لغتی است ردی در مؤاکله. (ناظم الاطباء). رجوع به مؤاکله شود، به دیگری کار گذاشتن و اعتماد کردن. (منتهی الارب). بر یکدیگر اعتماد کردن. (مجمل اللغه) (دهار). بر یکدیگر کار گذاشتن و اعتماد کردن. (آنندراج). با یکدیگر اعتماد کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، بد و سست رفتن ستور. (منتهی الارب) (آنندراج). وکال. (منتهی الارب). رجوع به وکال شود
لغتی است ردی در مؤاکله. (ناظم الاطباء). رجوع به مؤاکله شود، به دیگری کار گذاشتن و اعتماد کردن. (منتهی الارب). بر یکدیگر اعتماد کردن. (مجمل اللغه) (دهار). بر یکدیگر کار گذاشتن و اعتماد کردن. (آنندراج). با یکدیگر اعتماد کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، بد و سست رفتن ستور. (منتهی الارب) (آنندراج). وکال. (منتهی الارب). رجوع به وکال شود
دهی است از دهستان وابو از بخش مرکزی شهرستان آمل دارای 250 تن سکنه، آب آن از چشمه و رودخانه هراز و محصول آن برنج و صیفی و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان وابو از بخش مرکزی شهرستان آمل دارای 250 تن سکنه، آب آن از چشمه و رودخانه هراز و محصول آن برنج و صیفی و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
شیر ناشتاشکن که شبان بیک حلبه در چریدنگاه ناقه پیش از دوشیدن شتران دوشیده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شیر کمی که چوپان بهنگام چرا برای خود یادیگری دوشیده باشد. (از اقرب الموارد). شیری که بدوشند و بخانه فرستند از پیش. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). عجاله. (اقرب الموارد). و بدین معنی است: ’حسبک من الدنیا مثل عجاله الراکب و اعجاله الحالب’. (از اقرب الموارد). شیر ناشتاشکن که ساروان پیش از دوشیدن شتران در مرتع دوشیده باشد. (یادداشت بخط مؤلف)
شیر ناشتاشکن که شبان بیک حلبه در چریدنگاه ناقه پیش از دوشیدن شتران دوشیده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شیر کمی که چوپان بهنگام چرا برای خود یادیگری دوشیده باشد. (از اقرب الموارد). شیری که بدوشند و بخانه فرستند از پیش. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). عُجالَه. (اقرب الموارد). و بدین معنی است: ’حسبک من الدنیا مثل عجاله الراکب و اعجاله الحالب’. (از اقرب الموارد). شیر ناشتاشکن که ساروان پیش از دوشیدن شتران در مرتع دوشیده باشد. (یادداشت بخط مؤلف)
دهی است از دهستان رودبست بخش بابلسر شهرستان بابل. دارای 550 تن سکنه. آب آن از چاه و رود خانه کاری و محصولش برنج، صیفی، غلات، باقلا، کنجد و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. در تابستان گله داران به ییلاقات سوادکوه میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان رودبست بخش بابلسر شهرستان بابل. دارای 550 تن سکنه. آب آن از چاه و رود خانه کاری و محصولش برنج، صیفی، غلات، باقلا، کنجد و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. در تابستان گله داران به ییلاقات سوادکوه میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
جمع واژۀ وجل. (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء). بیم ها و خوف ها. (آنندراج) (غیاث اللغات) : خلقی از خدم و حشم او در آن اوجال و اوحال بفنا رسید. (ترجمه تاریخ یمینی)
جَمعِ واژۀ وَجَل. (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء). بیم ها و خوف ها. (آنندراج) (غیاث اللغات) : خلقی از خدم و حشم او در آن اوجال و اوحال بفنا رسید. (ترجمه تاریخ یمینی)