به واو غیرملفوظ لغت ترکی است، بمعنی طعامی که از پیش امیران بنوکران دهند، و طعام پس مانده. (از غیاث اللغات) (آنندراج). ماحضر سفرۀ سلطنتی. (ناظم الاطباء).
به واو غیرملفوظ لغت ترکی است، بمعنی طعامی که از پیش امیران بنوکران دهند، و طعام پس مانده. (از غیاث اللغات) (آنندراج). ماحضر سفرۀ سلطنتی. (ناظم الاطباء).
جمع است به معنی ذو و واحد ندارد و گویند اسم جمع است و واحد آن ذو است به معنی صاحب. (اقرب الموارد). ذو بمعنی صاحب و خداوند. (ناظم الاطباء). خداوندان و مالکان. (آنندراج). - اولوالابصار، خداوندان بصیرت یعنی عاقل و دانا. (آنندراج) : یکی قدیر بر از قدرت مقدر خویش یکی بصیر بر از دانش اولوالابصار. ناصرخسرو. یار بی پرده از در و دیوار در تجلی است یا اولوالابصار. هاتف. - اولوالارحام، اقربا و خویشان و صاحبان اصل قرابت. (آنندراج) : و اولواالارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب اﷲ. (قرآن 75/8). - اولوالالباب، اولوالنهی ̍، خردمندان. صاحبان عقل و بینش. (آنندراج). کسانی هستند که از هر قشر مغز آن را و از هر ظاهر حدیث سر آن را جویند. (تعریفات) : تو هر زمان ملکانوبهاری آرایی که عاجز آید از او خاطر اولوالالباب. مسعودسعد. لبش از هجو در لباچه کشم تا بخندند از او اولوالالباب. سوزنی. بومسیلم را لقب کذاب ماند مر محمد را اولوالالباب ماند. مولوی. - اولوالامر، اصحاب رسول صلی اﷲ علیه و سلم و پیروان آنها ازعلمای امت و از اهل دول و امارت که علم و دین داشته باشند. (منتهی الارب). اصحاب فرمان. (ترجمان القرآن). فرمانروایان. (فرهنگ رازی). پادشاهان و حاکمان و امیران. (غیاث اللغات) (آنندراج) : اطیعوا اﷲ و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم. (قرآن 59/4). و چنانک انقیاد اولواالعزم از فرائض عقلست امتثال اولوالامر از لوازم شرعست. (سندبادنامه). - اولوالضرر، بیماران. (ترجمان القرآن). -
جمع است به معنی ذو و واحد ندارد و گویند اسم جمع است و واحد آن ذو است به معنی صاحب. (اقرب الموارد). ذو بمعنی صاحب و خداوند. (ناظم الاطباء). خداوندان و مالکان. (آنندراج). - اولوالابصار، خداوندان بصیرت یعنی عاقل و دانا. (آنندراج) : یکی قدیر بر از قدرت مقدر خویش یکی بصیر بر از دانش اولوالابصار. ناصرخسرو. یار بی پرده از در و دیوار در تجلی است یا اولوالابصار. هاتف. - اولوالارحام، اقربا و خویشان و صاحبان اصل قرابت. (آنندراج) : و اولواالارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب اﷲ. (قرآن 75/8). - اولوالالباب، اولوالنُهی ̍، خردمندان. صاحبان عقل و بینش. (آنندراج). کسانی هستند که از هر قشر مغز آن را و از هر ظاهر حدیث سر آن را جویند. (تعریفات) : تو هر زمان ملکانوبهاری آرایی که عاجز آید از او خاطر اولوالالباب. مسعودسعد. لبش از هجو در لباچه کشم تا بخندند از او اولوالالباب. سوزنی. بومسیلم را لقب کذاب ماند مر محمد را اولوالالباب ماند. مولوی. - اولوالامر، اصحاب رسول صلی اﷲ علیه و سلم و پیروان آنها ازعلمای امت و از اهل دول و امارت که علم و دین داشته باشند. (منتهی الارب). اصحاب فرمان. (ترجمان القرآن). فرمانروایان. (فرهنگ رازی). پادشاهان و حاکمان و امیران. (غیاث اللغات) (آنندراج) : اطیعوا اﷲ و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم. (قرآن 59/4). و چنانک انقیاد اولواالعزم از فرائض عقلست امتثال اولوالامر از لوازم شرعست. (سندبادنامه). - اولوالضرر، بیماران. (ترجمان القرآن). -
سفید (اسب) : (چنین گویند که از چار پایان هیچ صورت نیکوتر از اسب نیست چه وی شاه همه چهار پایان چرنده است... و گویند آن فریشته که گردون آفتاب کشد بصورت اسبیست الوس نام) (نوروزنامه 2- 51)
سفید (اسب) : (چنین گویند که از چار پایان هیچ صورت نیکوتر از اسب نیست چه وی شاه همه چهار پایان چرنده است... و گویند آن فریشته که گردون آفتاب کشد بصورت اسبیست الوس نام) (نوروزنامه 2- 51)