جدول جو
جدول جو

معنی اواطب - جستجوی لغت در جدول جو

اواطب(اَ طِ)
جج وطب. وطب. اوطاب. اواطب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وطب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اواب
تصویر اواب
توبه کننده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ طِ)
جمع واژۀ اصطبل. رجوع به اسطبل و اصطبل شود، اصبار مرد، خوردن صبیره (نان تنک) را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، افتادن در بلا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افتادن در ام صبور یعنی داهیه و مصیبت. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، نشستن بر صبیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). نشستن بر صبیر یعنی کوه. (از اقرب الموارد) ، بند کردن سر شیشه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اصبر، شدّ رأس الحوجله، ای القاروره بالصبار. (اقرب الموارد). بستن سر شیشه را باسربند شیشه. (از قطر المحیط) ، سخت ترش گردیدن شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اصبار لبن، سخت ترش شدن آن چنانکه به تلخی گراید. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، اصبار چیزی، تلخ شدن آن همچون صبر. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، ما اصبرهم علی النار، چه چیز دلیر گردانیده است اینها را بر آتش و چه چیز عمل کنانیده است از اینها عمل اهل نار؟ (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ طِ)
جمع واژۀ خاطب. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وطب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به وطب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ طِ)
جمع واژۀ شاطبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شاطبه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ طِ)
جامه پاره ها که در پالونه داخل کنند وبدان چیزها را صاف کنند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ طُ)
جمع واژۀ وطب. مشک شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ طط)
آطّه. (ناظم الاطباء) ، فقیه ومؤمن بزبان حبشه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُوْ وا)
جمع واژۀ آئب. رجوع به آئب شود
لغت نامه دهخدا
(اَوْ وا)
آنکه به هرچیز با خدای گردد. (مهذب الاسماء). آنکه از هرچیز بخدای باز گردد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بازگردنده بجانب حق. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوطاب
تصویر اوطاب
جمع وطب، مشک های شیر خیک های شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اواب
تصویر اواب
توبه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اواب
تصویر اواب
((اَ وّ))
توبه کار، توبه دار
فرهنگ فارسی معین