زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، الآن، الحال، حالا، حالیا، عجالتاً، همینک، نون، کنون، ایدر، ایدون، ایمه، اینک، بالفعل، فعلاً، فی الحال، همیدون
زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، اَلآن، اَلحال، حالا، حالیا، عِجالَتاً، هَمینَک، نون، کُنون، ایدَر، ایدون، اِیمِه، اینَک، بِالفِعل، فِعلاً، فِی الحال، هَمیدون
نام عمومی قبایل ژرمنی شامل آنگل ها، ژوت ها و ساکسون ها که در قرن ششم میلادی بریتانیا را تصرف کردند، مردم انگلیسی زبان ساکن در آمریکا، انگلستان و سایر مناطق
نام عمومی قبایل ژرمنی شامل آنگل ها، ژوت ها و ساکسون ها که در قرن ششم میلادی بریتانیا را تصرف کردند، مردم انگلیسی زبان ساکن در آمریکا، انگلستان و سایر مناطق
حیله، تزویر، مکر، نیرنگ دمدمه، کلماتی که جادوگران و عزائم خوانان هنگام جادو کردن به زبان می آورند، سحر، جادو افسون کردن: حیله کردن، نیرنگ به کار بردن، سحر کردن
حیله، تزویر، مکر، نیرنگ دمدمه، کلماتی که جادوگران و عزائم خوانان هنگام جادو کردن به زبان می آورند، سحر، جادو افسون کردن: حیله کردن، نیرنگ به کار بردن، سحر کردن
نام یکی از علمای مجوس است و به اعتقاد او اصل منحصر در سه عنصر است که آب و آتش و خاک باشد و هرسه راقدیم می داند و هستی موجودات را از هستی آنها و گویدصوراسرافیل هوائی است که قرهالعین وجود عبارت از آن است و به تناسخ قائل است. (برهان). نام یکی از علماء مجوس. (ناظم الاطباء)
نام یکی از علمای مجوس است و به اعتقاد او اصل منحصر در سه عنصر است که آب و آتش و خاک باشد و هرسه راقدیم می داند و هستی موجودات را از هستی آنها و گویدصوراسرافیل هوائی است که قرهالعین وجود عبارت از آن است و به تناسخ قائل است. (برهان). نام یکی از علماء مجوس. (ناظم الاطباء)
یکسان بود. (فرهنگ اسدی). یکسونه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). یکسان و برابر و هموار. (ناظم الاطباء) : تویی آراسته بی آرایش چه به کرباس و چه به خز یکسون. بوشعیب (از فرهنگ اسدی). مرحوم دهخدا در یادداشتی نوشته اند: لغت نامۀ اسدی در اول و سپس سایر لغت نامه ها آن را صورتی از یکسان گمان برده و این بیت بوشعیب را شاهد آورده اند. بی شبهه این کلمه ’واکسون’ بوده است، مرکب از ’واو’ عطف و ’اکسون’ جامۀ معروف و اسدی یا قطران آن را غلط خوانده اند و سپس پاره ای لغت نویسان آن را ’یکون’ خوانده اند و هم ’یکونه’ از آن ساخته اند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یکسونه شود، همیشه و بردوام. (ناظم الاطباء) ، یک سو. کنار: شما را همان به که بیرون شوید سر خویش گیرید و یکسون شوید. ؟
یکسان بود. (فرهنگ اسدی). یکسونه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). یکسان و برابر و هموار. (ناظم الاطباء) : تویی آراسته بی آرایش چه به کرباس و چه به خز یکسون. بوشعیب (از فرهنگ اسدی). مرحوم دهخدا در یادداشتی نوشته اند: لغت نامۀ اسدی در اول و سپس سایر لغت نامه ها آن را صورتی از یکسان گمان برده و این بیت بوشعیب را شاهد آورده اند. بی شبهه این کلمه ’واکسون’ بوده است، مرکب از ’واو’ عطف و ’اکسون’ جامۀ معروف و اسدی یا قطران آن را غلط خوانده اند و سپس پاره ای لغت نویسان آن را ’یکون’ خوانده اند و هم ’یکونه’ از آن ساخته اند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یکسونه شود، همیشه و بردوام. (ناظم الاطباء) ، یک سو. کنار: شما را همان به که بیرون شوید سر خویش گیرید و یکسون شوید. ؟
عزیمت. (آنندراج). عزیمه و چیزی که شخص را از آفت و صدمۀ چشم زخم و زهر حیوانات زهردار محفوظ دارد. (ناظم الاطباء). خواندن کلماتی باشد مر عزایم خوانان و ساحران رابجهت مقاصد خود. (برهان). کلماتی که جادوگر و عزایم خوان بر زبان راند. (فرهنگ فارسی معین) ، افزون شدن شتران پراکنده. (ناظم الاطباء). افزون شدن ستوران و مال و متاع. (آنندراج) ، بزرگ منشی کردن. گردن کشی کردن. (ناظم الاطباء)
عزیمت. (آنندراج). عزیمه و چیزی که شخص را از آفت و صدمۀ چشم زخم و زهر حیوانات زهردار محفوظ دارد. (ناظم الاطباء). خواندن کلماتی باشد مر عزایم خوانان و ساحران رابجهت مقاصد خود. (برهان). کلماتی که جادوگر و عزایم خوان بر زبان راند. (فرهنگ فارسی معین) ، افزون شدن شتران پراکنده. (ناظم الاطباء). افزون شدن ستوران و مال و متاع. (آنندراج) ، بزرگ منشی کردن. گردن کشی کردن. (ناظم الاطباء)
افسون و آن خواندن کلماتی باشد مر عزائم خوانان وساحران را بجهت حصول مقاصد خود و رام کردن جانوران. (ناظم الاطباء) (برهان) (هفت قلزم). جادو و سحر. (ازناظم الاطباء). حیله و تزویر. (برهان) (هفت قلزم)
افسون و آن خواندن کلماتی باشد مر عزائم خوانان وساحران را بجهت حصول مقاصد خود و رام کردن جانوران. (ناظم الاطباء) (برهان) (هفت قلزم). جادو و سحر. (ازناظم الاطباء). حیله و تزویر. (برهان) (هفت قلزم)
الحال و این زمان. (برهان). حالا و کنون و الحال و در این وقت و این زمان. (ناظم الاطباء). به معنی الحال و این زمان است و ایدر و الحال و فی الحال ودمان و الان و بالفعل و اینک و همینک از مترادفات آن است. (از آنندراج). این وقت. (از انجمن آرا). تلان. (منتهی الارب). این دم. همین زمان. حال. حالا. اینک. نک. نون. کنون. ایدر. ایدون. الحال. فعلاً. بالفعل. نقداً. الساعه. آنفاً. این کلمه گاهی بصورت کنون و گاهی بصورت نون مخفف شود. (یادداشت مؤلف) : چون برگ لاله بودمی و اکنون چون سیب پژمریده بر آونگم. رودکی. هزارآوا به بستان در کند اکنون هزار آوا. رودکی. آهو ز تنگ کوه بیامد به دشت و راغ بر سبزه باده خوش بود اکنون اگر خوری. رودکی. ساده دل کودکا مترس اکنون نز یک آسیب خر فکانه کند. ابوالعباس. سوی باغ گل باید اکنون شدن چه بینیم از بام و از پنجره. بونصر. ما و سر کوی ناوک و سفچ و عصیر اکنون که درآمد ای نگارین مه تیر. شاکر بخاری. من اکنون شوم سوی خرگاه خویش یکی بازجویم سر راه خویش. فردوسی. که اکنون نداند کسی نام تو ز رفتن برآید مگر کام تو. فردوسی. تو اکنون ره خانه دیو گیر به رنج اندر آور تن و تیغ و تیر. فردوسی. اکنون که طبیب آمد نزدیک به بالینش بهتر شودش درد و کمتر شودش زاری. منوچهری. گفتم:... این کار را درمان چیست ؟ گفت: جز آن نشناسم که تو اکنون به نزدیک افشین روی. (تاریخ بیهقی). تا مقرر گردد که خاندانها یکی بود اکنون از آنچه بود نیکوتر شده است. (تاریخ بیهقی). اکنون کارها یکرویه شد و خداوندی کریم و حلیم...بر تخت نشست. (تاریخ بیهقی). اکنون گفتگو می کنند و سوار و پیاده بر تعبیه می باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356). اکنون حکم مروت آن است که بردن مرا وجهی اندیشید. (کلیله و دمنه). ای خاکسار اکنون باری تدبیری اندیش. (کلیله و دمنه). دعاش گفتم و اکنون امید من به خداست الیه ادعوا برخوانم و الیه اناب. خاقانی. عیار شعر من اکنون عیان تواند شد که رای روشن آن مهتر است معیارم. خاقانی. گریزانم از کاینات اینت همت نه اکنون که عمری است تا می گریزم. خاقانی. پیشتر از خود بنه بیرون فرست توشۀ فردای خود اکنون فرست. نظامی. تا ظن نبری که بود مجنون زین شیفتگان که بینی اکنون. نظامی. - هم اکنون، فوراً. بی درنگ. درزمان: و گر نشنود بودنیها درست بباید هم اکنون ز جان دست شست. فردوسی. هم اکنون ببرم سرانتان ز تن نیابید جز کام شیران کفن. فردوسی. وزان پس چنین گفت با رهنمای که او را هم اکنون ز تن دست و پای... فردوسی. هم اکنون بازگرد و ویس را گوی زنان را نیست چیزی بهتر از شوی. (ویس و رامین).
الحال و این زمان. (برهان). حالا و کنون و الحال و در این وقت و این زمان. (ناظم الاطباء). به معنی الحال و این زمان است و ایدر و الحال و فی الحال ودمان و الان و بالفعل و اینک و همینک از مترادفات آن است. (از آنندراج). این وقت. (از انجمن آرا). تلان. (منتهی الارب). این دم. همین زمان. حال. حالا. اینک. نک. نون. کنون. ایدر. ایدون. الحال. فعلاً. بالفعل. نقداً. الساعه. آنفاً. این کلمه گاهی بصورت کنون و گاهی بصورت نون مخفف شود. (یادداشت مؤلف) : چون برگ لاله بودمی و اکنون چون سیب پژمریده بر آونگم. رودکی. هزارآوا به بستان در کند اکنون هزار آوا. رودکی. آهو ز تنگ کوه بیامد به دشت و راغ بر سبزه باده خوش بود اکنون اگر خوری. رودکی. ساده دل کودکا مترس اکنون نز یک آسیب خر فکانه کند. ابوالعباس. سوی باغ گل باید اکنون شدن چه بینیم از بام و از پنجره. بونصر. ما و سر کوی ناوک و سفچ و عصیر اکنون که درآمد ای نگارین مه تیر. شاکر بخاری. من اکنون شوم سوی خرگاه خویش یکی بازجویم سر راه خویش. فردوسی. که اکنون نداند کسی نام تو ز رفتن برآید مگر کام تو. فردوسی. تو اکنون ره خانه دیو گیر به رنج اندر آور تن و تیغ و تیر. فردوسی. اکنون که طبیب آمد نزدیک به بالینش بهتر شودش درد و کمتر شودش زاری. منوچهری. گفتم:... این کار را درمان چیست ؟ گفت: جز آن نشناسم که تو اکنون به نزدیک افشین روی. (تاریخ بیهقی). تا مقرر گردد که خاندانها یکی بود اکنون از آنچه بود نیکوتر شده است. (تاریخ بیهقی). اکنون کارها یکرویه شد و خداوندی کریم و حلیم...بر تخت نشست. (تاریخ بیهقی). اکنون گفتگو می کنند و سوار و پیاده بر تعبیه می باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356). اکنون حکم مروت آن است که بردن مرا وجهی اندیشید. (کلیله و دمنه). ای خاکسار اکنون باری تدبیری اندیش. (کلیله و دمنه). دعاش گفتم و اکنون امید من به خداست الیه ادعوا برخوانم و الیه اناب. خاقانی. عیار شعر من اکنون عیان تواند شد که رای روشن آن مهتر است معیارم. خاقانی. گریزانم از کاینات اینت همت نه اکنون که عمری است تا می گریزم. خاقانی. پیشتر از خود بنه بیرون فرست توشۀ فردای خود اکنون فرست. نظامی. تا ظن نبری که بود مجنون زین شیفتگان که بینی اکنون. نظامی. - هم اکنون، فوراً. بی درنگ. درزمان: و گر نشنود بودنیها درست بباید هم اکنون ز جان دست شست. فردوسی. هم اکنون ببرم سرانتان ز تن نیابید جز کام شیران کفن. فردوسی. وزان پس چنین گفت با رهنمای که او را هم اکنون ز تن دست و پای... فردوسی. هم اکنون بازگرد و ویس را گوی زنان را نیست چیزی بهتر از شوی. (ویس و رامین).
دهی است از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار که در 18 هزار گزی باختر شوسۀ چاه بهار به ایرانشهر در جلگه واقع است. ناحیه ایست گرمسیر و دارای 250 تن سکنه، آب آن از چاه و باران تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و خرما و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار که در 18 هزار گزی باختر شوسۀ چاه بهار به ایرانشهر در جلگه واقع است. ناحیه ایست گرمسیر و دارای 250 تن سکنه، آب آن از چاه و باران تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و خرما و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
افسون نمودن در خواب فریفتن مردم بود مگر آن افسون که به نامهای خدای عزوجل و به ایات قران بود. و چون افسونگر در خواب بیند که از آن وی را با شخصی دیگر در شفا و راحت پدید آمد، دلیل که از غم و راحت به کام دل رسد. اگر به خلاف این بیند، دلیل بر غم و اندوه بود. محمد بن سیرین افسون نمودن به خواب کار باطل بود، چون به وقت افسون ذکر خدای عزوجل را نگوید. اگر افسون به قران و نامهای حق تعالی نمایند، دلیل که آن کس کاری نماید به حق و راستی و از آن وی را خیر و صلاح دو جهانی رسد.
افسون نمودن در خواب فریفتن مردم بود مگر آن افسون که به نامهای خدای عزوجل و به ایات قران بود. و چون افسونگر در خواب بیند که از آن وی را با شخصی دیگر در شفا و راحت پدید آمد، دلیل که از غم و راحت به کام دل رسد. اگر به خلاف این بیند، دلیل بر غم و اندوه بود. محمد بن سیرین افسون نمودن به خواب کار باطل بود، چون به وقت افسون ذکر خدای عزوجل را نگوید. اگر افسون به قران و نامهای حق تعالی نمایند، دلیل که آن کس کاری نماید به حق و راستی و از آن وی را خیر و صلاح دو جهانی رسد.