جمع واژۀ کاثبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کاثبه کواثب است ولی صاحب تاج العروس گفته است که جمع کاثبه، اکثاب نیزآمده است. (از اقرب الموارد). رجوع به کاثبه شود
جَمعِ واژۀ کاثِبَه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ کاثبه کواثب است ولی صاحب تاج العروس گفته است که جمع کاثبه، اکثاب نیزآمده است. (از اقرب الموارد). رجوع به کاثبه شود
جمع واژۀ کوب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) (ناظم الاطباء) (از دهار). کوزه های بی دسته و بی لوله. (آنندراج). جمع واژۀ کوب. جامها. تنگها. کوزه ها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوب شود
جَمعِ واژۀ کوب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) (ناظم الاطباء) (از دهار). کوزه های بی دسته و بی لوله. (آنندراج). جَمعِ واژۀ کوب. جامها. تنگها. کوزه ها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوب شود
نزدیک کسی شدن و توانا گردانیدن کسی را بر خود. گویند: اکثف منک اکثافاً. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، متکون نکردن کان گوهر را، بازگردانیدن شخص را از چیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به زمین درشت و سخت رسیدن حافر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). به زمین سخت رسیدن. در کندن چاه و عاجز ماندن از کندن آن. (از اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف) ، یافتن خواسته و یا مثل آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زفتی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بخل ورزیدن در هنگام سؤال. (از اقرب الموارد) ، کم خیر شدن: و منه قوله تعالی: اعطی قلیلا و اکدی (قرآن 34/53) ، ای قطع القلیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندک خیر شدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). کم خیر شدن. (آنندراج). بخیل شدن. (یادداشت مؤلف) ، کم گردانیدن دهش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بریدن عطاء. (ترجمان القرآن جرجانی) ، مفلس شدن. (غیاث اللغات) ، چرانیدن شتر میان نهل و علل، تر کردن، به ترس رسیدن، وازدن از گردن. (تاج المصادر بیهقی). چهار معنی اخیر در مأخذ دیگر دیده نشد
نزدیک کسی شدن و توانا گردانیدن کسی را بر خود. گویند: اکثف منک اکثافاً. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، متکون نکردن کان گوهر را، بازگردانیدن شخص را از چیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به زمین درشت و سخت رسیدن حافر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). به زمین سخت رسیدن. در کندن چاه و عاجز ماندن از کندن آن. (از اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف) ، یافتن خواسته و یا مثل آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زفتی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بخل ورزیدن در هنگام سؤال. (از اقرب الموارد) ، کم خیر شدن: و منه قوله تعالی: اعطی قلیلا و اکدی (قرآن 34/53) ، ای قطع القلیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندک خیر شدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). کم خیر شدن. (آنندراج). بخیل شدن. (یادداشت مؤلف) ، کم گردانیدن دهش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بریدن عطاء. (ترجمان القرآن جرجانی) ، مفلس شدن. (غیاث اللغات) ، چرانیدن شتر میان نهل و علل، تر کردن، به ترس رسیدن، وازدن از گردن. (تاج المصادر بیهقی). چهار معنی اخیر در مأخذ دیگر دیده نشد
بسیار و انبوه و کوتاه و پیچان مو گردیدن. (ناظم الاطباء). بسیار و انبوه شدن ریش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کوتاه و پیچان گردیدن ریش. (منتهی الارب) (آنندراج)
بسیار و انبوه و کوتاه و پیچان مو گردیدن. (ناظم الاطباء). بسیار و انبوه شدن ریش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کوتاه و پیچان گردیدن ریش. (منتهی الارب) (آنندراج)
پیش کسی آمدن و اقبال نمودن و لازم گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اقبال بر کاری. (المصادر زوزنی). روی آوردن و لازم گرفتن درس و مانند آن را. (از اقرب الموارد).
پیش کسی آمدن و اقبال نمودن و لازم گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اقبال بر کاری. (المصادر زوزنی). روی آوردن و لازم گرفتن درس و مانند آن را. (از اقرب الموارد).
تیر و جز آن. یقال مارمی بکثاب، ای شی ٔ سهم او غیره. (منتهی الارب). چیز. (از اقرب الموارد). هر چیز که بیندازند از قبیل تیر وسنگ و جز آن. یقال: مارمی بکثاب، ای شی ٔ سهم و غیره، نینداخت چیزی نه تیر و نه جز آن. (ناظم الاطباء)
تیر و جز آن. یقال مارمی بکثاب، ای شی ٔ سهم او غیره. (منتهی الارب). چیز. (از اقرب الموارد). هر چیز که بیندازند از قبیل تیر وسنگ و جز آن. یقال: مارمی بکثاب، ای شی ٔ سهم و غیره، نینداخت چیزی نه تیر و نه جز آن. (ناظم الاطباء)
تیر بی پیکان و بی پر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تیرسرگرد بی پر که کودکان بدان تیراندازی کنند. (ناظم الاطباء). کتّاب. رجوع به کتّاب در همین معنی شود
تیر بی پیکان و بی پر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تیرسرگرد بی پر که کودکان بدان تیراندازی کنند. (ناظم الاطباء). کُتّاب. رجوع به کُتّاب در همین معنی شود