جدول جو
جدول جو

معنی اوذر - جستجوی لغت در جدول جو

اوذر
(ذَ)
آب. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان). ماء
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوذر
تصویر نوذر
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام فرزند منوچهر پادشاه پیشدادی و جانشین او
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ابوذر
تصویر ابوذر
(پسرانه)
ابوذر، نام یکی از صحابه پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوذر
تصویر بوذر
(پسرانه)
ابوذر، نام یکی از صحابه پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جوذر
تصویر جوذر
بچۀ گاو وحشی، بچۀ گوزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اودر
تصویر اودر
عم، برادر پدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوار
تصویر اوار
گرما، گرمی آتش یا آفتاب، تشنگی، باد جنوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوار
تصویر اوار
اواره، دفتری که در آن اقلام درآمد و هزینه و حساب های مالیاتی را ثبت می کردند، دفتر حساب دیوانی، دیوان خانه، ایاره، اوارجه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ کُ)
جمع واژۀ وکر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وکر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
لئیم. (اقرب الموارد). زبون و پست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذُ)
جمع واژۀ وذم. (منتهی الارب). رجوع به وذم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
پلیدتر و ناپاک تر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
ترسنده تر، حرام گردانیدن زن بتطلیق او. (منتهی الارب) ، در گناه انداختن. بگناه افکندن. در بزه افکندن، مضطر گردانیدن. (منتهی الارب). ملجاء گردانیدن. بیچاره گردانیدن، تنگ کردن، محتاج کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
نعت تفضیلی از عذر. معذورتر: و ضم الیه (الی کتاب العروض) باباً فی علم القوافی... و لم اره کبیر عمل و لو نسخ کتاب ابی الحسن الاخفش لکان اعذر عندی. (معجم الادباء یاقوت ج 2 ص 76)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
بسیار شونده بحاجتگاه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). آنکه به مستراح بسیار برود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ)
گوی که جولاهگان وقت بافتن جامه هردو پا را در آن گذارند. (آنندراج). مترس نساج و جولاهان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوذر
تصویر شوذر
پارسی تازی گشته چادر دواج (لحاف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوذر
تصویر جوذر
پارسی تازی گشته گودره گوساله گاو بقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقذر
تصویر اقذر
ناپاک تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوار
تصویر اوار
گرمی آتش و آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اودر
تصویر اودر
برادر پدر عم عمو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجر
تصویر اوجر
ترسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوثر
تصویر اوثر
کینه کین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوقر
تصویر اوقر
گرانسنگ تر سنگین تر آهسته تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومر
تصویر اومر
فرانسوی آب ایستاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واذر
تصویر واذر
گذارنده
فرهنگ لغت هوشیار
بچه گاو گوساله، بچه گاو کوهی بچه گوزن، پوست گوساله، نوعی غله خودرو که در میان زراعت گندم و جو روید و آنرا جودر و جودره خوانند، مرغی است کوچک از نوع مرغابی که گوشت آن بغایت بد بو میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
سمت و مقصدی باشد که بان طرف رو کنند، برکت سعادت. یا اوغور بخیر. سفر بخیر، یا بد اوغور. بدیمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوعر
تصویر اوعر
جمع وعر، دشوارها توانمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوصر
تصویر اوصر
پیمان نامه زمین بلند پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوفر
تصویر اوفر
بیشتر وسیع تر، زیاد بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوذر
تصویر جوذر
((جُ ذَ))
گاو، بچه گاو وحشی، جودر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اودر
تصویر اودر
((اَ دَ))
برادر پدر، عمو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوفر
تصویر اوفر
((اَ یا اُ فَ))
بیشتر، وسیع تر، زیاد، بسیار
فرهنگ فارسی معین
بالا
دیکشنری اردو به فارسی