جدول جو
جدول جو

معنی اوس - جستجوی لغت در جدول جو

اوس
امیر و بزرگ، (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اوس
(اَ)
امید.
لغت نامه دهخدا
اوس
(اِ تِ فَ)
عطا دادن، چرکی که از زخم می پالاید و خون. (ناظم الاطباء). خون و ریمی باشد که از جراحت میرود. (برهان) (هفت قلزم) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اوس
نام یکی از شهرهای فرغانه، (یادداشت مؤلف) :
به اوس و اوزجند از تو خبر شد
که ساده شکّری ّ و ناب قندی،
سوزنی،
میانه تر، وسطتر، (آنندراج) : خیرالامور اوسطها، برگزیده، (ترجمان علامۀ جرجانی، ترتیب عادل بن علی)، پسندیده تر و برازنده تر و بهتر و برگزیده تر، (مهذب الاسماء)، نیکوتر و فاضل تر، (آنندراج)، ج، اواسط،
- اوسطالقوم، گزیدۀ آن قوم، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اوس
امیدواری، رجا، عطیه امیر و بزرگ هم گویند امیر و بزرگ هم گویند
تصویری از اوس
تصویر اوس
فرهنگ لغت هوشیار
اوس
آبستن، معنی کنایی کم تحرک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوستا
تصویر اوستا
(پسرانه)
نام کتاب آسمانی زردشت، نام کتاب مقدس زرتشتیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اوسع
تصویر اوسع
وسیع تر، فراخ تر، گشاده تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوسط
تصویر اوسط
میانه، میانین، متوسط، معتدل
فرهنگ فارسی عمید
(اَ سَ)
وسیعتر و فراخ تر. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ سُ)
جمع واژۀ وسق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وسق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ / اُو / او سَ / سِ)
ربودن. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) ، دکمۀ مادگی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منسوب به اوس، و آن شهری است بفرغانه:
بشکر چیدن لفظ تو آن بود
که هم اوسی رسد هم اوزجندی،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
در بیت زیر به معنی اوستا آمده است:
نشسته بیک دست چون زردهشت
که با زند و اوست آمده از بهشت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
به معنی ربودن و رباینده و آنرا اوسه بر وزن بوسه و اوسوم هم گویند، (آنندراج)، ریسمانی که خوشه های انگور از آن آویزند، (از ناظم الاطباء) (برهان)، آونگ، (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
کثیف تر و چرکین تر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
میانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میانگی. (ترجمان علامۀ جرجانی، ترتیب عادل) (مهذب الاسماء).
- اوسطالشی ٔ، مابین دو کرانۀ آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
- حد اوسط، حد وسط. (مهذب الاسماء).
- علم اوسط، ریاضی (هندسه، هیأت، ارثماطیقی (یا خواص اعداد) ، موسیقی یا علم الحان). (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوسیرس
تصویر اوسیرس
لاتینی تازی گشته سنجد تلخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوسیمون
تصویر اوسیمون
یونانی تودری از داروها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوستایی
تصویر اوستایی
منسوب به اوستا. یا زبان اوستایی
فرهنگ لغت هوشیار
آتش کاو آهنین محش محشه سیخی که در تون حمام و تنور نانوایی بکار میرود کفچه آتشدان چمچه کمچه آتش کش بیلچه خاک انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوستاد
تصویر اوستاد
استاد یا اوستاد صفا. مرد کامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوستاخ
تصویر اوستاخ
گستاخ دلیر بی پروا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوسط
تصویر اوسط
میانه، میانگی، معتدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوسخ
تصویر اوسخ
کثیف تر و چرکین تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوسع
تصویر اوسع
وسیعتر، فراختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوسم
تصویر اوسم
زیباتر خوشگل تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوستا کریم
تصویر اوستا کریم
استادی که کرامت دارد، خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوسع
تصویر اوسع
((اَ یااُ سَ))
فراخ تر، وسیع تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوسط
تصویر اوسط
پسندیده تر، برگزیده، میانه، میانین
فرهنگ فارسی معین
استی
فرهنگ گویش مازندرانی
تمیز کردن فرش، پنجره و کف اتاق با آب و پارچه ی خیس، آب دستمال
فرهنگ گویش مازندرانی
مرحله ای رشد شالی که در آن غلاف نشا دو برگ می شود
فرهنگ گویش مازندرانی
اسر، از توابع نرم آب دو سر ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
آبستن
فرهنگ گویش مازندرانی