جدول جو
جدول جو

معنی انیسان - جستجوی لغت در جدول جو

انیسان
سخن دروغ، گفتار بیهوده، خلاف
تصویری از انیسان
تصویر انیسان
فرهنگ فارسی عمید
انیسان
(اَ)
تمسخر. استهزاء. مسخرگی. بذله، چوب خوشۀ خرما. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
انیسان
((اَ نِ))
افسانه، گفتار و سخن بیهوده
تصویری از انیسان
تصویر انیسان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیسان
تصویر نیسان
(پسرانه)
باران بهاری، بارانی که در اردیبهشت می بارد، نام ماه دومین ماه بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انیسون
تصویر انیسون
گیاهی از خانوادۀ چتریان، با برگ های باریک خوش بو شبیه شبت، گل های سفید و چتری، تخم های ریز، سبز رنگ و معطر، جوشاندۀ تخم آن در طب استعمال می شود، در نفخ معده، دل درد، سوء هضم، تشنج، ضعف قوای دماغی، درد سینه و بواسیر نافع است، بادیان رومی، رازیانۀ رومی، زیرۀ رومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انسان
تصویر انسان
جانداری از راستۀ پستانداران با ده انگشت کارساز که روی دو پا راه می رود و به سبب داشتن مغز پیشرفته قادر به تکلم و تفکر است
شخص
فرد خوب و پایبند به اصول اخلاقی
هفتاد و ششمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۳۱ آیه، دهر، ابرار، هل اتی
انسان نئاندرتال: انسان اولیه متعلق به ۴۰ هزار سال قبل که در غارهای آسیای مرکزی و اروپا زندگی می کرد، جمجمه آن نخستین بار در سال ۱۸۶۵ میلادی در درۀ نئاندرتال (در آلمان، نزدیک دوسلدورف) به دست آمد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیسان
تصویر نیسان
نی مانند، شبیه نی
ماه هفتم از ماه های سریانی، ماه دوم از فصل بهار
کنایه از بهار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انیران
تصویر انیران
در آیین زردشتی فرشتۀ موکل بر نکاح، روز سی ام از هر ماه خورشیدی، برای مثال سفندارمذماه رفته تمام / به روزی که خوانی انیرانش نام ی در این روز زردشت پاکیزه دین / درآمد سوی حد ایران زمین (زراتشت بهرام - لغت نامه - انیران)
غیر ایرانی، غیر ایران
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
نام ماه هفتم است از ماههای رومیان. (غیاث اللغات) (از برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج). ماه دوم بهار. (السامی). به سریانی نام ماه دویم باشد از سه ماه بهار. (برهان قاطع). ماه هفتم از سال سریانی میان آذار وایار، و آن ماه دوم بهار است مطابق اردیبهشت فارسی و ثور عرب و تقریباً مطابق است با آوریل فرانسوی و آن 30 روز است. (یادداشت مؤلف). و باران این ماه را نیز مجازاً نیسان گویند. (غیاث اللغات) :
آنچا که جحیم خشم تو آذر
آنجا که نسیم صلح تو نیسان.
منجیک.
تا نرگس اندر آید با کانون
تا سوسن اندر آید با نیسان.
فرخی.
چون برف بود به جای سبزه
دی ماه بود نه ماه نیسان.
ناصرخسرو.
به نیسان همی قرطۀ سبز پوشید
درختی که آبان برون کرد ازارش.
ناصرخسرو.
این تیره و بی نور تن امروز به جان است
آراسته چون باغ به نیسان و به آزار.
ناصرخسرو.
گر خزان است حال من شاید
فکرت من نگر که نیسان است.
مسعودسعد.
به گاه خدمت بر دستها چو بوسه دهم
چنان بگریم گویی که ابر نیسانم.
مسعودسعد.
ز تو باغ گردد کشفته به آذر
ز تو راغ گردد شکفته به نیسان.
جبلی.
وقت طرب است و روز عشرت
ایام گل است و فصل نیسان.
خاقانی.
شاه ریاحین بساخت لشکرگاه از چمن
نیسان کآن دید کرد لشکری از ضیمران.
خاقانی.
آب چون نار هم از پوست خورم
چون نیابم نم نیسان چه کنم.
خاقانی.
همان رونق ز خوبیش آن طرف را
که از باران نیسانی صدف را.
نظامی.
شد از ابر نیسان صدف باردار
پدیدار شد لؤلؤ شاهوار.
نظامی.
نه ابر از ابر نیسان درفشان تر
نه باد از باد بستان خوش عنان تر.
نظامی.
این هنوز اول آذار جهان افروز است
باش تا خیمه زند دولت نیسان و ایار.
سعدی.
به تک ژاله می ریخت بر کوه و دشت
تو گفتی مگر ابر نیسان گذشت.
سعدی.
گیرد ز گل رخ تو زینت
گلشن چو جهان ز ماه نیسان.
بدر جاجرمی.
تاک را سیراب کن ای ابر نیسان در بهار
قطره تا می می تواند شد چرا گوهر شود.
صائب.
- آب نیسان، آب باران نیسان که با شرایطی گیرند و در دعاها و استشفاء و عزائم به کار برند. (یادداشت مؤلف).
- ابر نیسان. رجوع به نیسانی شود.
- باران نیسان. رجوع به ترکیب آب نیسان در بالا شود
لغت نامه دهخدا
خلاف، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، مخالفت، (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی) (ناظم الاطباء)، مرادف انیسان است، (از رشیدی)، مخفف انیسان است، (از انجمن آرا)، عدم موافقت دروغ و عهد و پیمان خلاف و دروغ و هنگام شکستن عهد و پیمان، (ناظم الاطباء) :
من آنگاه سوگند نیسان خورم
که زین مملکت رخت بیرون برم،
بوشکور (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
مخالفت. (از لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 390، چ دبیرسیاقی ص 148) :
من آنگاه سوگند انبسان خورم
کزین شهر من رخت برتر برم.
بوشکور (از لغت فرس اسدی).
و رجوع به انیسان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
طایفه ای از مردم قزوین که بنا بقول حمدالله مستوفی اصلشان از نسل انس بن مالک بوده است. (تاریخ گزیده چ لندن ص 847) (از سعدی تا جامی ص 113) ، خلاصی یافتن. (ناظم الاطباء). به شتاب رهایی یافتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ بَ / بِ فَ پَ رُ تَ)
بدینگونه، اینچنین، همانند این:
که بیدار گردید یکسر ز خواب
مگیرید بر بد بدینسان شتاب،
فردوسی،
بدین تلخی که کرد این صبر ازاینسان
چنین شیرین که کرد این شاخ شکر،
ناصرخسرو، در مقدار نیمه شب درآمدن، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انگبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
مصغر انسان. (ناظم الاطباء). مصغر انسان است بزیادۀ ’یا’ بعد از ’سین’ برخلاف قیاس و بعضی گفته اند اصل انسان، انسیان بوده که بجهت تخفیف یاء آن را حذف کرده اند از اینرو در تصغیر آن یاء بازگردانده میشود و انیسیان میگویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گیاهی که دانه های بسیار معطری دارد ولی با دانه های رازیانه غالباً مخلوط میشود. دانه های رازیانه دارای هشت شیار و دانه های انیسون که معمولاًآن را بادیان رومی میگویند دارای ده شیارند (بادیان ختایی غیر از آن است). (گیاه شناسی گل گلاب ص 235). بذررازیانۀ رومی است و در آن حلاوت است و گرمتر است ازنبطی. (قانون بوعلی سینا کتاب دوم چ تهران ص 154). بادیان رومی. (نزهه القلوب). قسمی از بادیان رومی که زنبان و زنپان (زنیان) نیز گویند. (ناظم الاطباء). و آن را بعربی حلوه خوانند. (آنندراج). کمون الحلو. (منتهی الارب). و رجوع به دزی ج 1 ص 43 و تذکرۀ ضریر انطاکی و تحفۀ حکیم مؤمن و نیز رجوع به رازیانه شود، ظاهراً به معنی فضله و پیخال مرغان شکاری و بالخصوص باز. فضلۀ مرغان شکاری را اهار گویند. (از بازنامۀ نسوی) : وچون به وقت برخاستن اهار نکند نقصانی پدید آید. (نوروزنامه ص 98)
مقاومت و اعتراض.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انیران. (برهان). و این غلط است بدلیلی که در انیران گفته شد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به انیران شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام فرشته ایست که موکل بر عقد نکاح میباشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). در اوستا انغره رئوچه. در پهلوی و پارسی انیران، جزو اول خود مرکب است از ان علامت نفی و اغره به معنی پایان و حد و حصر و جزو دوم به معنی روشن است جمعاً یعنی روشنی بی پایان. انغزه رئوچه بارگاه جلال اهورمزدا یا عرش اعظم محسوب شده علاوه بر آن نام ایزدی است که نگهبانی روز سی ام بدو سپرده شده. ابوریحان در فهرست روزهای ایرانی این روز را ’انیران’ و در سغدی ’نغر’ و درخوارزمی ’اونرغ’ آورده و زرتشتیان امروز ’انارام’ گویند. دیگر انیران از اوستایی ان ائیریا مرکب از ان علامت نفی و جزو دوم به معنی آریایی و ایرانی جمعاً غیر آریایی ناایرانی، در پهلوی انیران و در پارسی انیران و مخفف آن انیران بمعنی بیگانه و غیر ایرانی است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گوشۀ عالم مابین مشرق و شمال و ظاهراً این لفظ هندی است. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ عَ)
بیهوش کردن بوی چاه، (از ’وس ن’) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام سورۀ هفتاد و ششم از قرآن مجید. مکی است و دارای 31 آیه. آن را سورۀ دهر نیز نامند
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مردم، واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مردم. (ترجمان القرآن جرجانی) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (مؤید الفضلاء) (السامی). آدمی. (غیاث اللغات) (آنندراج). حیوانات ناطق. (ازتعریفات جرجانی). در اصل انس بود، الف و نون مزیدتان بدان ملحق شده، و این مأخوذ است از انس بالضم که به معنی الفت گرفتن و ظاهر شدن است و بعضی گفته اند که مأخوذ از نسیان است. (از غیاث اللغات) (آنندراج). بشر. آدمیزاد. آدمیزاده. آدم زاده. انس. اناس. ناس. خلق. (یادداشت مؤلف). موجود سخنگوی میرنده. (جامع الحکمتین از فرهنگ علوم عقلی). انسان نام است برای جسد معین و نفس معین که ساکن در آن جسد است و جسد و نفس دو جزء برای انسانند، یکی از آندو جزء شریف است...یکی مانند درخت است و دیگری مانند ثمرۀ درخت، نفس راکب و جسد مرکوب است. (از رسائل اخوان الصفا بنقل از فرهنگ علوم عقلی) : انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج. (قرآن 2/76) ، بیافریدیم ما این مردم را از نطفه ای آمیخته. (کشف الاسرار میبدی ج 10 ص 313).
امهات و نبات با حیوان
بیخ و شاخند وبارشان انسان.
ناصرخسرو.
جان و انسان بندۀ فرمانبرش بادا مدام
تا به تازی هست انسان آدمی و جان پری.
سوزنی.
نسبت دارند تا قیامت
ایشان ز بهیمه من ز انسان.
خاقانی.
نیک آمده است زلزلت الارض هین بخوان
بر مالها و قال الانسان مالها.
خاقانی.
گر بصورت آدمی انسان بدی
احمد و بوجهل هم یکسان بدی.
مولوی.
چشم نابینا، زمین و آسمان
زان نمی بیند که انسانیش نیست.
سعدی.
مردم چشمم به خون آغشته شد
در کجا این ظلم با انسان کنند.
حافظ.
- انسان کامل، عبارت است از جمیع مراتب الهیه و کونیه از عقول و نفوس کلی و مراتب طبیعی تا آخر تنزلات وجود. (از شرح فصوص الحکم قیصری ص 10). در تصوف، بالاترین مقامی که انسان بدان تواند رسید یعنی مرتبۀ فناء فی اﷲ:
کون جامع نزدما انسان بود
ورنباشد این چنین حیوان بود
جامع انسان کامل را بخوان
معنی مجموع قرآن را بدان
نقش می بندد جمال ذوالجلال
در خیال صورت او بر کمال.
شاه نعمت اﷲ ولی.
انسان کامل است که مجلای ذات اوست
مجموعه ای که جامع ذات و صفات اوست
انسان کامل است که اوکون جامع است
تیغولایت است که برهان قاطع است.
k05l) _rb> p ssalc=\’rohtua\’>شاه نعمت اﷲ ولی. p/>rb>و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. rb>-
لغت نامه دهخدا
یونانی تازی شده رازیانه رومی ازگیاهان گیاهی از تیره چتریان که یکساله است و ارتفاعش تا 50 سانتیمتر میرسد. برگهایش بشکل شبت و گلهایش چتری و میوه اش کوچک است و عطر تندی دارد رازیانج شامی بادیان رومی
فرهنگ لغت هوشیار
مخالفت، پیمان خلاف و دروغ نام ماه هفتم است از ماههای رومیان و ماه دوم از فصل بهار را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انیران
تصویر انیران
خارجی، غیر ایرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسان
تصویر انسان
واحد، مردم، حیوان ناطق، آدمی، بشر، آدمیزاد، آدم زاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیسان
تصویر استیسان
خواب آلودگی خوابناکی، پینکی زدن، غنودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسان
تصویر انسان
((اِ))
آدمی، مردم، بشر، جمع اناس و آناس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیسان
تصویر نیسان
((نِ))
ماه هفتم از ماه های سریانی برابر با اردیبهشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انیران
تصویر انیران
نام فرشته ای در دین زردشتی، نام روز سی ام از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انیران
تصویر انیران
غیر ایرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انسان
تصویر انسان
آدمی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آن سان
تصویر آن سان
آنطور
فرهنگ واژه فارسی سره
آدم، آدمیزاد، آدمی، انس، بشر، مردم، ناس
متضاد: جن، دد، دیو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بارانی که به مدت بیست روز و پس از بیستم فروردین بارد و آنرا
فرهنگ گویش مازندرانی