جدول جو
جدول جو

معنی اونکه - جستجوی لغت در جدول جو

اونکه(اَ وِ کِ)
اجهره و خار دامنگیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ لَ کَ/ کِ)
شعلۀ آتش. (ناظم الاطباء). در فرهنگها النگه بکاف فارسی ضبط شده است. رجوع به النگه شود، قسمی خربزه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ کِ)
بر وزن و معنی بلکه است که کلمه ترقی باشد، و به عربی بل گویند. (برهان) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
خشم، سطبر شدن روغن و انگبین و جز آن. (منتهی الارب) (تاج المصادر). ماسیدن و بستن روغن و جز آن، اصلاح آوردن و سیاست کردن. (اقرب الموارد) (تاج المصادر) (آنندراج). سیاست راندن، اولی شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَهْ)
دونک. (ناظم الاطباء). رجوع به دونک شود
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ / تُ وَ کَ / کِ)
به معنی تونک است که گنجینه و مخزن باشد.... (برهان) (آنندراج). به معنی تونک است. (فرهنگ جهانگیری). گنجینه. (شرفنامۀ منیری). گنجینه و مخزن و انبار، شب و لیل. (ناظم الاطباء). رجوع به تونگه شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
ناحیتی به اسپانیا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ’کوئنکا’ در همین لغت نامه و الحلل السندسیه ص 76 و 115 و 116 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ بَ)
قریه ای در غربی اندلس بر ساحل خلیج بحرالمحیط. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اُ کَ)
کشور. (آنندراج) (غیاث اللغات). الکا. رجوع به اولکا شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مرغزار دابجرد، مرغزاری کوچک است. طول آن سه فرسنگ در عرض یک فرسنگ. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 154). رجوع به دارابگرد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ کَ)
در تداول مردم اسپانیا، بمعنی نخود فرنگی است و گفته اند نباتی است مانند نخود الا اینکه برگ آن درشتتر و سبزی برگش بیشتر است. گاو آنرا میخورد و انسان نیز پختۀ آنرا میخورد. (از دزی ج 1 ص 36) ، مهر زن را دادن. (از شرح قاموس) ، نکاح دادن زنی را با غیری بمهری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خواستگاری کردن زن را از غیر بر مهری. (از شرح فارسی قاموس) ، مهریه گردانیدن ناقه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، باکرّه شدن اسب. (تاج المصادر بیهقی). بچه آوردن مادیان. (از اقرب الموارد). امهرت الفرس، بچه آورد آن مادیان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چونکه
تصویر چونکه
حر ربط بمعنی زیرا که
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولکه
تصویر اولکه
زمین بوم، ناحیه قسمتی از ایالت
فرهنگ لغت هوشیار
آن گاه، آن وقت، آن که
فرهنگ گویش مازندرانی
آن یکی
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در امام زاده حسن شهرستان سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
این قدر، این اندازه
فرهنگ گویش مازندرانی
بانکه
فرهنگ گویش مازندرانی
شورت
فرهنگ گویش مازندرانی
قرقره
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در دهستان خیررود کنار نوشهر که به آن اوننک و.، آبکی
فرهنگ گویش مازندرانی