ترکیب اکسیژن با فلزها، غیر فلزها یا بنیان های آلی. اکسیدهای فلزی در طبیعت فراوان هستند و بیشتر مواد معدنی فلزات را تشکیل می دهند و مهم ترین آن ها اکسید آهن، اکسید مس و اکسید آلومینیوم است اکسید جیوه: در علم شیمی مادۀ پودری شکل به رنگ زرد یا سرخ که نوع زرد آن خاصیت ضدعفونی قوی دارد
ترکیب اکسیژن با فلزها، غیر فلزها یا بنیان های آلی. اکسیدهای فلزی در طبیعت فراوان هستند و بیشتر مواد معدنی فلزات را تشکیل می دهند و مهم ترین آن ها اکسید آهن، اکسید مس و اکسید آلومینیوم است اکسید جیوه: در علم شیمی مادۀ پودری شکل به رنگ زرد یا سرخ که نوع زرد آن خاصیت ضدعفونی قوی دارد
هر جسمی که از ترکیب شبه فلز یا فلزی با اکسیژن حاصل شود مانند: اکسید آهن و اکسید ازت، و اکسیدهای فلزی در طبیعت فراوان است. (فرهنگ فارسی معین). خبث. زنگ. اکسید دو فر، زنگ آهن. خبث الحدید. اکسید دو زنک، زنگ روی. (یادداشت مؤلف). از اکسیدهای معروف است: اکسید اتیلن. اکسیدجیوه (اکسید مرکوریک). اکسید روی (اکسید دو زنک). اکسید سرب. اکسید آهن (اکسید فرو + اکسید فریک). اکسید کربن. اکسید مس. اکسید منگنز. اکسید منیزی. اکسید نقره. اکسید نیکل. و رجوع به فهرست روش تهیۀ مواد آلی و نیز درمان شناسی ص 524 و 461 و 208 و 209 شود
هر جسمی که از ترکیب شبه فلز یا فلزی با اکسیژن حاصل شود مانند: اکسید آهن و اکسید ازت، و اکسیدهای فلزی در طبیعت فراوان است. (فرهنگ فارسی معین). خبث. زنگ. اکسید دو فر، زنگ آهن. خبث الحدید. اکسید دو زنک، زنگ روی. (یادداشت مؤلف). از اکسیدهای معروف است: اکسید اتیلن. اکسیدجیوه (اکسید مرکوریک). اکسید روی (اکسید دو زنک). اکسید سرب. اکسید آهن (اکسید فرو + اکسید فریک). اکسید کربن. اکسید مس. اکسید منگنز. اکسید منیزی. اکسید نقره. اکسید نیکل. و رجوع به فهرست روش تهیۀ مواد آلی و نیز درمان شناسی ص 524 و 461 و 208 و 209 شود
جمع واژۀ کرد که قومی است از عجم، اکثر ایشان صحرانشین باشند. (غیاث اللغات) (آنندراج). جمع واژۀ کرد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : امیرشمس المعالی دو هزار مرد از انجاد اکراد به مدافعت او پیش باز فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 183). و رجوع به کرد شود
جَمعِ واژۀ کُرد که قومی است از عجم، اکثر ایشان صحرانشین باشند. (غیاث اللغات) (آنندراج). جَمعِ واژۀ کرد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : امیرشمس المعالی دو هزار مرد از انجاد اکراد به مدافعت او پیش باز فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 183). و رجوع به کرد شود
اکوان. نام دیوی است در شاهنامه. اصل کلمه اکومانه بوده که مرکب از دو جزء ’اکو’ و ’مان’ باشد. اولی به معنی گناه و عیب و دومی به معنی روح. یعنی روح پلید. بعضیها اکوان را کلمه مستقل می دانند باز به معنی گناهکار. (از فرهنگ لغات شاهنامه)
اکوان. نام دیوی است در شاهنامه. اصل کلمه اکومانه بوده که مرکب از دو جزء ’اکو’ و ’مان’ باشد. اولی به معنی گناه و عیب و دومی به معنی روح. یعنی روح پلید. بعضیها اکوان را کلمه مستقل می دانند باز به معنی گناهکار. (از فرهنگ لغات شاهنامه)