جدول جو
جدول جو

معنی اویاه - جستجوی لغت در جدول جو

اویاه(اَ وَیْ یا)
اوه . (ناظم الاطباء). و رجوع به اوه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اویراه
تصویر اویراه
بیراه، راه کج و غلط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اویژه
تصویر اویژه
ویژه، خاص، خالص
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
کوه و جبل. (ناظم الاطباء). ماه وسط پاییز. (ناظم الاطباء). ابان
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آواه و انعکاس آواز و صدا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ وْ وا)
لقب حضرت ابراهیم خلیل:
باد آهی کابر اشک چشم راند
مر خلیلی را بدان اواه خواند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اَوْ وا)
بسیارآوه کننده از ترس خدای. (ترجمان علامۀ جرجانی، ترتیب عادل). آنکه آه بسیار کند. (از مهذب الاسماء). دعاخواننده بزاری و مؤمن و نرم دل و آه کننده و کسی که بزبان حاجت ندارد و هرچه کند بدل کند. (از آنندراج) (غیاث اللغات). مرد با یقین و نرم دل و بسیاردعا و زاری کننده از بیم خدای عزوجل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، اواهون. (از مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
بر وزن گویا تنبل و شخص تنبل و کاهل، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
وجود شخصی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کاشانه. (آنندراج ازفرهنگ وصاف). اما محتمل است که اوبه (ابه) باشد
لغت نامه دهخدا
(ای یا هَُ)
اسم مبهم یا ضمیر منصوب جهت مذکر به معنی او. (ناظم الاطباء) ، آوردن: آتی الیه الشی ٔ ایتاءً، آورد بسوی آن آن چیز را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، سوق دادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وادی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَتْ)
جمع واژۀ تیه، مکانی که در پیش آن سراب بیابان باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از دهستان شهرنوبالا ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد دارای 295تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ اویه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ وَ جِهْ)
مصغر اوجه. گویند: نظروا الی باویجه سوء، ای بکراهه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ / زِ)
شراب انگور و می. (ناظم الاطباء) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ ژَ / ژِ)
خالص و خاصه و پاک و پاکیزه. (برهان). پاک و پاکیزه و خالص. (ناظم الاطباء) (آنندراج). ویژه. (انجمن آرا).
لغت نامه دهخدا
(اُ وَیْ یِ مَ)
مصغر ائمه، جمع واژۀ امام. (ناظم الاطباء). همزه بدل به واو شده است. و بعضی اییمه بیاء گویند. (منتهی الارب). و رجوع به اییمه و ائمه شود، نعمتها و نکوئیها و دستها و این جمع ایدی است و ایدی جمع ید است. (غیاث) :
بچشم هر کس او را بزرگی و حشمت
بجای هر کس او را ایادی و کردار.
فرخی.
آن مهترزاده را بجای من ایادی بسیار است. (تاریخ بیهقی).
نه دیده معالی ترا گردون غایت
نه کرده ایادی ترا گردون احصا.
مسعودسعد.
صواب آن است که جمله... شکر ایادی او را بازرانم. (کلیله و دمنه).
در باغ ایادیش بر اشجار مروت
پخته است و رسیده رطب و خار شکسته.
سوزنی.
نیست آیات کرامات ترا
بجز احسان و ایادی تفسیر.
سوزنی.
از خنصر چپ عقد ایادیت گرفته
اطفال در آن عهد که ابهام مکیده.
ظهیرالدین فاریابی.
گر من عواطف تو فراموش میکنم
بادا غمان من چو ایادیت بی شمار.
سید حسن غزنوی.
چون از حضرت ایشان بازگشت این قطعه در شکر ایادی ایشان انشاء کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). آثار و ایادی و عواطف و عوارف و مکارم آل سامان. (ترجمه تاریخ یمینی). که ایادی نعمای او چگونه فایض بوده است. (جوینی، از یادداشت مؤلف). سوابق نعمت بر این بنده داری و ایادی منت. (گلستان سعدی). بعضی از ایادی ونعم مولانا الجلیل کافی الکفاه که در... (تاریخ قم ص 4).
- سبق الایادی، سابقه نعمت. حق نعمت:
همه نامداران وگردن فرازان
بزنجیر سبق الایادی مقید.
سعدی (از کلیات چ مصفا ص 692).
رجوع به سبق شود
لغت نامه دهخدا
(اُ یْ نَ)
ذرع اهالی نمسه (اتریش) راگویند و معادل است با دوازده گره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَیْ / اِیْ)
وای. آه. تأسف. (اشتینگاس). کلمه تعجب و تأسف. (ناظم الاطباء) ، آخر روز در هر ماه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، روز بسیار روشن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اویسه
تصویر اویسه
مصغر آسه از پارسی آسدار آسدانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اویه
تصویر اویه
ترکی کاشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اویجه
تصویر اویجه
مصغرا وجه، جمع وجه، روی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اویار
تصویر اویار
((اُ))
آبیار، میراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اویراه
تصویر اویراه
((اَ وِ))
بیراه، راه کج
فرهنگ فارسی معین
سبزی خودرو و معطر که استعمال غذایی دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصواتی که گالش ها در جنگل یکدیگر را با آن صدا کنند
فرهنگ گویش مازندرانی