جدول جو
جدول جو

معنی اوقل - جستجوی لغت در جدول جو

اوقل
(اَ قَ)
برکوه برآینده تر: هو اوقل من غفر، او از بزغالۀ کوهی بر کوه بهتر بالا میرود. (ناظم الاطباء) : اوقل من وغل. (از مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوول
تصویر اوول
تخمک، یاختۀ جنسی تولیدمثل ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اثقل
تصویر اثقل
سنگین تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعقل
تصویر اعقل
عاقل تر، خردمندتر
فرهنگ فارسی عمید
(اُ غُ)
پسر. اوغول. (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به اوغلی شود
لغت نامه دهخدا
(اُ وَ)
مصغرآل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به آل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
دیوانگی و یا نوعی از دیوانگی. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). منه قوله: لعمرک بی من حب اسماء اولق. (منتهی الارب). رجوع به اولع شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وقل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درخت مقل یا بار آن یا بار خشک آن، و بار تر آنرا بهش نامند. (آنندراج). رجوع به وقل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
سخت درشونده: ذکر اوقب، نرۀ بسیار درآینده در شرم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
مؤثرتر. دلنشین تر. جای گیرنده تر، اوقع در نفوس
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
جماعت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مرد دراز و مرد فرومایۀ گول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مرد دراز و احمق و گاه میگویند: عبد اوکع، یعنی لئیم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مغاک و چاهی که در آن آب باران گرد آید.
لغت نامه دهخدا
(اُ رِ)
آریول. شهری است از روسیه. جمعیت آن به سال 1956م. تخمیناً 128000 تن بود. در قسمت مرکزی جمهوری متحد شوروی سوسیالیستی اروپایی بررود آکا از مراکز تهیۀ ماشینهای کشاورزی و نساجی در جنگ دوم جهانی تحت اشغال آلمانها بود (1941- 1943م.) و میدان نبردهای سنگین. (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
بیونانی نوعی از نرگس است. (آنندراج). پیاز عنصل. و آن مخفف اسقیل است. رجوع به اسقیل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
صیقلی تر: اصفی من الهواء و اشف من البلور و اصقل من وجه المرآه. (رسائل اخوان الصفا)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
عاقل تر. داناتر. (ناظم الاطباء). خردمندتر. (آنندراج). بخردتر. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
اعقل من ابن تقن. (از مجمع الامثال میدانی). و رجوع به همان متن شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
دهی جزء دهستان فراهان علیا بخش فرمهین شهرستان اراک واقع در 9000گزی باختر فرمهین است. محلی جلگه، سردسیر و سکنۀ آن 498 تن است. آب آن از قنات و محصولات آن غلات، بنشن، سیب زمینی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی مرغوب است. راه آن مالرو است و از فرمهین میتوان در فصل خشکی ماشین برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
رساتر.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوقص
تصویر اوقص
میانبر کوتاه کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوقل
تصویر دوقل
پارسی تازی گشته دکل دکل کشتی فرسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصقل
تصویر اصقل
صقیل تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعقل
تصویر اعقل
عاقلتر، خردمندتر، داناتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجل
تصویر اوجل
ترسناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوتل
تصویر اوتل
میباره می پرست می زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوقه
تصویر اوقه
گروه مردم مغاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثقل
تصویر اثقل
گرانبارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوقل
تصویر قوقل
کبک نر، سنگخوار از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوقح
تصویر اوقح
بیشرمتر دریده تر وقیح تر بیشرمتر شوختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوقال
تصویر اوقال
جمع وقل، کندر دارها از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولق
تصویر اولق
گولی، گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اویل
تصویر اویل
هاریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوول
تصویر اوول
فرانسوی تخمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوقل
تصویر حوقل
مرد کهنسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقل
تصویر توقل
بر کوه بر آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوقر
تصویر اوقر
گرانسنگ تر سنگین تر آهسته تر
فرهنگ لغت هوشیار