جدول جو
جدول جو

معنی اوازم - جستجوی لغت در جدول جو

اوازم
(اَ زِ)
جمع واژۀ آزمه. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به آزمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوام
تصویر اوام
وام، قرض، دین، فام، پام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوازم
تصویر لوازم
جمع واژۀ لازمه، آنچه وجودش برای بودن چیزی یا پدید آمدن وضعیتی مورد نیاز است، لازم
فرهنگ فارسی عمید
(لَ زِ)
جمع واژۀ لازم. (تاج العروس). و جمع واژۀ لازمه. بایسته ها. وابسته ها. اسبابها. وسایل: از لوازم صحبت یکی آن است که یا خانه بپردازی یا با خانه خدای درسازی. (گلستان). اذن در شیی ٔ اذن در لوازم شی ٔ است، (اصطلاح بدیع) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: لوازم، صفتی نزد بلغاء آن است که در ترکیب الفاظ مشترک که باشند درسیاق از هر لفظی یک معنی مفید غرض بود و از معنی دوم مراعات نظیر و ایراد لوازم حاصل آید و این معنی اصلاً مراد نباشد و در افادۀ ترکیب بدان معنی گمان نیزنرود. و فرق میان این و تخییل آن است که در تخییل به معنی دوم گمان رود و در لوازم صفتی گمان نرود پس صنعت مراعات نظیر ایراد لوازم صفتی باشد. مثاله شعر:
ز عزم جزم چو فرمود نصب رایت را
رسید فتح و بر آن گشت ضم سعادتها
جزم و نصب و فتح و ضم هر یک دو معنی دارد. یکی اعلام حرکات و سکون، دوم معنی جزم قطع است و معنی نصب برآوردن و معنی فتح ظفر است و معنی ضم جمع شدن است و در سیاق ترکیب مراد این معنی است - انتهی.
لوازم معنوی نزد بلغاء آن است که ایراد الفاظ لوازم برای صحت معنی نبود نه به مجرد قصد صنعت. مثاله:
فرقدان گر دست یابد سر نهد در زیر پات
این سخن داند کسی کش فرقدان آورده است.
سرو پا که لوازمند ایشان برای صحت معنی نه مجرد قصد صنعت لوازم - انتهی.
لوازم لفظی: نزد بلغاء آن است که الفاظ خاص غیرمشترک را بمجرد قصد صنعت لوازم آرد. مثاله (مصراع) :
مجنون چو رباب و چنگ بر سر.
مثال دیگر (مصراع) :
سر مگردان که خاک پای توام
در مصراع دوّم، سر برای پای به تکلف آورده است، چه مقصود از سر مگردان آن است که اعراض مکن و در اصطلاح روی مگردان گویند، اما ازجهت لوازم چون بگوید که خاک پای توام، سر مگردان گفت و اصطلاح بگردانید. و در مصراع اول چنگ را سبب لوازم رباب آورده و مراد از چنگ اینجا دست است، اصطلاح رابگردانید، چه در اصطلاح دست بر سر گویند نه چنگ بر سر. این همه از جامعالصنایع است
لغت نامه دهخدا
(اُ زُ)
انگور. (غیاث اللغات). رجوع به اوزوم شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
وازم بن زر الکلبی. از صحابیان است. (تاج العروس). صحابی به کسی گفته می شود که پیامبر اکرم (ص) را درک کرده، به او ایمان آورده و در دوران زندگی اش به دین اسلام پایبند مانده باشد. این افراد اغلب از نخستین پذیرندگان اسلام بودند و نقش بسیار مؤثری در تشکیل تمدن اسلامی، گسترش فتوحات و نقل احادیث نبوی داشته اند.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابام. قرض و وام. (از برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج) : پس خواجه ابوطاهر را بسبب صوفیان اوامی افتاد.
(اسرارالتوحید).
وگر از تنگ شکر خرج نخواهی که کنی
با وام از سخن من بستان شیرینی.
کمال اسماعیل.
تا در این شهر آمدم از بس اوام
من رهی بفروختم کاشانه را.
کمال اسماعیل (آنندراج) (انجمن آرا).
مریدی گفت اگر چیزی قبول کردی تا در وجه اوام کرده بودیم بگزاردیمی بد نبودی. (تذکرهالاولیاء).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
تشنگی یا گرمی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تشنگی. (مهذب الاسماء) ، افکندن. (برهان) (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
جمع واژۀ آدم. رجوع به آدم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ذِ)
جمع واژۀ وذم. (المنجد). رجوع به وذم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کلمه رابطه است به معنی با. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوام
تصویر اوام
قرض و وام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوازم
تصویر لوازم
جمع لازم، امور ضروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوازم
تصویر جوازم
جمع جازم، شترهای سیراب، مشک های پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوازم
تصویر لوازم
((لَ زِ))
جمع لازمه، چیزهای لازم، ضروریات، وسایل، آلات، ادوات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوام
تصویر اوام
رنگ، لون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوام
تصویر اوام
وام، قرض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوازم
تصویر لوازم
ابزارها، ابزار، افزار
فرهنگ واژه فارسی سره
اثاث، اثاثه، ادات، اسباب، بساط، تجهیزات، مایحتاج، وسایل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آواز، آواز، از مقامات سازی مازندران که از موسیقی سنتی ایران گرفته.، روستایی در بخش ییلاقی کجور، آغاز، آواز
فرهنگ گویش مازندرانی
فرمی از روی هم چیدن دسته های برنج، به گونه ای که خوشه ها به
فرهنگ گویش مازندرانی
آرزم
فرهنگ گویش مازندرانی
آوازه، شهرت
فرهنگ گویش مازندرانی
گرداب، نقطه ای بلندی که آب از آن بیرون ریزد، آبگیر
فرهنگ گویش مازندرانی