جدول جو
جدول جو

معنی اوقمای - جستجوی لغت در جدول جو

اوقمای
(اُ قَ)
پسر هشتم هولاکوخان. اجای مادر اوقمای بود. (جامع التواریخ رشیدی) ، هر مرغ بدشگون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوکتای
تصویر اوکتای
(پسرانه)
اکتای
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اویماق
تصویر اویماق
قبیله، طایفه، دودمان
فرهنگ فارسی عمید
(اَ قُ)
نام کتابی در احکام نجوم.
لغت نامه دهخدا
نام موضعی است به نزدیکی ادم
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ ضَ)
سربرداشتن شتر و بازماندن از آب خوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فرورفتن در آب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نشستن در آب. (از اقرب الموارد). انغماس. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
قوم و قبیله. (غیاث اللغات) ج، اویماقات. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، چیزی درشت و سخت که بر آن شمشیر آزمایند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مسابقات یا بازیهای اولمپی. اولمپیک. بازیهای قهرمانی یونان قدیم که هر چهار سال یک مرتبه در تابستان بافتخار زئوس، در دشت اولمپیا برگزار میشد. برطبق روایات این مسابقات از 776 قبل از میلاد آغازشد و تئودوسیوس اول امپراطور روم در اواخر قرن چهارم میلادی آنها را موقوف کرد. بازیهای مذکور ابتدا منحصر به انواع دو بود بعدها مسابقه های بوکس، ارابه رانی و بعضی ورزشهای دیگر داخل شد. تجدید حیات مسابقه های اولمپی در 1896 میلادی در آتن آغاز گردید و برای زنان اول بار در 1912 میلادی شروع شد. (دائره المعارف فارسی)
خدایان. اولمپیان. در دین یونان خدایان عمده دوازده گانه که بر کوه اولمپ مأوی داشتند. رجوع به دایرهالمعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
اورمالی. روغنی است جداً گرم و سفت چون عسل که از ساق درختی گیرند. (مفردات قانون ابوعلی ص 160). دهن العسل و آنرا عسل داود هم گویند گرم و تر است درچهارم. (برهان) (هفت قلزم). رجوع به اورمالی شود
لغت نامه دهخدا
دهن العسل و آن روغنی است که از ساق درختی حاصل میشود و طعم آن شیرین است و آنرا عسل داود نیز خوانند، گرم و تر است درچهارم، (تذکره ضریر انطاکی) (هفت قلزم) (از آنندراج) (برهان)، یک قسم مادۀ سقزی مایع و شیرین است که از تنه بعضی اشجار تراوش میکند، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
بلوکی است از کردستان ایران واقع در جنوب غربی سنندج و متصل بکردستان عثمانی که به دو قسمت منقسم میشود: اورمان تخت و اورمان کهون. مردمان هر دو اورمان... صنعتشان آهنگری و قنداغ سازی و باروت کوبی و محصول آنجا انار و انجیر و گردو و توت و ذرت و بلوط است. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
اشکال و زحمت و رنج، خوب ترین طرف جامه، سطح از هر چیزی، (ناظم الاطباء)،
- اورۀ افلاک، فلک الافلاک و عرش، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نوعی از انگور سپید که در آخر زرد گردد و دانۀ آن گرد باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ماءالعسل است. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان). و طریق ساختنش چنان باشد که دو جزو آب و یک جزو عسل را باهم آمیخته بجوشانند چندانکه ثلثی برود و ثلثانی بماند و منافع آن بسیار است. بجهت دانستن آبستی بخورد زنی بدهند اگر صدا و قراقر بر دور ناف او بهم رسد البته آبستن باشد و الا نباشد. (برهان) (ادویۀ مفردۀ قانون بوعلی سینا چ تهران، و در آنجا بغلط افومالی با فاء نوشته شده است) (آنندراج) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اَ قُ)
بوقماش. رجوع به بوقماش شود
لغت نامه دهخدا
نوعی ماهی. (دزی ج 1 ص 23)
لغت نامه دهخدا
امیر ارقنای، در اواخر سنۀ عشرین و سبعمائه 720 هجری قمری) که سلطان ابوسعید (آخرین پادشاه ایلخانی) هنوز در قشلاق قراباغ بود، قاصدان از طرف گرجستان رسیدند و چنین تقریر کردند که امیرارقنای، غزان اوغلان پسر طغرلچه را در پناه خود گرفته است و تمرد و عصیان آغاز کرده، مردم رابخود دعوت میکند و چند قلعه در آن نواحی عمارت کرده است و از بهر خود حصار محکم و ذخایر بسیار ترتیب داده. سلطان ابوسعید بهادر، فولادقبا را مقرر گردانید که با ده هزار سوار بدان طرف رود، حصارهای ایشان خراب کرده و حرکاتی که از ایشان در وجود آمده است، انتقام آن از ایشان بکشد. چون امیرپولادقبا بدان موضع رسید، قلعۀ ایشان را محاصره کرد. بعد از دو سه روز که جنگ کردند، اهل قلعه عاجز شدند. ارقنای از پولادقبا امان طلبید. او را امان داد از قلعه بیرون آمد. غزان بیرون نمی آمد لشکر در اندرون قلعه رفتند و او را بسته پیش امیرپولادقبا آوردند. امیرپولادقبا فرمود تا او را بقتل آوردند، و از آن جا مظفر و منصور مراجعت کرد. (ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 113)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
:
طاعت و احسان و علم و راستی را برگزین
گوش چون داری به قول بوقماش و بوقتب.
ناصرخسرو.
در فرهنگها قماش را به معنی ردی و هیچکاره از هر چیزی و مردم فرومایه و ناکس آورده اند. و ابوقماش و بوقماش دیده نشد. ظاهراً بوقماش ساختۀ خود شاعر است، به معنی خر و گاو یا ستور مطلق و مجازاً احمق و ابله و سفیه به تناسب بوقتب
لغت نامه دهخدا
تصویری از اورمان
تصویر اورمان
اشکال و زحمت و رنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقمار
تصویر اقمار
ماه ازشب سوم تا آخر ماه، قمرها، ماهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقماز
تصویر اقماز
ذخیره کردن، به آب فرو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقماع
تصویر اقماع
کوچک و سبک کردن کسی را، دفع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
در لغت نامه ها از قماش مطلق را بمعنی ردی و هیچکاره از هر چیزی و مردم فرومایه و ناکس آورده اند و ابو قماش دیده نشد. ظاهرا ابوقماش ساخته خود شاعر است بمعنی نخر و گاو یا ستور مطلق و مجاز احمق و ابله و سفیه بتناسب ابوقتب: طاعت و احسان و علم و راستی را برگزین - گوش چون داری بگفت بو قماش و بوقتب ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقومالی
تصویر اقومالی
آب انگبین آمیزه ای آب و انگبین (عسل) از نوشابه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومالی
تصویر اومالی
یونانی تازی گشته شاه انگبین انگبین داود عسل داود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقماس
تصویر انقماس
فرو رفتن در آب فرو رفتن ستاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومازی
تصویر اومازی
خر خیر از گیاهان خرخیار
فرهنگ لغت هوشیار
مال و جنس و اسیری که پس از تاخت و تاز و غارت از دشمنی گیرند چپاول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اویماق
تصویر اویماق
ترکی تیره دوده قبیله طایفه دودمان، جمع اویماقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقماح
تصویر اقماح
شکسته گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اویماق
تصویر اویماق
((اُ))
قبیله، طایفه، دودمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوقماش
تصویر بوقماش
((قُ))
پدرپالان، پالان دار، کنایه از مردم احمق و نادان، بوقتب
فرهنگ فارسی معین
کشتزاری که آب در آن فرو رود
فرهنگ گویش مازندرانی
منی، آب حاوی نطفه ی مرد
فرهنگ گویش مازندرانی