جدول جو
جدول جو

معنی اوثب - جستجوی لغت در جدول جو

اوثب(اَ ثَ)
جهنده تر: اوثب من فهد، جهنده تر از یوز. رجوع به مجمعالامثال میدانی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوجب
تصویر اوجب
واجب ترین، لازم ترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوب
تصویر اوب
بازگشتن، بازآمدن، بازگشت، از سفر برگشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توثب
تصویر توثب
برجستن، به ستم بر کسی یا چیزی مستولی شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اواب
تصویر اواب
توبه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوثق
تصویر اوثق
محکم تر، استوارتر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ وَ)
ابن ازهر، اخو بنی جناب، شوهر قیله بنت مخرمه صحابیه. ابن ماکولا ذکر او آورده است. (تاج العروس) ، کم نصرت. کم خیر، سست کار، سست رو، تکۀ دیوانه. ج، ثول. (منتهی الارب). صحابه افرادی بودند که در جریان نزول وحی، شاهد زنده ی اتفاقات تاریخی اسلام بودند. حضور این افراد در کنار پیامبر باعث شد سنت نبوی از طریق آنان به نسل های بعد منتقل شود. اصطلاح «صحابی» در منابع اسلامی، منزلتی ویژه دارد و به افراد خاصی تعلق می گیرد.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ بَ)
خشمگین گردیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سوی و جهت و این لغتی است در اوب بفتح همزه، (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، رجوع به اوب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
اثأب. درختی است. رجوع به اثأب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مستولی شدن به چیزی به ظلم. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). برجستن و به ستم مستولی شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). غالب آمدن به ظلم. غالب شدن بظلم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَوْ وا)
آنکه به هرچیز با خدای گردد. (مهذب الاسماء). آنکه از هرچیز بخدای باز گردد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بازگردنده بجانب حق. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اُوْ وا)
جمع واژۀ آئب. رجوع به آئب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
دشمنی و عداوت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
ثقه تر. مطمئن تر. (غیاث) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
از واجب. واجب تر. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (آنندراج). لازم تر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ طُ)
جمع واژۀ وطب. مشک شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
سزاوارتر بتمام گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ وفد. (المنجد) (آنندراج) ، هم علی اوفاد، ای علی سفر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ناقه اووب، ماده شتر که دست و پا اندازد گاه رفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نام شهری است در اندلس. (آنندراج) (منتهی الارب) (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
سخت درشونده: ذکر اوقب، نرۀ بسیار درآینده در شرم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ آئب. رجوع به آئب شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اواب
تصویر اواب
توبه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوب
تصویر اوب
برگشت نمودن از سفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توثب
تصویر توثب
برجستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثب
تصویر وثب
بر جهیدن جهیدگی برجستن جستن، جست جهیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوثر
تصویر اوثر
کینه کین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوثق
تصویر اوثق
درست تر محکمتر استوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجب
تصویر اوجب
واجبتر، لازمتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اواب
تصویر اواب
((اَ وّ))
توبه کار، توبه دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوجب
تصویر اوجب
((اَ یا اُ جَ))
واجب تر، بایسته تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوب
تصویر اوب
((اُ یا اَ))
بازگشتن، باز آمدن، بازگشت
فرهنگ فارسی معین