن آنان
لغت نامه دهخدا
(اُ)
تعریف کردن گم شده را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تعریف گم شده کردن. (آنندراج). تعریف کردن گم شده. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء). تعریف کردن گم شده را وراهنمایی کردن به او. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ رِمْ)
بند کردن و بازایستادن از کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
فرقه فرقه. گویند: رأیت القوم اکداداً، دیدم آن قوم را فرقه فرقه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به اکادید و اکده شود، درنگی کردن. (تاج المصادر بیهقی). در متون دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
هم اکتاد، ایشان گروهانند. یا هر یک با هم مشابهند. یا شتاب روندگان بر پی یکدیگرند و واحد ندارد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ کبد و کبد: و فلان یضرب الیه اکبادالابل، ای یرحل الیه فی طلب العلم و غیره. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کبد. (دهار) (از اقرب الموارد) : اولادنا اکبادنا، فرزندان ما جگرگوشگان ما هستند. (امثال و حکم دهخدا ج 1) : پسران ایشان ما را به محل اولادبل بمنزلت افلاذ اکبادند. (تاریخ جهانگشای جوینی).
- سوادالاکباد، دشمنان. (ناظم الاطباء). دشمنان را سوادالأکباد گویند مانند این قول: هم الاعداء و الاکباد سود. (از اقرب الموارد). و رجوع به کبد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حشد
لغت نامه دهخدا
(کَ فُ)
راه نمودن. (منتهی الأرب). راه راست نمودن. راه بحق نمودن. راه حق نمودن. (غیاث اللغات). راه نمودن بحق. رهبری. رهنمونی. راهنمائی. رهنمائی. هدایت. راهنمونی. براه آوردن. بره آوردن. بسامان آوردن. ضد اضلال: و قد انار اﷲ بصائرهم و اخلص ضمائرهم و ارشدهم الی الهدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301). و برای ارشاد و هدایت ایشان رسولان فرستاد. (کلیله و دمنه). داود علیه السلام را بدین ارشاد و هدایت مخصوص گردانیدند. (کلیله و دمنه).
- ارشاد دادن، ارشاد کردن:
خدایا چون مرا در عاشقی ارشاد میدادی
چه می شد اندکم از بیوفائی یاد میدادی.
سلیم.
- ارشاد کردن، راهنمائی کردن. راه نمودن:
نیست غیر از عشق خضری در بیابان وجود
هر کجا گم گشته ای بینی بعشق ارشاد کن.
صائب.
- ارشاد گرفتن، طلب هدایت و راهنمائی کردن:
چو هندو کز برهمن ساحری ارشاد میگیرد
ز زلفت خال مشکین دلربائی یاد میگیرد.
میرعبدالغالب نجات
لغت نامه دهخدا
(نُ خوَرْ / خُرْ)
بخشیدن به کسی.
لغت نامه دهخدا
راه راست نمودن راه نمودن راه نمودن راه راست نمودن راه به حق نمودن به حق و درستی رهنمونی کردن، راهنمایی هدایت مقابل راهنمایی هدایت مقابل اضل، جمع ارشادات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشاد
تصویر انشاد
تعریف کردن گشمده را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکراد
تصویر اکراد
پارسی تازی شده، جمع کرد، کردان جمع کرد (کردی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکساد
تصویر اکساد
بازار سردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکواد
تصویر اکواد
جمع کوده، خاک وخاشاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکباد
تصویر اکباد
جمع کبد، جگرها جمع کبد جگرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشاد
تصویر انشاد
((اِ))
شعر خواندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارشاد
تصویر ارشاد
((اِ))
راهنمایی کردن، راه درست را نشان دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکباد
تصویر اکباد
جگرها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارشاد
تصویر ارشاد
راهنمایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکراد
تصویر اکراد
کردان، کردها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکساد
تصویر اکساد
بازار سردی
فرهنگ واژه فارسی سره
تربیت، دلالت، راهنمایی، رهنمونی، هدایت
متضاد: اضلال
فرهنگ واژه مترادف متضاد