جدول جو
جدول جو

معنی اووب - جستجوی لغت در جدول جو

اووب
(اَ)
ناقه اووب، ماده شتر که دست و پا اندازد گاه رفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایوب
تصویر ایوب
(پسرانه)
آنکه به خدا رجوع می کند، نام یکی از پیامبرآنکه خداوند او را به بلاهای فراوان دچار کرد و سپس او را عافیت بخشید و به همین دلیل به صبر وشکیبایی شهرت دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اواب
تصویر اواب
توبه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوجب
تصویر اوجب
واجب ترین، لازم ترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوول
تصویر اوول
تخمک، یاختۀ جنسی تولیدمثل ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصوب
تصویر اصوب
صواب تر، راست تر، درست تر
فرهنگ فارسی عمید
(سُ خَ چِ)
وزیدن باد. هبوب. وزش
لغت نامه دهخدا
(اَیْ یو)
پسر خواجه ابوبکر است که قاضی سمرقند بود، و خواجه ایوب همچون پدرش جامع فضایل و کمالاتست و شعر نیز میگویند. غزل:
میی که ساقی خونین دلان بجام انداخت
پی خرابی عشاق تلخکام انداخت
رمیده بود از این دامگاه مرغ دلم
فریب دانۀ خال تواش بدام انداخت.
مشو ناصح بکوی عقل و دانش رهنمون ما را
نداریم اختیاری تا چه فرماید جنون ما را.
(از مجالس النفایس ص 380).
رجوع به مجمع الخواص ص 312 شود
ابن ابی تمیمه کیسان سختیانی بصری (66- 131 هجری قمری) از بزرگان و فقهای عصر خود بود. تابعی است و از پرهیزگاران و زهاد بشمار میرود و از حفاظ حدیث و مردی مطمئن و ثقه است و از او 800 حدیث نقل کرده اند. (اعلام زرکلی ج 1ص 382 چ سوم). رجوع به صفه الصفوه ج 3 ص 212 شود
نجم الدین (568 هجری قمری). اولین از ملوک ایوبی بود. وی در قاهره درگذشت و در مدینۀ منوره دفن شد. رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 381 چ سوم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
گناهکارتر.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ترکی است بمعنی شده. (غیاث اللغات). در زبان کنونی آذربایجان اولوب نویسند ازمصدر اولماق، و دو معنی دارد: ’شده است’ و ’شدن’
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
سخت درشونده: ذکر اوقب، نرۀ بسیار درآینده در شرم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ریح الوب، باد سرد که خاک را ببرد، الکه و یورت و محله: از راه گرجستان به دربند رفت و از آنجا به الوس ازبک درآمد. (ذیل حافظ ابرو بر رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(اَصْ وَ)
باصواب تر و نیکتر. (غیاث) (آنندراج). صواب تر. بصواب تر:
خواسته بدهد و نخواهد شکر
این صوابست و آن دگر اصوب.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نام شهری است در اندلس. (آنندراج) (منتهی الارب) (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ ی ی)
نسبت است به آیت. (منتهی الارب). مادی و فوق العاده و خارق عادت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ وَ)
صمغی است که آنرا بعربی صمغالدامیثا گویند و از حدود شبانکارۀ شیراز آورند. (برهان) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
باد صبا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اووجه، خووج. مطابق کتیبه های داریوش آنرا خووج نیز می نامیدند و آن عبارت است از ساتراپی سوزیانا در شمال خلیج فارس است که شاهی خوزستان و لرستان بوده و یک ساتراپی را تشکیل میداده است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
سزاوارتر بتمام گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ وفد. (المنجد) (آنندراج) ، هم علی اوفاد، ای علی سفر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
برنده تر. امضی. اسرع در اجابت
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
رجل اروب، شوریده عقل. (مهذب الاسماء). مرد سرگشته و شوریده رای
لغت نامه دهخدا
یکی از صور نام یکی از اجداد جودرز (گودرز) بقول طبری، و صور دیگر آن، اورب، اورث اوب، اوث است. (تاریخ سیستان ص 35 ح)
لغت نامه دهخدا
(اَ طُ)
جمع واژۀ وطب. مشک شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از احوب
تصویر احوب
گنهکار، فرزند نافرمانبردار فرزند نافرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوول
تصویر اوول
فرانسوی تخمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجب
تصویر اوجب
واجبتر، لازمتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اواب
تصویر اواب
توبه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصوب
تصویر اصوب
نیک تر، صواب تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروب
تصویر اروب
سرگردان، تن آسایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادوب
تصویر ادوب
جمع داب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اچوب
تصویر اچوب
ترکی گشاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوب
تصویر اجوب
برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اواب
تصویر اواب
((اَ وّ))
توبه کار، توبه دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوجب
تصویر اوجب
((اَ یا اُ جَ))
واجب تر، بایسته تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصوب
تصویر اصوب
((اَ وَ))
صواب تر، درست تر
فرهنگ فارسی معین