جدول جو
جدول جو

معنی اپال - جستجوی لغت در جدول جو

اپال
فرانسوی تنکست
تصویری از اپال
تصویر اپال
فرهنگ لغت هوشیار
اپال
تنکست
تصویری از اپال
تصویر اپال
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاپال
تصویر تاپال
تنۀ درخت، جذع، نون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکال
تصویر اکال
پرخور، بسیار خورنده، بسیار خوار
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
ابن لجیم. پدر حیّی است و از آن حی ّ است خوله حنفیّه بنت جعفر مادر محمّد بن علی بن ابیطالب
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ ءَ)
بازگشتن، (آنندراج)، یقال: اوبطه اذا اثخنه، (منتهی الارب)، جراحت وارد آوردن و خون ریختن، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ)
نام مدینۀ صنعا. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ افیل. شتران بچه که به سال یا زاید از آن درآمده و شتربچه از ماده جداشده. (آنندراج). جمع واژۀ افیل، یعنی شتربچه که بسال دوم یا زاید از آن درآمده و شتربچۀ از مادر جداشده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ افیل. شتر خرد. مؤنث آن: فیله. ج، افائل. (از اقرب الموارد). و رجوع به نشوءاللغه ص 82 شود، کار کردن بخودرایی. (منتهی الارب) (آنندراج). برای خود کار کردن. (ناظم الاطباء). کار کردن برای خود. (از اقرب الموارد) ، بناگاه مردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ناگهانی مردن و بدین معنی بصیغه مجهول آید. یقال: افتئت فلان (مجهولا) ، ای مات فجاءه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ الّه. نیزۀ کوچک که پیکان آن پهنا (پهن ؟) باشد. (منتهی الارب). رجوع به اله و ال شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زبیر بن بکار گوید بیت الحرام است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
باقی مانده از تانبول خاییده شده. (ناظم الاطباء). فضلۀ پان که بعد از چاویدن پان به کسی دهند یا بیندازند و این لفظ هندی است. (آنندراج) :
چمن از پان گزیدنت رنگین
غنچه چون بشکفد گرفته اگال.
ظهوری ترشیزی (از آنندراج) ، آهنی است که بدان گوشت از دیگ کشند. به تازی اش منشار خوانند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زحمت یافتن ناقه به خارش رحم از پشم برآوردن بچه در شکمش. (ناظم الاطباء).
خوردن بعضی مر بعضی را. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَبْ با)
راعی ابل. ساربان. اشتربان. شترچران
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ اکل و اکل. (ناظم الاطباء). رجوع به اکل شود.
لغت نامه دهخدا
(اَکْ کا)
خورنده و قاضم. (ناظم الاطباء). بسیارخورنده. (آنندراج) (غیاث اللغات). پرخور. سخت خورنده. بسیارخوار. (یادداشت مؤلف). بسیارخوار. ج، اکالون. (مهذب الاسماء) :
باز خاک آمد شد اکال بشر
چون جدا شد از بشر روح و بصر.
مولوی.
- اکال غلیظ، پرخور ستبر. بسیارخوار درشت هیکل. (فرهنگ فارسی معین).
- ، سالخورد. سالخورده تر. (یادداشت مؤلف). بزرگتر از لحاظ سن. (از اقرب الموارد) ، بزرگ. کبیر، در مقابل صغیر. گویند: ’الاکبر و الاصغر’، ای الکبیر والصغیر. و ازآن است در نزد بعضی: اﷲاکبر، ای الکبیر. و نزد بعضی: اﷲاکبر من کل کبیر. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح منطق) موضوع مذکور در نتیجه، و مطلوب در قیاس اقترانی کلی. (یادداشت مؤلف). نزد علمای منطق اطلاق می شود بر مجهول مطلوب قیاس اقترانی. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، در اصطلاح علمای نحو قسمی از اشتقاقات است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به اشتقاق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
طعام. گویند: ماذقت اکالاً، ای شیئاً من طعام. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). چیزی از خوردنی. (یادداشت مؤلف). طعام و خوردنی. (مؤید الفضلاء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اهل. (ناظم الاطباء). و رجوع به اهل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ اثله
لغت نامه دهخدا
(اَ/اُ)
از یونانی آیتال، یکی از آلات کیمیا که از شیشه یا سفال کنند برهیئت طبقی با سرپوش و دم بطول یک ذراع و عرض یک بدست و برای تصعید جیوه و گوگرد و زرنیخ و جز آن بکار برند
لغت نامه دهخدا
دور کردن. ازاله
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دریاچه یا بحر ارال، آرال. دریاچه ای بزرگست در ترکستان غربی واقع بین 54 و 59 درجۀ طول شرقی و42 و 46 درجۀ عرض شمالی و از 150 تا 250 هزار گز در مشرق بحر خزر واقع است. مساحت سطح آن در حدود 67 هزار گز مربع و معظم طول آن از شمال بجنوب قریب 450 هزار گز و معظم عرض آن 300 هزار گز است و آب آن شور است ولی یک درجه کمتر از آبهای اقیانوس هاست و دارای ماهیهاست از نوع ماهی های بحر خزر مانند عجل البحر و غیر آن و اغلب در آن بادها از مغرب شمال غربی و مشرق شمال شرقی وزد و گردبادهای شدید دارد و هوای آن بسیارنیکست و مشهورترین جزایر آن کوغوارال در شمال غربی و جزیره برصاکلمس در جنوب آن و جزیره نیکولای اول در جنوب برصا کلمس و جزیره مقمق اطی در جنوب غربی نزدیک بساحل است و عده ای جزایر دیگر دارد. (ضمیمۀ معجم البلدان). عمیق ترین نقاط آن از 70 گز نمیگذرد و 49 گز از سطح دریا و 74 گز از سطح بحر خزر بالاتر است
لغت نامه دهخدا
سرگین گاو را گویند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، تنه درخت را نیز گفته اند، (برهان)، تنه درخت که بتازیش دوحه گویند، (شرفنامۀمنیری)
لغت نامه دهخدا
(اُبْ با)
جمع واژۀ آبل، به معنی استاد و دانا بچرانیدن شتر، اشتری که به گیاه تر کفایت کند از آب
لغت نامه دهخدا
فرانسوی انجیر هندی، گل تافتونی یکی ازگونه های کاکتوس است که بنام گل تافتونی نیزموسوم است وقرمزدانه ازآن تغذیه میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایال
تصویر ایال
بازگشتن، سطبر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوپال
تصویر اوپال
لاتینی خور چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشال
تصویر اشال
اشک چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپار
تصویر اپار
آویشن کوهی ریحان معنبر و خوشبو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاپال
تصویر تاپال
سرگین گاو را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکال
تصویر اکال
((اَ کّ))
پرخور، بسیار خور، کنایه از هوی و هوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اپار
تصویر اپار
((اِ))
آویشن کوهی، ریحان معنبر و خوشبو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاپال
تصویر تاپال
سرگین گاو، تپاله، تنه درخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکال
تصویر اکال
پرخور، شکم باره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابال
تصویر ابال
شبان، شترچران، شتردار
فرهنگ واژه فارسی سره
درخوٰاست، استیناف
دیکشنری اردو به فارسی