جدول جو
جدول جو

معنی اوراقچی - جستجوی لغت در جدول جو

اوراقچی
(اَ / اُوْ)
در تداول عامه، آلت زن. بیشتر در مقام اشاره به دختران خردسال به کار رود، هرگاه مقصود ناز دادن و به تحسین یاد کردن از آن باشد. (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوراق
تصویر اوراق
ورق، خراب و فرسوده، پاره شده، آنچه قطعه هایش از هم جدا شده باشد مثلاً ماشین اوراق، پریشان احوال، ناراحت
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
به مغولی آبدار و شرابدار. (آنندراج) ، خشک گیاه گردیدن زمین، خشک گردانیدن چیزی را، پیاده رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ قا)
جمع واژۀ ورقاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به ورقاء شود
لغت نامه دهخدا
(وَرْ را)
یکی از خطوط اسلامی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(وَرْ را)
شغل و عمل وراق. رجوع به وراق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نی جولاهه که بر آن پود میباشد.
لغت نامه دهخدا
(اَ قی ی)
جمع واژۀ اوقیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ورق. رجوع به ورق شود.
لغت نامه دهخدا
محافظ: و محافظان که قراقچیان گویند بر سر راهها نشانده بود، (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آن قسم ازفلسفه که در اصول و قواعدش ادلۀ عقلیه و کشف هر دومعتبر است. رئیس اشراقیون در فلاسفۀ یونان افلاطون بود و رئیس ایشان در فلاسفۀ اسلام شیخ شهاب الدین سهروردی که تصنیفات بسیار دارد. حکمت و فلسفۀ که فهمیدن حقایق اشیاء باشد بر سه قسم منقسم گشت: 1- فلسفۀ مشائی که اصول و قواعدش از روی ادلۀ عقلیه است و بس. رئیس فلاسفۀ مشائین یونان ارسطاطالیس بود و رئیس فلاسفۀ مشائین اسلام ابوعلی سینا. 2- اشراقی که اصول وقواعدش از ادلۀ عقلیه و مکاشفه (ریاضت) هر دو است. 3- تصوف و عرفان که اصول و قواعدش از روی مکاشفه (ریاضتی) است و بس. (فرهنگ نظام). اشراقی، یا بمعنی کشفی و ذوقی است و یا منسوب به حکمای مشرق است. (از حکمت اشراق ص 36). و رجوع به اشراق و اشراقیان شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
وراق. جمع واژۀ ورقاء. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ورقاء شود
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای است جزء جوانرود از بخش پاوۀ شهرستان سنندج واقع در 40 هزارگزی مغرب پاوه بین رودخانه سیروان و رودخانه مسره خیل و در کنار مرز عراق، ناحیه ای است کوهستانی و گرمسیر و دارای تن سکنه، 60 خانوار از طایفه ایناق جوانروددر آن قشلاق می کنند، از آب چشمه مشروب می شود، محصول آنجا لبنیات و شغل اهالی گله داری است راه آن مالرو وصعب العبور است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه، سکنۀ آن 657 تن. آب آن از چشمه سار و قنات. محصول آن غلات، حبوب، بادام و برزک. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اولاقجی
تصویر اولاقجی
قاصدان پیکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولاغچی
تصویر اولاغچی
قاصدان پیکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایناقچی
تصویر ایناقچی
ترکی همسخن مصاحب مقرب، جمع ایناقچیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوروقچی
تصویر قوروقچی
ترکی بازدار پاسدار
فرهنگ لغت هوشیار
روشن گشسبی بینشور منسوب به اشراق مربوط به اشراق: حکمای اشراقی، جمع اشراقیون اشراقیین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اواقلی
تصویر اواقلی
ترکی برده غلام معمولی (ساده) که در خدمت شاهان صفویه بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوراق
تصویر اوراق
جمع ورق، برگها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپاقچی
تصویر اپاقچی
آبدار شرابدار، آشپز، سفره چی، خدمتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادراقی
تصویر ادراقی
رومی کچله از داروها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولاقچی
تصویر اولاقچی
قاصدان پیکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراقچی
تصویر قراقچی
مامور قرق و خلوت ساختن راه یا محلی قرقچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وراقی
تصویر وراقی
شغل و عمل وراق، یکی از خطوط اسلامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوراق
تصویر اوراق
جمع ورق، برگ ها، برگه ها، کهنه، فرسوده، پریشان احوال، آشفته، بهادار برگ های سهام، سندهایی که معادل پولی آن را نظام بانکی هر کشور تضمین کرده است، قرضه برگه های بهاداری که دولت یا شرکتی منتشر می کند
فرهنگ فارسی معین
کسی که اجزای دستگاه یا ماشینی معمولاً فرسوده را از هم باز می کند و قطعه کارآمد آن را جداگانه می فروشد
فرهنگ فارسی معین