جدول جو
جدول جو

معنی اوطراق - جستجوی لغت در جدول جو

اوطراق
توقف و اقامت، سکونت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استراق
تصویر استراق
دزدیدن، کار دیگری را به خود نسبت دادن
استراق سمع: پنهانی گوش دادن به سخن دیگران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتراق
تصویر افتراق
از یکدیگر جدا شدن، جدایی، پراکنده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انطلاق
تصویر انطلاق
گشاده شدن، رها شدن، گشاده رو شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اویماق
تصویر اویماق
قبیله، طایفه، دودمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوراق
تصویر اوراق
ورق، خراب و فرسوده، پاره شده، آنچه قطعه هایش از هم جدا شده باشد مثلاً ماشین اوراق، پریشان احوال، ناراحت
فرهنگ فارسی عمید
(اُطُ / اُ)
اتراق. (فرهنگ نظام). و در ذیل اتراق آرد: توقف و لنگ کردن در سفر. مثال: چون به آباده رسیدیم اتراق کردیم. لفظ مذکور را بیشتر اهل ولایاتی استعمال میکنند که ترکی میدانند مثل آذربایجان و همدان. (فرهنگ نظام). رجوع به اطراق کردن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
خیمه و حجره. اطاق. (ناظم الاطباء). خیمه و مکان و حجره. (آنندراج). اتاق. اطاق. رجوع به هریک از این کلمات شود، جایی که باد بسیار میوزد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ورق. رجوع به ورق شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ طرق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ طرق، بمعنی مشک و رسته و نورد شکم. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ)
سکوت کردن و سخن نگفتن. (از اقرب الموارد). خاموش گردیدن و نگفتن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خاموش بودن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(سِ)
بدنبال یکدیگر رفتن شتران. (از اقرب الموارد). در پی یکدیگر شدن شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(تُ)
اقامت، جمع واژۀ وجم. (منتهی الارب). رجوع به وجم شود
لغت نامه دهخدا
ترکی بارافکنی دام گستردن، خاموش ماندن، سر به پایین افکندن، چشم فروبستن ترکی برآسودن لنگر انداختن بارافکندن ترکی ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوراق
تصویر اوراق
جمع ورق، برگها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اویماق
تصویر اویماق
ترکی تیره دوده قبیله طایفه دودمان، جمع اویماقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انطباق
تصویر انطباق
موافق و برابر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
روان شدن روانگی، گشاده رویی گشاده زبانی گشاده شدن روان شدن رها شدن، گشاده رو شدن، گشادگی رهایی. یا انطلاق لسان. گشاده زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفراق
تصویر انفراق
جدا گشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورتاق
تصویر اورتاق
تاجر بازرگان، شریک انباز مصاحب. بنگرید به ارتاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراق
تصویر افتراق
از یکدیگر جدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضطراب
تصویر اضطراب
بی تهبی، جنبیدن ولرزیدن، طپیدن، آشفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضطرام
تصویر اضطرام
بر افروخته شدن، آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضطرار
تصویر اضطرار
بیچاره وحاجتمند کردن کسی را، ناچار شدن، درماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی بارافکنی ترکی ماندن اقامت توقف (در سفر)، محل اقامت محل استراحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استراق
تصویر استراق
دزدیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتراق
تصویر احتراق
آتش گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختراق
تصویر اختراق
پاره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوطاق
تصویر اوطاق
بنگرید به اطاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطلاق
تصویر اصطلاق
فریادکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوراق
تصویر اوراق
جمع ورق، برگ ها، برگه ها، کهنه، فرسوده، پریشان احوال، آشفته، بهادار برگ های سهام، سندهایی که معادل پولی آن را نظام بانکی هر کشور تضمین کرده است، قرضه برگه های بهاداری که دولت یا شرکتی منتشر می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انطباق
تصویر انطباق
برابری، سازش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اضطراب
تصویر اضطراب
دلواپسی، پریشانی، آسیمه سری، سرآسیمگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اضطرار
تصویر اضطرار
درماندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از احتراق
تصویر احتراق
آتش سوزی، آتش گرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره