جدول جو
جدول جو

معنی اکسیرگر - جستجوی لغت در جدول جو

اکسیرگر(اِ گَ)
کیمیاگر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). اکسیرساز. اکسیری:
چو در کورۀ مرد اکسیرگر
فروبرده آهن برآورده زر.
نظامی.
بر آن گوهر انداخت اکسیر زر
به اکسیر خود کردش اکسیرگر.
نظامی.
و رجوع به اکسیری و کیمیاگر شود، جمع واژۀ کف ء و کف ء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ج کفؤ. (اقرب الموارد). رجوع به کف ء و کفؤ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکسیر
تصویر اکسیر
کیمیا، جوهری که تصور می شد می تواند ماهیت جسمی را تغییر دهد مثلاً جیوه را نقره و مس را طلا کند، کنایه از معجون هر چیز بسیار مفید و کمیاب، در تصوف کنایه از نظر مربی و مرشد کامل که ماهیت شخص را تغییر دهد، در تصوف کنایه از انسان کامل
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مَ دَ / دِ)
آنکه برده فروشی کند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ گَرْهْ)
موضعی در برهان پور هندوستان که بقول تذکرۀ خزانۀ عامره شاه نعمان پسر خواجه حافظ شیرازی بدان جا مدفون گردید. (از سعدی تا جامی براون ترجمه حکمت ص 314)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب به اکسیر. (یادداشت مؤلف). کیمیاگر. اکسیرگر. (آنندراج) (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) :
به دارالخلافه خبر بازداد
که اکسیریی آمدست اوستاد.
نظامی.
اکسیری صبح کیمیاگر
کرد از دم خویش خاک را زر.
نظامی.
به دعا هیچ زبانی در لب باز نکرد
گرچه اکسیری این قلب چو تاثیر شدیم.
تأثیر (از آنندراج).
سحاب، سیماب به لغت اکسیریان. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب اکسیرگر و اکسیرساز و مادۀ کیمیاگر شود، میل کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مایل گردانیدن، برگردانیدن کسی را از ارادۀ خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خم دادن کمان را، بچۀ بسیار آوردن شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، منافع شتران خود را به کسی دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کفاء ساختن برای خیمه. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دونصف کردن شتران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح قافیه) نوعی از عیوب قافیه که حرف روی بعض بیت را غیر بعضی دیگر آوردن و یا مخالف آوردن حرکات حرف روی را به رفع و یا جر ویا تباه کردن آخر بیت را به هر فساد که باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از کشاف اصطلاحات الفنون). اکفا اختلاف حرف روی است و تبدیل آن به حرفی که در مخرج بدان نزدیک باشد چنانکه در بیت زیر:
رو به جان آر اندرین کار احتیاط
زانکه جز بر تو ندارم اعتماد.
طا و دال را جمع کرده. دیگری گفته است:
گفتی که با مخالف تو زین سپس مرا
نبود به هیچ حالی بی امر تو حدیث
رفتی و راز گفتی با دشمنان من
و آن کس که گوشدارتو بود آن همه شنید.
و جمع کرده ثاء و دال که در مخرج به هم نزدیکند. (از المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 284)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ گَ)
مکلل. تاجدار. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به اصطلاح کیمیاگران جوهر گدازنده و آمیزنده و کامل کننده که ماهیت جسم را تغییر دهد یعنی جیوه را نقره و مس را طلا کند و چنین جوهری وجود خارجی ندارد و فرض محض است. (از مؤید الفضلاء) (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء). کیمیاء. (منتهی الارب). کیمیا. (منتهی الارب) (دهار) (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء). کیمیا که بدان نقره زر شود. (از شرفنامۀ منیری). جوهری گدازنده که ماهیت اجسام را تغییر دهد وکاملتر سازد مثلا جیوه را نقره و مس را طلا سازد. (فرهنگ فارسی معین). دارویی که بدان مس و جز آن به زر وسیم بدل کنند. کیمیا. (یادداشت مؤلف) :
بدین فصاحت و این علم شاعری که تراست
مکوش خیره کش ابریز کردی و اکسیر.
غضایری (در هجو عنصری).
زر اکسیر آفتاب است و سیم اکسیر ماه و نخست کس که زر و سیم از معدن بیرون آورد جمشید بود. (نوروزنامه).
خاک پایت ز من دریغ مدار
تا کنم زر چو یافتم اکسیر.
سوزنی.
سائل از زر تو گردد قارون
اگر از مدح تو سازد اکسیر.
سوزنی.
ندانم سپر ساز خاقانیا
که نادانی اکسیر دانستن است.
خاقانی.
اشعارش از عراق ره آورد می برم
کاکسیر و گنج خسرو ایران شناسمش.
خاقانی.
شغل او شاعری است یا تنجیم
هوسش فلسفه است یا اکسیر.
خاقانی.
این یکی اکسیر نفس ناطقه
بر سر صدر زمان خواهم فشاند.
خاقانی.
سنگ از اکسیر من گهر گردد
خاک در دست من به زر گردد.
نظامی.
اکسیر تو داد خاک را لون
وز بهر تو آفریده شد کون.
نظامی.
ای برادر خود بر این اکسیر زن
کم نیاید صدق مرد از صدق زن.
مولوی.
تو مگو کاین مس برون بد محتقر
در دل اکسیر چون گشتست زر.
مولوی.
قلب اعیان است و اکسیر محیط
ائتلاف خرقۀ تن بی مخیط.
مولوی.
گویند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد
اکسیر عشق در مسم آویخت زر شدم.
سعدی.
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل درین خیال که اکسیر می کنند.
حافظ.
کیسه چو خالی بود از زر و سیم
دعوی اکسیر چه سود ای حکیم.
جامی.
مس چو به اکسیر رسد زر شود
قطره به بحر آید گوهر شود.
ملاحسین واعظ کاشفی.
کیمیاگر که مس جمله ازو زر گردد
قلب ما را نزد اکسیر چو بگداخت دریغ.
نظیری نیشابوری (از آنندراج).
انتظار ساغر از ساقی مکش دیگر حکیم
فکر خود کن کس نمی ریزد به خاک اکسیر را.
ابوطالب حکیم (از آنندراج).
تربیت سودی نمی بخشد چو استعداد نیست
بر مس تابیده می باید زدن اکسیر را.
شفیعاثر (از آنندراج).
ز اکسیر هجرت است به دست من این قدر
کز روی خویشتن همه از خاک زرکنم.
طاهر (از شرفنامه).
- اکسیرساز، کیمیاگر:
شحنۀ نوروز نعل نقره خنگش ساخته ست
هر زری کاکسیرسازان خزان افشانده اند.
خاقانی.
- اکسیرسازی، عمل اسکیرساز. کیمیاگری:
خلیفه چو اکسیرسازی شنید
به عشوه زری داد و زرقی خرید.
نظامی.
و رجوع به ترکیب اکسیر کاری و اکسیرساز شود.
- اکسیرکاری، کیمیاگری:
به اکسیرکاری چنان شد تمام
که کردی زر سخته از سیم خام.
نظامی.
- اکسیر مردمی (به اضافه) ، کنایه از شراب. (آنندراج) :
نقد جان را به جرعه ای امروز
می فروشند و نیک ارزان است
زود بستان و در بها بفرست
آنچه اکسیر مردمی آن است.
حیاتی گیلانی (از آنندراج).
- عمل اکسیر تام، زر به صناعت ساختن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
باصطلاح کیمیاگران، جوهر گدازنده و کامل کننده و آمیزنده که ماهیت جسم را تغییر دهد یعنی جیوه را نقره و مس را طلا کند و چنین جوهری وجود ندارد و فرض محض است
فرهنگ لغت هوشیار
((اِ))
ماده ای که ماهیت اجسام را تغییر دهد و با ارزش تر سازد مثلاً مس را طلا سازد، هر چیز مفید و کمیاب، دارویی که به عقیده قدما هر مرضی را علاج می کرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکسیر
تصویر اکسیر
خوشکام ساز، زیست آب، کناد
فرهنگ واژه فارسی سره
مفسر، تاویلگر، شارح، تفسیردان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کیمیا، کمیاب، نادر
فرهنگ واژه مترادف متضاد