جدول جو
جدول جو

معنی اکتفوا - جستجوی لغت در جدول جو

اکتفوا
بس کنید (فعل جمع مذکر امر حاضر از اکتفاء) بس کنید، (نانخوری را گفت حق لاتسرفوا نور خوردن رانگفتست اکتفوا) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
اکتفوا
بس کنید
تصویری از اکتفوا
تصویر اکتفوا
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استهوا
تصویر استهوا
سرگردان و سرگشته شدن، سرگردان و سرگشته کردن
فرهنگ فارسی عمید
پرسیدن فتوا از حاکم شرع یا مفتی هنگام دچار تردید شدن در امری یا مسئله ای، فتوا خواستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکتفا
تصویر اکتفا
کفایت کردن، بس دانستن، در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر یک کلمه یا جمله را از آخر شعر حذف کند به طوری که به قرینۀ معنوی و دلالت کلمات پیشین، معنی کلام استنباط شود، چنان که، برای مثال ای بر دل هرکس ز تو آزار دگر / بر خاطر هر کسی ز تو بار دگر ی رفتی به سفر عظیم نیکو کردی / آن روز مبادا که تو یک بار دگر (عبید زاکانی) . مراد شاعر آن است که مبادا یک بار دیگر از سفر برگردی
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
اکتاو. (70- 11 قبل از میلاد) نام خواهر اگستوس از امپراطوران روم بود. ابتدا با کلوریوس مارسلوس و بعد با آنتونیوس (آنتوان) ازدواج نمود. و چون آنتوان عاشق کلئوپاترا بود و به وی عشق می ورزید این مسأله بین زن و شوهر اختلاف عمیقی پدید آورد و به جنگهای خونین منتهی شد. (از قاموس الاعلام ترکی) (فرهنگ فارسی معین)
(متولد 42 میلادی ومقتول 62 میلادی) نام دختر کلودیوس، و همسر نرون مشهور که بعد نرون او را طلاق داد و در بیست سالگی به قتل رسانید. (از قاموس الاعلام ترکی) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِءْ)
لازم گرفتن ده را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). لازم گرفتن قریه را. (از اقرب الموارد) ، دستار بستن بر سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به شتاب رفتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). شتاب رفتن. (منتهی الارب) ، دم برداشتن اسب در دویدن و ناقه وقت گشنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دم برداشتن اسب در دویدن. (از اقرب الموارد) ، آماده شدن برای دشنام دادن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، انداختن چیزی روی چیز دیگر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کفل ساختن شتر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کفل (یعنی گلیم و جز آن که بر کوهان شتر پیچند برای نشستن) ساختن شتر را و سوار شدن بر آن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برگردانیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نگون کردن. (از مهذب الاسماء). نگونسار ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
اکتعین. جمع واژۀ اکتع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ اکتع در حالت رفعی. و رجوع به ابتعون و اکتعین و اکتع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آرمیدن با زن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). آرامش. (منتهی الارب). درآمیختن با زن. آرمیدن با زن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُرْ)
جامۀ خوابی که از پشم شتر سازند.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گرفتن همه مال را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیرنگ کردن و فریب دادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَ وی ی)
منسوب به مکتفی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مکتفی شود
لغت نامه دهخدا
شهری به مصر. (دمشقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بسنده کردن. (تاج المصادر بیهقی) (یادداشت مؤلف). بس کردن به. بسندگی. (از یادداشت مؤلف) :
چه گر خانه او را بدین سان چنین
و یاخود مر او را به طبع اکتفاست.
ناصرخسرو.
و رجوع به اکتفاء شود، ستودن خود را به چیزی که در وی نباشد. (از آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آب به کوزه برکشیدن. (از اقرب الموارد) (ازمتن اللغه) (از تاج المصادر بیهقی) ، آسوده سیرشکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). سیرشکم. (از اقرب الموارد) ، زهار فربه و پرگوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، راه فراخ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اکتوا. اکتیاء. کی. (المصادر زوزنی). به داغ شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). داغ کردن. داغ برنهادن. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به اکتیاء شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام روغن دارویی سیاه رنگ که با وازلین مخلوطکنند و بر زخمها و جراحات بگذارند تا بهبود یابد
لغت نامه دهخدا
تصویری از اختفا
تصویر اختفا
نهان گردیدن پوشیده گردیدن پنهان شدن استتار تواری
فرهنگ لغت هوشیار
خاموش باشید، گوش دهید (انتصوا را گوش کن خاموش باش چون زبان حق نگشتی گوش باش خ) (مثنوی) توصیح ماخوذ است از آیه 203 سوره 7 اعراف)
فرهنگ لغت هوشیار
بسندگی: بسنده کردن، سرنگون کردن، چیره گشتن بسنده کردن بس کردن بس دانستن بس شدن کفایت کردن، بسندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استهوا
تصویر استهوا
حیران شدن
فرهنگ لغت هوشیار
طلب فتوی کردن فتوی خواستن فتوی پرسیدن در باب مسایل فقهی و شرعی از کسی رای و فتوی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتفا
تصویر اکتفا
بسنده کردن، کفایت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بپرهیزید امر حاضر (جمع مذکر) از اتقاء بپرهیزید: چون رسیدند آن نفر نزدیک او بانگ بر زد: هی کیاند اتقوا، (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتفان
تصویر اکتفان
گابیدن گایش گای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استهوا
تصویر استهوا
((اِ تِ))
هوس کردن، کسی را به هوس انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکتفاء
تصویر اکتفاء
((اِ تِ))
بسنده کردن، کافی بودن، بسندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکتفاء
تصویر اکتفاء
بسنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکتفان
تصویر اکتفان
گایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از استفتا
تصویر استفتا
فتواخواهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکتفا
تصویر اکتفا
بسندگی، چیره گردی، سرنگونی، بسنده
فرهنگ واژه فارسی سره
بس، بسندگی، بسنده، کفاف، کفایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاس کشیدن، آزادتر
دیکشنری اردو به فارسی