جدول جو
جدول جو

معنی اوچ - جستجوی لغت در جدول جو

اوچ
گردوی کوهی پوست نازک، پوسته ی شلتوک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بُ)
دهی از دهستان اسفندآباد بخش قروۀ شهرستان سنندج دارای 232 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و لبنیات است. صنایع دستی زنان قالیچه، جاجیم و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ مَ)
بلغت زند و پازند به معنی انگشت باشد مطلقاً خواه انگشت دست باشد و خواه انگشت پا. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان پائین بخش طالقان شهرستان تهران با 291 تن سکنه، آب آن از چشمه و رود خانه محلی شاهرود و محصول آنجا غلات، انگور، گردو، بنشن و شغل اهالی زراعت است، عده ای از سکنه برای تأمین معاش به تهران ومازندران میروند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)، جمع واژۀ ودّ، (منتهی الارب)، رجوع به ’ود’ و ’ودید’ شود
لغت نامه دهخدا
اوجاق، اجاق، دیگدان، (غیاث اللغات) (آنندراج)، رجوع به اوجاق شود،
مؤنث آود یعنی کج، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُمْ بَ)
دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار دارای 390 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، لبنیات، انگور و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُمْ بَ سُ)
دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار دارای 350 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، لبنیات، مختصر انگور و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از سیاه منصور شهرستان بیجار دارای 300 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است مخروبه از بخش اترک شهرستان گنبد قابوس دارای 100 تن سکنه، آب آن از چاه و محصول آنجا غلات دیمی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، موقع اسکان ایلات در این آبادی ساکن، فعلاً در اطراف آن چادرنشین هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَ پِ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان. دارای 594 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، میوجات، یونجه و شغل اهالی زراعت و مختصر گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2) ، گران شدن، سنگین شدن (مقدمۀ لغت میرسید شریف). بدرد آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). مایل گشتن آفتاب به آخر روز. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر). مایل بمشرق گردیدن (چنانکه سایه) ، خمیده و کج گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)،
{{حاصل مصدر}} کجی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان دارای 417 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، میوجات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
گرانی سنگینی مرغوا موزه ای که از پوست پشمدار بدوزند چکمه پشمین، چوبهای فوقانی آلاچیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوز
تصویر اوز
غو خپله مرد درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اور
تصویر اور
فحش و سخن زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوخ
تصویر اوخ
ادات ناله و ندبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوج
تصویر اوج
طرف بالای هر چیز، بلند ترین نقطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوس
تصویر اوس
امیدواری، رجا، عطیه امیر و بزرگ هم گویند امیر و بزرگ هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوف
تصویر اوف
فرانسوی تخم ادات تفجع (بهنگام درد و رنج گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
موزه ای که از پوست پشمدار بدوزند چکمه پشمین، چوبهای فوقانی آلاچیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوب
تصویر اوب
برگشت نمودن از سفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوچ قد
تصویر اوچ قد
پیچ امین الدوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوچاق
تصویر اوچاق
ترکی دیگدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوچ
تصویر بوچ
حشمت. شوکت، خود آرایی، توانایی، وقار. اندرون دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوگ
تصویر اوگ
اوج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اول
تصویر اول
نخست، یکم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اوج
تصویر اوج
اوگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کوچ
تصویر کوچ
مهاجرت
فرهنگ واژه فارسی سره
اچار
فرهنگ گویش مازندرانی
از کوه های اطراف دهکده کندلوس نور
فرهنگ گویش مازندرانی
نی مرداب
فرهنگ گویش مازندرانی
تاول ریز که مدام خارش کند
فرهنگ گویش مازندرانی
گردوی خوش پوست
فرهنگ گویش مازندرانی
گردوی کاملا پوست کنده شده
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع گردوبازی
فرهنگ گویش مازندرانی
اسپریک، اسپری
فرهنگ گویش مازندرانی