جدول جو
جدول جو

معنی اکس - جستجوی لغت در جدول جو

اکس
(اِ کُ)
قسمت شمالی بریتانیای کبیر که بواسطۀ جبال شویت از انگلستان مفروز گردید و در حدود پنج میلیون جمعیت و هفتادوهفتهزاروصدوهفده کیلومترمربع مساحت دارد. اکس شامل شهرهای بزرگ از جمله ادیمبورگ می باشد و قسمت شمال خاوری آن بسیار زیبا و تماشاییست. همچنین قسمتهای حاصلخیز جنوب دارای محصول آهن و روغن می باشد و از بهترین مناطق صنعتی انگلستان بشمار می رود. (از لاروس) ، دواهای مایع مفید را نیز اکسیر نامند که با اصطلاح دواسازی کنونی الکسیر می نامند. (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء). داروییست. (شرفنامۀ منیری) ، بطور مجاز نظر مرشد کامل را نیز اکسیر گویند چه قلب ماهیت شخص را می کند. (آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء).
- اکسیر اعظم، انسان کامل. شیخ. پیشوا. (فرهنگ فارسی معین).
- ، بزرگترین کیمیا:
گر کیمیای صحبت جاویدت آرزوست
موی سر جوانان اکسیراعظم است.
سعدی.
، اصل کار. (بحر الجواهر) ، هرچیز مفید و کمیاب. (فرهنگ فارسی معین) ، کیمیا. کمیاب. نایاب: فلان چیز اکسیر شده است، سخت کمیاب است یا نایاب است. آب در این خانه اکسیر است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
اکس
(اَ کَس س)
کوتاه دندان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خرددندان. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، عمل اکسیدکردن. ترکیب جسمی با اکسیژن. (فرهنگ فارسی معین). اکسیداسیون تبدیل یک جسم آلی به جسم دیگری است که ساختمان ملکولی آن تغییر فاحش نکرده باشد. در حقیقت این عمل تبدیل یک عامل شیمیایی است به عامل دیگر. در شیمی آلی عمل اکسیداسیون به قسمتهای زیر اطلاق میشود:
الف - داخل کردن اکسیژن در ملکول.
ب - برداشتن هیدرژن - تبدیل یک جسم هیدراژینی بیک ترکیب ازوئیک.
ج - داخل کردن اکسیژن توأم با برداشتن هیدرژن.
د - شکستن یک ملکول و بدست آوردن قطعات اکسیدۀ آن. جهت انجام اعمال اکسیداسیون در شیمی آلی ممکن است اکسیژن آزاد بکار برد یا اجسامی به مصرف رسانید که به نام اکسیدان می توانند یکی از اعمال فوق را انجام دهند. (روش تهیۀ مواد آلی صص 163- 164)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارس
تصویر ارس
(پسرانه)
نام رودی در مرز شمالی ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
محوری عرضی که چرخ های محرک یا آزادگرد هر نوع وسیلۀ نقلیه روی آن نصب می شود، میله، محور چرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاکس
تصویر تاکس
قیمت ثابت که از طرف دولت برای چیزی معین شود، نرخ
فرهنگ فارسی عمید
(اَ سَ)
ورزنده تر.
- امثال:
اکسب من فهد.
اکسب من ذره.
اکسب من ذئب.
اکسب من فاره.
اکسب من غله.
اکسب من رب ّ. (یادداشت مؤلف) ، خندیدن چندان که لب برگردد و دندان نمایان شود، پی یکدیگر در نتاج آوردن ناقه، کشوف کردن ناقه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نرخ و مالیات هر چیزی، این لفظ از زبان فرانسه است و در فارسی مستعمل ولیکن جزء زبان فارسی نشده است، (فرهنگ نظام)، نرخ مقطوع و معین، در تداول عوام، مزد مقطوع زنان روسپی
لغت نامه دهخدا
حاکم نشین ناحیه ایست در هنگری (مجارستان) که قریب 4500 تن سکنه دارد و سخت حاصلخیز است، حوزۀ آن ناحیه در حدود 716500 تن جمعیت دارد، و رجوع به باقس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
شل درمانده. ج، کسحان. (ناظم الاطباء). شل. (منتهی الارب) (آنندراج). لنگ. (ملخص اللغات حسن خطیب) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). لنگی زشت. (المصادر زوزنی). برجامانده از دست و پا. ج، کسحان. (ناظم الاطباء). برجای مانده. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
بازار ناروان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازار ناروا. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
کبوتری که پر و زیر دم آن سپید باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتافتن. و این معنی خاص ابن القطاع است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ سا)
فلان ٌ اکسی من فلان، فلان از فلان بیشتر است در لباس پوشیدن و لباس بخشیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پوشیده تر. بسیار جامه تر: هو اکسی من البطل. (یادداشت مؤلف) ، پر شدن شکم و فربه گشتن آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به کعر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام حرف چهاردهم از حروف یونانی و نمایندۀ ستاره های قدر چهاردهم. وصورت آن این است. x (کوچک: x) (یادداشت مؤلف) ، بند کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازداشتن کسی را از ارادۀ خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بکس
تصویر بکس
غلبه کردن بر خصم و دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکیس
تصویر اکیس
زیرک تر داناتر با ادب تر زیرکتر زیر کسارتر هشیارتر داناتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الس
تصویر الس
بد نهادی، شوریدگی، دشمن کامی، دودلی، گول زدن اولاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکه
تصویر اکه
دایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکوس
تصویر اکوس
جمع کاس، جامها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکس
تصویر آکس
فرانسوی آسه
فرهنگ لغت هوشیار
نشانیدن، انجمن و مجلسی که در آن برای امری مهم و پیشرفت کار و قطع نزاع و دعوا گفتگو کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسک
تصویر اسک
گوش بریده، خردگوش، کر، شتر خروس (نرینه شترمرغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسس
تصویر اسس
اساس، بنیاد، پایه، پی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخس
تصویر اخس
خسیس تر، پست تر
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی نهاده بها نرخ انگلیسی ساو (مالیات) قیمت نرخ نرخ ثابت هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکسد
تصویر اکسد
بی رواج تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکفس
تصویر اکفس
کژ پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاکس
تصویر تاکس
((کْ))
نرخ، قیمت ثابت هر چیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باکس
تصویر باکس
جعبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکیس
تصویر اکیس
زیرکتر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکل
تصویر اکل
بار، خوردن، خورش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکفس
تصویر اکفس
کژپای
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکش
تصویر اکش
بسیار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آکس
تصویر آکس
آسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انس
تصویر انس
خو گیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکسد
تصویر اکسد
نارواتر، ناروانتر
فرهنگ واژه فارسی سره