جمع واژۀ اکذوبه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کاذب خلاف قیاس، چنانکه اباطیل جمع باطل. یا آنکه جمع اکذاب باشد و اکذاب جمع کذب. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به اکذوبه شود، خورندۀ عضو. هرچه بسبب افراط تحلیل و جلا و تفریق نفوذ نقصان جوهر عضو نماید. (از تحفۀ حکیم مؤمن). تأنیث اکال: ادویۀ اکاله. اخلاط اکاله. مرهم اکاله. (از یادداشت مؤلف). - داروهای اکاله،داروها و مواد شیمیایی سوزاننده. داروهای تلخ و زننده. داروهای تحلیل برندۀ انساج که غالباً سمی هم می باشند از قبیل نیترات دارژان و آمونیاک و غیره. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اکال شود
جَمعِ واژۀ اُکذوبَه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ کاذب خلاف قیاس، چنانکه اباطیل جمع باطل. یا آنکه جمع اکذاب باشد و اکذاب جمع کذب. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به اکذوبه شود، خورندۀ عضو. هرچه بسبب افراط تحلیل و جلا و تفریق نفوذ نقصان جوهر عضو نماید. (از تحفۀ حکیم مؤمن). تأنیث اکال: ادویۀ اکاله. اخلاط اکاله. مرهم اکاله. (از یادداشت مؤلف). - داروهای اکاله،داروها و مواد شیمیایی سوزاننده. داروهای تلخ و زننده. داروهای تحلیل برندۀ انساج که غالباً سمی هم می باشند از قبیل نیترات دارژان و آمونیاک و غیره. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اکال شود
علی الجمع، تازیان بیابان باش خاصه، و لا واحد له و قیل هو جمع اعراب و النسبه الیه اعرابی و هو واحده. (منتهی الارب). و رجوع به اعرابی شود. جمع واژۀ اعراب. (ناظم الاطباء). جج و لیس اعراب جمعاً لعرب. (مهذب الاسماء). اهل بادیه. بادیه نشین. و صاحب اقرب الموارد ذیل اعراب آرد: ساکنان بادیه از عرب بخصوص واحدی ندارد و گویند واحد آن اعرابی است و در شعر فصیح اعاریب آمده چون: اعاریب ذوو فخر بافک. و در صحاح آمده است: نسبت به اعراب اعرابی است، واحدی ندارد و اعراب جمع عرب نیست مانند انباط که جمع واژۀ نبط است بلکه عرب اسم جنس است - انتهی. و در تعریفات آمده است که: اعراب، جاهل از عرب. (از اقرب الموارد). و در متن اللغه آمده است: اعراب بادیه نشینان اند و مفردی ندارد و نسبت بدان اعرابی است یا هر بادیه نشینی که در طلب گیاه و جستجوی جایگاه بارانی باشد خواه عربی و خواه از موالی را اعرابی خوانند. جمع واژۀ اعراب. و رجوع به اعراب و اعرابی شود
علی الجمع، تازیان بیابان باش خاصه، و لا واحد له و قیل هو جمع اعراب و النسبه الیه اعرابی و هو واحده. (منتهی الارب). و رجوع به اعرابی شود. جَمعِ واژۀ اعراب. (ناظم الاطباء). جج و لیس اعراب جمعاً لعرب. (مهذب الاسماء). اهل بادیه. بادیه نشین. و صاحب اقرب الموارد ذیل اعراب آرد: ساکنان بادیه از عرب بخصوص واحدی ندارد و گویند واحد آن اعرابی است و در شعر فصیح اعاریب آمده چون: اعاریب ذوو فخر بافک. و در صحاح آمده است: نسبت به اعراب اعرابی است، واحدی ندارد و اعراب جمع عرب نیست مانند انباط که جَمعِ واژۀ نَبَط است بلکه عرب اسم جنس است - انتهی. و در تعریفات آمده است که: اعراب، جاهل از عرب. (از اقرب الموارد). و در متن اللغه آمده است: اعراب بادیه نشینان اند و مفردی ندارد و نسبت بدان اعرابی است یا هر بادیه نشینی که در طلب گیاه و جستجوی جایگاه بارانی باشد خواه عربی و خواه از موالی را اعرابی خوانند. جَمعِ واژۀ اعراب. و رجوع به اعراب و اعرابی شود
جمع واژۀ اصحاب و اصحاب جمع واژۀ صحب و صحب جمع واژۀ صاحب است. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). جمع واژۀ اصحاب. یاران. (آنندراج). رجوع به اصحاب شود
جَمعِ واژۀ اصحاب و اصحاب جَمعِ واژۀ صَحْب و صحب جَمعِ واژۀ صاحب است. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ اصحاب. یاران. (آنندراج). رجوع به اصحاب شود