جدول جو
جدول جو

معنی اوشاق - جستجوی لغت در جدول جو

اوشاق
غلام، پسر
تصویری از اوشاق
تصویر اوشاق
فرهنگ فارسی عمید
اوشاق
طفل و امرد، (غیاث اللغات) (آنندراج)، غلام و پسر جوان، (از کازیمیرسکی) :
گرفتم عشق آن جادو سپردم دل به آن آهو
کنون آهو وشاقی گشت و جادو کرد اوشاقش،
منوچهری،
رجوع به وشاق شود
لغت نامه دهخدا
اوشاق((اُ))
پسر، غلام
تصویری از اوشاق
تصویر اوشاق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشواق
تصویر اشواق
شوق ها، میل ها و رغبت فراوان، در تصوف رغبت سالکان برای وصول، جمع واژۀ شوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوراق
تصویر اوراق
ورق، خراب و فرسوده، پاره شده، آنچه قطعه هایش از هم جدا شده باشد مثلاً ماشین اوراق، پریشان احوال، ناراحت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوشال
تصویر اوشال
برکه، تالاب، محل جمع شدن آب در کوه
فرهنگ فارسی عمید
به معنی آنهاست که جمع غایب باشد، (برهان)، او، آنها:
خوبان همه سپاهند اوشان خدایگان است
مرنیکبختیم را بر روی او نشان است،
رودکی
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان رودبار قصران بخش افجه شهرستان تهران، آب آن از چشمه سار و رود خانه جاجرود و آهار و محصول آنجا غلات، میوجات مختلف، قلمستان، سیب زمینی و عسل است، ساختمان دبستان آن از بناهای سلطنتی است، تابستان حدود 50 خانوار از شهر برای هواخوری در این ده ساکن میشوند، دو مهمانخانه و چندین دکان مختلف دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
خیمه و حجره. اطاق. (ناظم الاطباء). خیمه و مکان و حجره. (آنندراج). اتاق. اطاق. رجوع به هریک از این کلمات شود، جایی که باد بسیار میوزد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وهق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). کمندها. (آنندراج). رجوع به وهق شود
لغت نامه دهخدا
الاغ، (شرفنامۀ منیری)، چهارپا، مرکوب: والبرید ببلاد الهند صنفان فأما برید الخیل فیسمونه اولاق (باقاف) و هو خیل تکون للسلطان فی کل مسافه اربعه امیال، (ابن بطوطه)، و ایشان را لشکر و مرد داد و از چهار پای و اولاق چندانک در حد و حصر نیاید، (جهانگشای جوینی)، رجوع به اولاغ و الاغ شود
لغت نامه دهخدا
(سَ مَرْ رَ جَ)
عاشق شدن. (مصادر زوزنی) ، بگیاه تر رسیدن قوم. (آنندراج) (از منتهی الارب) : اعشوشب القوم، بگیاه تر رسیدند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِمْ)
درآویختن به چیزی، (از ’وش ق’) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بدام آویختن آهو را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام قریه ای به صعید مصر
لغت نامه دهخدا
(کَ دُ فَ)
تیز نگریستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الأرب). تیز نگه کردن.
لغت نامه دهخدا
(اَشْ)
ج شوق. (منتهی الارب). آرزومندیها. جمع واژۀ شوق، بمعنی آزمندی نفس و میل خاطر. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ / اُو)
افشان، که پاشیدن و افشاندن باشد. (آنندراج) (برهان) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وشل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به وشل شود، ائمۀ هدی. جانشینان پیغمبر:
سر بر زمین سجده نهاده ست بی رکوع
آن کونه زاوصیا بسوی انبیا شده ست
از علم بی نصیب نمانده ست لاجرم
هر کو به انبیا ز ره اوصیا شده ست.
ناصرخسرو.
رجوع به ماده بعد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ورق. رجوع به ورق شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
تالاب و برکه و آب انبار و خزانه های آب در کوهها. (برهان) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم). برکه و آب گیر. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اولاق
تصویر اولاق
الاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوشاب
تصویر اوشاب
ولگردان بیسر و پایان، گروه ها مردمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوشاز
تصویر اوشاز
جمع و شز، یاریگران، فرما نبرداران، پیوند ها، شتاب ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوشال
تصویر اوشال
جمع وشل، زهاب ها اشک ها ترابه ها بیم ها پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوشان
تصویر اوشان
افشاندن که پاشیدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوطاق
تصویر اوطاق
بنگرید به اطاق
فرهنگ لغت هوشیار
دیگدان دیگ پایه آتشدان، دودمان خاندان آل دوده (در کردی و نیز در فارسی) خانواده مشهور و بنام، دهانه مبرز نشیمن مستراح، چهارپایه چوبین که ناوه گل کشان را بر آن نهند برای پر کردن گل، صاحب کرامت و کشف: (فلان اجاق است) یا اجاق الکتریکی. اجاقی است که برای گرم کردن اشیا و یا پختن اغذیه بکار میرود و قسمت گرم کننده آن از یک آجر نسوز که دارای شیاری است تشکیل میشود و در آن شیار سیمهای کرم نیکل بشکل مارپیچ قرار گرفته است و دو سر آن به برق وصل میشود و پس از رفع حاجت از آن قطع میگردد. یا اجاق برقی. آلتی که با نیروی برق گرما تولید میکند و برای پختن غذا و جز آن بکار میاید. یا اجاق الکلی. آلتی که با الکل میسوزد و از گرمای آن در پختن استفاده میکنند. یا اجاق خانواده. کانون خانواده مرکز و انجمن خانواده. یااجاق فرنگی. قسمی منقل آهنین با سوراخها در اطراف دیواره که بر آن غذا میپزند. یا اجاق نفتی. آلتی که نفت در آن میسوزد و گرمای آن برای پختن غذا و جز آن بکار میاید. یا اجاق کسی خاموش شدن، بی فرزند شدن بلاعقب ماندن، یا اجاقش کور است. فرزند ندارد نازاست عقیم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوچاق
تصویر اوچاق
ترکی دیگدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوراق
تصویر اوراق
جمع ورق، برگها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امشاق
تصویر امشاق
تازیانه زدن رنگ کردن با گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشواق
تصویر اشواق
جمع شوق، آرزومندیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشاق
تصویر ارشاق
تیزنگریستن، تیرانداختن، گردن دراز کردن، آشکارساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوراق
تصویر اوراق
جمع ورق، برگ ها، برگه ها، کهنه، فرسوده، پریشان احوال، آشفته، بهادار برگ های سهام، سندهایی که معادل پولی آن را نظام بانکی هر کشور تضمین کرده است، قرضه برگه های بهاداری که دولت یا شرکتی منتشر می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشواق
تصویر اشواق
جمع شوق، آرزو، آرزومندی ها
فرهنگ فارسی معین