جدول جو
جدول جو

معنی اهمر - جستجوی لغت در جدول جو

اهمر
شغال، پستانداری گوشت خوار و از خانوادۀ سگ که از پرندگان کوچک و اهلی تغذیه می کند، شگال، گال، تورک، توره
تصویری از اهمر
تصویر اهمر
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احمر
تصویر احمر
سرخ، سرخ رنگ، مرد سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثمر
تصویر اثمر
ثمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخمر
تصویر اخمر
سیامست مست تر، دژم تر (دژم خمار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمر
تصویر اسمر
گندمگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامر
تصویر هامر
(پسرانه)
ابر باران زا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از احمر
تصویر احمر
سرخ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اطمر
تصویر اطمر
اسب نیکو رو، اسب آماده جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعمر
تصویر اعمر
آبادان تر، معمورتر، عامرتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقمر
تصویر اقمر
ماهروی، مغز پسته ای سپید سبز، کوژه خر سپید، مهدیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انمر
تصویر انمر
خجک دار (خجک خال) آلاپلنگی، ستور پیسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومر
تصویر اومر
فرانسوی آب ایستاده
فرهنگ لغت هوشیار
میله آهنی محکمی است چون محوری بنام محور اتکا با یک نقطه اتکا و بوسیله اهرم با قوه کمتری میتوان اجسام سنگینی را بحرکت درآورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهدر
تصویر اهدر
شکم گنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهجر
تصویر اهجر
دراز تر، زفت تر ستبر تر، گرامیتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهبر
تصویر اهبر
اشتر فربه اشتر گوشتناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقمر
تصویر اقمر
سفید رنگ، به رنگ ماه، سفید مایل به سبزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسمر
تصویر اسمر
کسی که رنگ پوستش بین سیاهی و سفیدی باشد، گندمگون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احمر
تصویر احمر
((اَ مَ))
سرخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسمر
تصویر اسمر
((اَ مَ))
گندم گون
فرهنگ فارسی معین
((اَ رُ))
میله آهنی محکمی که می توان به وسیله آن با انرژی کمتری اجسام سنگین را به حرکت درآورد
فرهنگ فارسی معین
میله ای با مقطع معمولاً تخت که محور آن خمیدگی دارد و از آن برای بارهای سنگین در فواصل کوتاه استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احمر
تصویر احمر
سرخ رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهم
تصویر اهم
برجسته ترین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امر
تصویر امر
فرمایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اهم
تصویر اهم
ضرورتر، مهمتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امر
تصویر امر
تلخ تر، محکم تر، پابندتر به عهد و وفا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهم
تصویر اهم
مهم تر، اهمیت دارتر، کار سخت تر و ضروری تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امر
تصویر امر
فرمان، حکم، مفرد واژۀ اوامر
کار، مفرد واژۀ امور
حادثه
در دستور زبان علوم ادبی فعلی که با آن فرمان می دهند
در تصوف عالم ملکوت، عالم غیب
امر به معروف: مقابل نهی از منکر، در فقه وادار کردن مردم به کارهای پسندیده و خوب و تکالیف شرعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهم
تصویر اهم
((اَ هَ مّ))
مهم تر، ضرورتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهم
تصویر اهم
((اُ))
واحد مقاومت الکتریکی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امر
تصویر امر
((اَ))
فرمان دادن، دستور، حکم، مفرد اوامر
امر و نهی کردن: کسی را به اطاعت از خود واداشتن
فرهنگ فارسی معین
واحد اندازه گیری مقاومت الکتریکی. از نام گئورک اهم فیزیک دان معروف آلمانی (۱۷۸۷ی۱۸۵۴) گرفته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناهمرنگی
تصویر ناهمرنگی
همرنگ نبودن مقابل همرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهمرنگ
تصویر ناهمرنگ
آنچه بادیگری همرنگ ومتناسب نیست: وصله ناهمرنگ مقابل همرنگ
فرهنگ لغت هوشیار