جدول جو
جدول جو

معنی اچه - جستجوی لغت در جدول جو

اچه(اَ چِ)
اچی. برادر بزرگ:
دلو چه یا حبل چه یا چرخ چه
این مثالی بس رکیک است ای اچه.
مولوی.
اطلس چه دعوی چه رهن چه
ترک سرمستی است در لاغ ای اچه.
مولوی، اوباش، حبشه. (دمشقی)
لغت نامه دهخدا
اچه
برادر بزرگ
تصویری از اچه
تصویر اچه
فرهنگ لغت هوشیار
اچه((اَ چِ))
برادر بزرگ
تصویری از اچه
تصویر اچه
فرهنگ فارسی معین
اچه
لفظی برای به حرکت در آوردن کودک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاچه
تصویر تاچه
جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق، شکیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هاچه
تصویر هاچه
هچه، چوب دو شاخه که در بغل درخت یا زیر شاخۀ خمیده بزنند تا راست بایستد، خاچه، دوهچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاچه
تصویر خاچه
هچه، چوب دو شاخه که در بغل درخت یا زیر شاخۀ خمیده بزنند تا راست بایستد، هاچه، دوهچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماچه
تصویر ماچه
ماده (سگ یا خر) مثلاً ماچه خر، ماچه سگ
فرهنگ فارسی عمید
(چِ)
پسر ارتاوازد سردار ارمنی در عهد خسرو دوم پادشاه ارمنستان بود. وی از نژاد مامی گونیان بود. پس از مدتی غیبت و مسافرت به یونان هنگامی که ارمنستان دستخوش حملۀ سان سان پادشاه ماساژت ها که از اشکانیان ماوراء قفقاز است گردیده بود کشور را نجات داد. شرح واقعه از این قرار است: فوستوس بیزانسی مورخ ارمنستان راجع به سان سان پادشاه اشکانی صفحات آن طرف قفقاز مینویسد که وی در قرن پنجم میلادی به خسرو دوم پادشاه ارمنستان پسر تیرداد که مذهب عیسوی را پذیرفته بود حمله کرد. پس از اینکه خسرو تمام کلیساهای مملکت را برقرار و تعمیر کرد. سان سان تمامی قشون هون را با عده ای از مردمان دیگر جمع کرد سپاهی بزرگ تشکیل داد و به طرف رود بزرگ کور حرکت کرد و در صفحات ارمنستان بپراکند، هیچگاه چنین قشون عظیمی را از پیاده و سوار کسی ندیده بود از زیادی سربازان شمردن آنها هم محال بود اینان به قتل و غارت پرداخته و تا شهر کوچک ساداقا پیش رفته به گندسک (باید گنزک باشد) حد آذرباداکاد (باید مقصودش آذربایجان باشد) رسیدند. بعد در جائی جمع شدند زیرا اردوی بزرگی در دشت آرارات زدند، خسرو همینکه از نزدیک شدن سان سان پادشاه ماساژت ها آگاه شد فرار کرد و به جنگل تارونت پرت که در صفحۀ کتا است رفت. ورتانس عالیمقام کشیش بزرگ ارمنستان همراه او بودخسرو و او روزه میداشتند و از خداوند استغاثه میکردند که آنها را از سان سان نجات دهد... در این حال واچه پسر آرتاوازد که از نژاد مامی گونیان بود دررسید از چندی قبل او غائب بود زیرا در یونان مسافرت میکرد. او تمامی ناخارار (بزرگان و اعاظم) ارمنستان را جمعکرد و قشونی بزرگ ترتیب داد. بعد حرکت کرد و در طلیعۀ صبح هنگامی که دشمن مشغول آشامیدن بود حمله برد. دشمنان بالای کوهی موسوم به چلوگ لوث بودند و تمامی آنها را از دم شمشیر گذراندند ارامنه اسرای زیادی گرفتند و غنائم بسیار بردند. بعد حرکت کرده به جلگۀ آرارات درآمدند زیرا میدانستند که سان سان با قشونی زیاد و در شهر واگارشاباد است. واچه ناگهان به شهر حمله کرد و خداوند دشمنان او را به اختیارش گذارد آنهااز حملۀ ناگهانی پراکنده شده به کوهی در همسایگی قلعه اوشاگان پناهنده گردیدند با وجود این جنگی بزرگ واقع شد. پاگراد پاگارتید و چندتن دیگر با نیزه در میان آلانها و ماساژت ها و هونها کشتاری زیاد کردند. جلگه که دارای تپه های زیاد بود پر از نعش کشتگان گردیدو خون مانند رود جاری شد. عده کمی از دشمنان نجات یافته به مملکت پاگاس جیک فرار کردند سر سان سان را نزد پادشاه ارمنستان آوردند و چون او این سر را دید گریسته گفت: ’ای برادر تو از دودمان اشکانیان بودی’ این انتقام به قدری کامل بود که یک نفر دشمن هم باقی نماند. (ایران باستان ص 2615و 2616 و 2617). و کریستنسن آرد: یکی از دو سردار طرف اعتماد خسرو دوم پادشاه ارمنستان (که در اواسط قرن چهارم میلادی میزیسته) که همه حکام و افواج محلی آنها را گرد آورده به جنگ ایرانیان برد: خسرو دوم پادشاه ارمنستان که در کشور خویش دچار گزند ملوک الطوایف و حکام محلی بود و در اواسط قرن چهارم میلادی 8 بار با ایرانیان پنجه درافکند و چون میترسید که در اثناء جنگ مثل زمان سابق خیانتی صورت بگیرد چنین فرمان داد: ’بعد از این همه اعیان و حکام و صاحبان ولایات که از هزار تا ده هزار تن سپاهی دارند باید شخصاً در موکب پادشاه حاضر باشند و هیچیک از آنان حق ندارند در میان لشکر شاهی اقامت گزینند. به این ترتیب خسرو تمام رؤسای دودمانهای باستانی را مجبور نمود که لشکریان خود را وارد سپاه سلطنتی کنند. خسرو ریاست کل این سپاه را به دو تن از سرداران که محل اعتماد بودند سپرد ولی یکی از آنها که واچه نام داشت همه حکام و گروههای محلی را از خسرو جدا کرد و به جنگ ایرانیان برد. (ایران در زمان ساسانیان ص 38 و 39). به طوری که می بینیم در روایت دو کتاب ایران در زمان ساسانیان و ایران باستان این اختلافات دیده میشود: کتاب ایران در زمان ساسانیان دوران زندگی خسرو دوم و واچه را در قرن چهارم، کتاب ایران باستان در قرن پنجم میلادی دانسته در حالی که همان قرن چهارم صحیح است. زیرا در صفحۀ 2621 کتاب اخیر سلطنت خسرو دوم سالهای 316 و 325 نوشته شده است. اختلاف دیگر اینکه در کتاب ایران در زمان ساسانیان واچه بعنوان متمرد و در کتاب ایران باستان بعنوان نجات دهنده کشور یاد شده است. اختلاف سوم آنکه بر طبق نوشتۀ کتاب ایران در زمان ساسانیان، دشمنان واچه ایرانیان بوده اند. در حالی که در کتاب ایران باستان مخاصمان واچه اشکانیان ماوراء قفقاز و هونها قلمداد گردیده اند
لغت نامه دهخدا
(چِ)
زن نوزائیده باشد. (برهان قاطع). زاجه. زاج. رجوع به فرهنگ شعوری، آنندراج، انجمن آرای ناصری و شرفنامۀ منیری و رجوع به زاچ در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
دهی است از دهستان موگویی بخش آخورۀ شهرستان فریدن که در 35هزارگزی شمال باختری آخوره و دوهزارگزی راه عمومی مالرو واقع است. محلی است کوهستانی و سردسیر که سکنۀ آن 143 تن می باشد و آب آنجا از قنات و محصول آن غلات و حبوب است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی از قبیل قالی و کرباس بافی میباشد. راه آن مالروست و معدن زغال سنگ دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ج 1)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
ماده، مقابل نر. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گویا فقط در خر الاغ مستعمل است. گاهی هم در سگ گفته می شود: ماچه خر. ماچه سگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
هاچه و هچه (در بروجرد) ، کچک (در گیلان) ، چوب دوشاخی که بر زیر شاخی از درخت و مانند آن زنند تا فرو نیفتد
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
دایاق. چوب که سر آن دو شاخ است و به زیر شاخ درخت و امثال آن زنند تا فرونیفتد و بشکند. تلفظ دیگر آن خاچه است
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
مرکّب از: ’تا’، عدل و لنگه و تنگ + ’چه’، ادات تصغیر تای کوچک. لنگۀ خرد. یک لنگه از خورجین. یک لنگۀ کوچک از باری. جوالی کوچک نیمبار. لنگه بار. عدل. رجوع به عدل شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
ده کوچکی است از دهستان براآن بخش حومه شهرستان اصفهان در 23هزارگزی جنوب خاور اصفهان و 15هزارگزی جنوب شوسۀ اصفهان به یزد. سکنۀ آن 62 تن است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10) ، بمعنی شدت حرارت در تموز است. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
بنگرید به آقچه ریزه زر، سکه زر و مهر درم از زر و نقره، مطلق زر و سیم، روپیه. ترکی کهله مهر زر مهر سیم، مترسک، آب بهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اچی
تصویر اچی
ترکی برادر کلان برادر کن برادر مهتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشه
تصویر اشه
اشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بچه
تصویر بچه
کدام، بکدام فرزند، کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زچه
تصویر زچه
از چه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاچه
تصویر زاچه
زنی که تازه زاییده (تا 7 روز) زائو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاچه
تصویر خاچه
چوب دو شاخی که بر زیر شاخی از درخت و مانند آن زنند تا فرو نیفتد
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که سرآن دو شاخه است وآنرا بزیر شاخه درخت و مانند آن زنند تا فرو نیفتد و نشکند دایاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماچه
تصویر ماچه
مقابل نر، ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاچه
تصویر تاچه
لنگه خرد یک لنگه از خورجین یک عدل یک جوال
فرهنگ لغت هوشیار
((چِ یا چَ))
چوبی که سر آن دو شاخه است و آن را به زیر شاخه درخت و مانند آن زنند تا فرو نیفتد و نشکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاچه
تصویر تاچه
((چِ))
یک لنگه از خورجین، جوال، کیسه ای بزرگ که بر پشت چهارپایان برای حمل بار قرار دهند، تایچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماچه
تصویر ماچه
((چِ))
مادینه برخی از پستانداران مثل الاغ یا سگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اچی
تصویر اچی
برادر کلان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اله
تصویر اله
خدا
فرهنگ واژه فارسی سره
ماده
متضاد: نر، ماهیچه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
همتا، هم سنگ، واحد شمارش گونی
فرهنگ گویش مازندرانی
حیوان ماده، در مقام توهین به مردان ناکار آمد به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
باز، گشاد
فرهنگ گویش مازندرانی