جدول جو
جدول جو

معنی اکداش - جستجوی لغت در جدول جو

اکداش
(اِ رِ)
به عطای کسی رسیدن. گویند: اکدشت منه عطاءً. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ کرّ، به معنی رسن پالان و... (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به کر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکدش
تصویر اکدش
(پسرانه)
دورگه، معشوق، محبوب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اکدش
تصویر اکدش
ویژگی انسان یا حیوانی که از دو نژاد باشد، آنکه پدرش از یک نژاد و مادرش از نژاد دیگر باشد، دوتخمه، دورگه، دورگ، یکدش برای مثال نگاری اکدش است این نقش دمساز / پدر هندو و مادر ترک طنّاز (نظامی۲ - ۳۴۰)
کنایه از دو چیز که با هم مخلوط و ممزوج شده باشد
کنایه از محبوب و مطلوب
کنایه از نفس انسانی به اعتبار اینکه مرکب از لاهوتی و ناسوتی است
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ کدس. (منتهی الارب) (دهار) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کدس، به معنی خرمن. (آنندراج). رجوع به کدس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ / اَ دَ)
محبوب. (غیاث اللغات). معشوق. (یادداشت مؤلف). محبوب و مطلوب. (آنندراج) (از برهان) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). مطلوب. (از فرهنگ جهانگیری). یکدش. ایکدش. ایکدیج. (فرهنگ فارسی معین) :
من نه به وقت خویشتن پیر و شکسته بوده ام
موی سپید می کند چشم سیاه اکدشان.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جدش
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ثوب اکباش، جامه ای که رشته اش دوباره ریسند. (ناظم الاطباء). جامۀ هیچکاره. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
جمع واژۀ اکدش. (یادداشت مؤلف). رجوع به اکدش شود، زحمت ماده شتر از پشم درآوردن بچه در شکمش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِمْ ما)
اکدا. از روییدگی بازداشتن گیاه. (ناظم الاطباء). از رویش بازداشتن سرما گیاه و کشت را یا کند ساختن رویش و نمو آنرا. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
فرقه فرقه. گویند: رأیت القوم اکداداً، دیدم آن قوم را فرقه فرقه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به اکادید و اکده شود، درنگی کردن. (تاج المصادر بیهقی). در متون دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ کدر. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). رجوع به کدر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رِمْ)
بند کردن و بازایستادن از کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
شنیده شدن آواز از سم ستور. (ناظم الاطباء). شنیده شدن آواز سمهای ستور. (یادداشت مؤلف) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
وثیقه گرفته شدن از اسیر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
همه پستان ناقه را بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جملۀ پستان شیر ببستن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شتابانیدن کسی را در کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَکْ)
نوعی از جامه که رشته اش را دوباره ریسند همچو خز و پشم و جامۀ هیچ کاره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به معنی هرچند وچندان نیز می باشد. (هفت قلزم) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از برهان). به تخفیف ارچند و گرچند نیز آید به معنی هرچند. اگرچه. (فرهنگ فارسی معین). به +معنی هرچند باشد. (لغت فرس اسدی). به معنی اگرچه است. (انجمن آرا) (از آنندراج) (از مؤید الفضلاء) :
اگرچند خوب است بر کف گهر
چو او را به رشته کشی خوبتر.
ابوشکور بلخی.
گرفتار فرمان یزدان بود
اگرچند دندانش سندان بود.
فردوسی.
بگفت این و بنهاد رخ بر گریز
اگرچند بودش دل پرستیز.
فردوسی.
میازار هرگز روان پدر
اگرچند ازو رنجت آید بسر.
فردوسی.
بیایند و ماند تهی قلبگاه
اگرچند بسیار باشد سپاه.
فردوسی.
اگرچندت اندیشه گردد دراز
هم از پاک یزدان نه ای بی نیاز.
فردوسی.
بناچار یکروز هم بگذری تو
اگرچند ما را همی بگذرانی.
منوچهری.
من ایدون چو بازم که زی تو شتابم
اگرچند از دست خود برپرانی.
منوچهری.
اگرچند کار ما را برآمد و چند لشکر وی را بشکستیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 598).
هم او بردباراست از هر کسی
کشد بار اگرچند بارش بسی.
اسدی.
مردم اگرچند با شرف، گرفتار است چون به شرف نوشتن دست ندارد ناقص بود. (نوروزنامه).
باز اگرچند کبوتر گیرد
باز را هم به کبوتر گیرند.
خاقانی.
مهیا کند روزی مار و مور
اگرچند بی دست و پایند و زور.
سعدی.
روی اگرچند پریچهره و زیبا باشد
نتوان دید در آئینه که نورانی نیست.
سعدی.
پس... دریابد عقل و بشناسدچیز را اگرچند از او دور بود. (مصنفات باباافضل از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اگرچه شود.
- وگرچند، و اگر چند. و اگر چه. ولو. (از یادداشت مؤلف) :
پرستارزاده نیاید بکار
وگرچند باشد پدر شهریار.
فردوسی.
کس از بندگان تاج شاهی نجست
وگرچند بودی نژادش درست.
فردوسی.
چو بهرام آن دیدننگ آمدش
وگرچند شاهی به چنگ آمدش.
فردوسی.
نیارم کسی را همان بد به روی
وگرچند باشد دلم کینه جوی.
فردوسی.
، مخفف اگرچه اند. (از لغت فرس اسدی) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَدْ دا)
مکدی یا شخاذ (گدا) لغت عراقی است. (از اقرب الموارد) ، سختی کننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسّاب. کثیرالکسب. (اقرب الموارد) ، پژمرده گرداننده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، بخیل کم خیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجداش
تصویر اجداش
جمع جدش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکداء
تصویر اکداء
گدامنشی، زفتی (بخل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکدار
تصویر اکدار
جمع کدر
فرهنگ لغت هوشیار
انسان یا جانوری که از دو نژاد باشد دورگه دو تخته، دو چیز که با هم مخلوط ممزوج شده باشند، محبوب مطلوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کداش
تصویر کداش
الفنجگر، گدای پر رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکداس
تصویر اکداس
جمع کدس، خرمن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکدام
تصویر اکدام
گروگان گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکدش
تصویر اکدش
((اَ دَ یا دِ))
دورگه، دو چیزکه با هم آمیخته شده باشند، محبوب، مطلوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکدا
تصویر اکدا
زفتی، گدامنشی
فرهنگ واژه فارسی سره