جدول جو
جدول جو

معنی اکریت - جستجوی لغت در جدول جو

اکریت
(اِ)
جزیره کریت که اقریطس نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به کریت شود، مرغزار انبوه و برهم نشسته گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکثریت
تصویر اکثریت
اکثر بودن، بیشتر بودن، بسیاری و افزونی، بیشتر افراد یک کشور یا یک شهر یا یک انجمن، افراد یک مجموعه، کشور یا سازمان که ویژگی های مشترک دارند و تعدادشان از سایر بخش ها بیشتر است
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
یکی از قبایل مغول که از امرای معروف آن توق تغان و کوچلک خان بن رونک می باشند: توق تغان که او نیز امیر مکریت بود و بیشتر از آوازۀ صولت چنگیزخان گریخته بودند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 47)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
شهری است، نامیدند آن را بنام تکریت دختر وائل. (منتهی الارب). شهری است به اقلیم چهارم قلعه ای محکم دارد که از بناهای اردشیربابکان است و در سی فرسخی بغداد واقع است بر غربی دجله منسوب به تکریت بنت وائل، خواهر بکر بن وائل که دیاربکر به او منسوب است و بعضی آنرا از دیار عراق عرب و برخی از ارمنیه شمارند. (انجمن آراء) (آنندراج). شهری در الجزیره بین النهرین. (ناظم الاطباء). شهری است بر حد میان جزیره و عراق. آبادان و خرم و با نعمت. (حدود العالم). شهریست میان موصل و بغداد و به بغداد نزدیک تر است و تا بغداد سی فرسنگ فاصله دارد و قلعۀ محکمی در آنجا هست که بر ساحل غربی دجله واقع وبر دجله مشرف است... و این قلعه را نخست شاپوربن اردشیر بنا نهاد... (از معجم البلدان). رجوع به تاریخ گزیده ص 177 و 450 و حبیب السیر و مراصد الاطلاع و تاریخ مغول اقبال ص 145 و 457 و الاوراق و عیون الاخبار و تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 155 و نزهه القلوب ص 28 و 36و 49 و 50 و مجمل التواریخ ص 274 و 393 و 410 و قاموس الاعلام ترکی و اخبار دولت سلجوقی ص 121 و 131 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام دو قریه است به مصریکی به هناء و دیگری در فیوم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ)
بسیاری و افزونی. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اُ کُ)
جمع واژۀ اکرکه خود جمع کره است مثل کرۀ عناصر و کرۀ افلاک. (آنندراج) (از غیاث اللغات). رجوع به اکر و کره شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام موضعی است بقول عمرانی. (معجم البلدان). از قراء بهنسی از صعید مصر. (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اکثریت
تصویر اکثریت
بسیاری و فزونی، کثرت و بیشتری، زیادتی در شماره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکثریت
تصویر اکثریت
((اَ ثَ یَّ))
اکثر بودن، مقابل اقلیت، بیشتر افراد یک کشور، یک منطقه یا شهر که از جهت زبان، مذهب یا نژاد با هم وجه مشترکی دارند، مقابل اقلیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکثریت
تصویر اکثریت
بیشترین، بیشتری، بیشینه
فرهنگ واژه فارسی سره
بیشترین ها
متضاد: اقلیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از اکثریت
تصویر اکثریت
الأغلبيّة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از اکثریت
تصویر اکثریت
Majority
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اکثریت
تصویر اکثریت
majorité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اکثریت
تصویر اکثریت
maggioranza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اکثریت
تصویر اکثریت
اکثریت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از اکثریت
تصویر اکثریت
большинство
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اکثریت
تصویر اکثریت
Mehrheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اکثریت
تصویر اکثریت
більшість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اکثریت
تصویر اکثریت
większość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اکثریت
تصویر اکثریت
大多数
دیکشنری فارسی به چینی
اکثریّت
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از اکثریت
تصویر اکثریت
wingi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از اکثریت
تصویر اکثریت
সংখ্যাগরিষ্ঠ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از اکثریت
تصویر اکثریت
mayoría
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از اکثریت
تصویر اکثریت
çoğunluk
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از اکثریت
تصویر اکثریت
대다수
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از اکثریت
تصویر اکثریت
大多数
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از اکثریت
تصویر اکثریت
רֹב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از اکثریت
تصویر اکثریت
बहुमत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از اکثریت
تصویر اکثریت
maioria
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اکثریت
تصویر اکثریت
ส่วนใหญ่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از اکثریت
تصویر اکثریت
meerderheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از اکثریت
تصویر اکثریت
mayoritas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی