عسل، مادۀ شیرینی که زنبور عسل از مکیدن شیرۀ بعضی گل ها و گیاهان فراهم می آورد و در کندوی خود خالی می کند، نوش، طیان، شهد، لعاب النّحل هر چیز شیرین شیره پسوند متصل به واژه به معنای شهد مثلاً ترانگبین، سرکنگبین
عَسَل، مادۀ شیرینی که زنبور عسل از مکیدن شیرۀ بعضی گل ها و گیاهان فراهم می آورد و در کندوی خود خالی می کند، نوش، طیان، شَهد، لُعابُ النَّحل هر چیز شیرین شیره پسوند متصل به واژه به معنای شهد مثلاً ترانگبین، سرکنگبین
عسل. شهد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (دهار). ختم. خو. دبس. ضحک. طریم. عسل. لئم. لعاب النحل. مزج. مجاج. مجاج النحل نسیله. (از منتهی الارب). نوش. شهد. ثواب. ابلیم. ظی ّ. ظیّان. سلوی. محلب. محران. ابومیمون. (یادداشت مؤلف) : همچنان گبتی که دارد انگبین چون بماند داستان من بدین. رودکی. (صقلابیان را) انگورنیست لکن انگبین، سخت بسیار است، نبید و آنچه بدو ماند از انگبین کنند. (حدود العالم). جهان خرم و آب چون انگبین همی مشک بویید خاک زمین. فردوسی. کرا سرکه دارو بود بر جگر شود زانگبین درد او بیشتر. فردوسی. خداوند جوی می و انگبین همان چشمۀ شیر و ماء معین. فردوسی. درین بیشه ای شه زمانی نشین بیارمت شیر و می و انگبین. فردوسی. کسی کردنتوان ز زهر انگبین نسازد ز ریکاسه کس پوستین. عنصری. شنیدم ز میراثدار محمد سخنهای چون انگبین محمد. ناصرخسرو. بر اعدای دین زهری و مؤمنان را غذایی مگر روغن و انگبینی. ناصرخسرو. زآنکه چون دست پاک باشد سخت همی از انگبین نیالاید. ناصرخسرو. همچو کرم سرکه ناآگه ز شیرین انگبین بیخرد چون کرم پیله جان خود سازد هدر. ناصرخسرو. عجب مدار ز من نظم و نثر خوب و بدیع نه لؤلؤ از صدف است و نه انگبین ز گیاست. مسعودسعد. ندارم باک از آن هرگز که دارم انگبین بر خوان کجا کس انگبین دارد مگس بر گرد خوان دارد. سنایی. زنبور انگبین برنیلوفر برنشیند. (کلیله و دمنه). چنانکه دایه دهد انگبین و شیر بطفل دهد ز کوثر فضل انگبین و شیر مرا. سوزنی. ای که لبت طعم انگبین دارد چشم تو مژگان زهرگین دارد. سوزنی. هست مرا انگبین و زهر یکی تا دل من عشق آن و این دارد. سوزنی. چو رحم آرد دلت بینم که آب از سنگ می زاید چو خشم آرد لبت بینم که موم ازانگبین خیزد. خاقانی. من به دلها انگبینم او چو موم پس تو زین دو آنچه بهتر برگزین. خاقانی. زآنکه چون نحل این بنارا خود مهندس بود شاه آب چون آئینه شان انگبین گشت از صفا. خاقانی. نظامی اکدشی خلوت نشین است که نیمی سرکه نیمی انگبین است. نظامی. هوای خانه خاکی چنین است گهی زنبور و گاهی انگبین است. نظامی. خانه زنبور پر از انگبین از پی آن است که شد پیش بین. نظامی. که چه میکردم چه میدیدم درین خل ز عکس حرص بنمود انگبین. مولوی. تا کاسۀ دوغ خویش باشد پیشم وﷲ که ز انگبین کس نندیشم. مولانا (از فرهنگ ضیا). چشمه از سنگ برون آرد و باران از میغ انگبین از مگس نحل و در از دریابار. سعدی. بگفت ای هوادار مسکین من برفت انگبین یار شیرین من. سعدی (بوستان). بگوی تلخ که جان می بری ز گفتن شیرین مرا بزهر کش آنگه کز انگبین نتوانی. امیرخسرو دهلوی. هر کسی انگبین چه داند کرد خرمگس انگبین چه داند خورد. اوحدی. بجور حاسدان نتوان حذر کردن ز عشق او کسی کو انگبین جوید چه باک از نیش زنبورش. اوحدی. خواجه ای بود منعم و خوش وقت چربه و نان و انگبین می خورد. بسحاق. - انگبین خر، خریدار عسل: ندهی داد، داد کس مستان انگبین خر مباش و زهرفروش. معنوی بخاری. - انگبین خور، خورندۀ انگبین. و رجوع به انگبین گر در همین ترکیبات شود. - انگبین دار، دارندۀ عسل: هوای خوش و راه بیخار بود وگر بود خار انگبین دار بود. نظامی. - انگبین روی، زیباروی: انگبین رویان نترسند از مگس نوش می گیرند و نشتر می زنند. سعدی. - انگبین گر، سازندۀ انگبین: یکی زان مگس انگبین گر بود به از صد مگس کانگبین خور بود. نظامی. - انگبین لب، شیرین لب. آنکه لب او چون عسل شیرین است: انگبین لب شدی و گل رخسار انگبین بی مگس چو گل بی خار. نظامی. - انگبین وار، مانند انگبین و شبیه به عسل. (ناظم الاطباء) : آبش ز لطافت انگبین وار بادش ز نشاط زعفران بار. (از ترجمه محاسن اصفهان ص 10). ، گوسفندان. (برهان قاطع) (هفت قلزم). گوسفند. (ناظم الاطباء)، دانه و خستۀ میوه ها. (برهان قاطع) (هفت قلزم). دانه وهستۀ میوه. (ناظم الاطباء). و رجوع به انگرو شود
عسل. شهد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (دهار). ختم. خو. دبس. ضحک. طریم. عسل. لئم. لعاب النحل. مزج. مجاج. مجاج النحل نسیله. (از منتهی الارب). نوش. شهد. ثواب. ابلیم. ظی ّ. ظیّان. سلوی. محلب. محران. ابومیمون. (یادداشت مؤلف) : همچنان گبتی که دارد انگبین چون بماند داستان من بدین. رودکی. (صقلابیان را) انگورنیست لکن انگبین، سخت بسیار است، نبید و آنچه بدو ماند از انگبین کنند. (حدود العالم). جهان خرم و آب چون انگبین همی مشک بویید خاک زمین. فردوسی. کرا سرکه دارو بود بر جگر شود زانگبین درد او بیشتر. فردوسی. خداوند جوی می و انگبین همان چشمۀ شیر و ماء معین. فردوسی. درین بیشه ای شه زمانی نشین بیارمت شیر و می و انگبین. فردوسی. کسی کردنتوان ز زهر انگبین نسازد ز ریکاسه کس پوستین. عنصری. شنیدم ز میراثدار محمد سخنهای چون انگبین محمد. ناصرخسرو. بر اعدای دین زهری و مؤمنان را غذایی مگر روغن و انگبینی. ناصرخسرو. زآنکه چون دست پاک باشد سخت همی از انگبین نیالاید. ناصرخسرو. همچو کرم سرکه ناآگه ز شیرین انگبین بیخرد چون کرم پیله جان خود سازد هدر. ناصرخسرو. عجب مدار ز من نظم و نثر خوب و بدیع نه لؤلؤ از صدف است و نه انگبین ز گیاست. مسعودسعد. ندارم باک از آن هرگز که دارم انگبین بر خوان کجا کس انگبین دارد مگس بر گرد خوان دارد. سنایی. زنبور انگبین برنیلوفر برنشیند. (کلیله و دمنه). چنانکه دایه دهد انگبین و شیر بطفل دهد ز کوثر فضل انگبین و شیر مرا. سوزنی. ای که لبت طعم انگبین دارد چشم تو مژگان زهرگین دارد. سوزنی. هست مرا انگبین و زهر یکی تا دل من عشق آن و این دارد. سوزنی. چو رحم آرد دلت بینم که آب از سنگ می زاید چو خشم آرد لبت بینم که موم ازانگبین خیزد. خاقانی. من به دلها انگبینم او چو موم پس تو زین دو آنچه بهتر برگزین. خاقانی. زآنکه چون نحل این بنارا خود مهندس بود شاه آب چون آئینه شان انگبین گشت از صفا. خاقانی. نظامی اکدشی خلوت نشین است که نیمی سرکه نیمی انگبین است. نظامی. هوای خانه خاکی چنین است گهی زنبور و گاهی انگبین است. نظامی. خانه زنبور پر از انگبین از پی آن است که شد پیش بین. نظامی. که چه میکردم چه میدیدم درین خل ز عکس حرص بنمود انگبین. مولوی. تا کاسۀ دوغ خویش باشد پیشم وﷲ که ز انگبین کس نندیشم. مولانا (از فرهنگ ضیا). چشمه از سنگ برون آرد و باران از میغ انگبین از مگس نحل و دُر از دریابار. سعدی. بگفت ای هوادار مسکین من برفت انگبین یار شیرین من. سعدی (بوستان). بگوی تلخ که جان می بری ز گفتن شیرین مرا بزهر کش آنگه کز انگبین نتوانی. امیرخسرو دهلوی. هر کسی انگبین چه داند کرد خرمگس انگبین چه داند خورد. اوحدی. بجور حاسدان نتوان حذر کردن ز عشق او کسی کو انگبین جوید چه باک از نیش زنبورش. اوحدی. خواجه ای بود منعم و خوش وقت چربه و نان و انگبین می خورد. بسحاق. - انگبین خر، خریدار عسل: ندهی داد، داد کس مستان انگبین خر مباش و زهرفروش. معنوی بخاری. - انگبین خور، خورندۀ انگبین. و رجوع به انگبین گر در همین ترکیبات شود. - انگبین دار، دارندۀ عسل: هوای خوش و راه بیخار بود وگر بود خار انگبین دار بود. نظامی. - انگبین روی، زیباروی: انگبین رویان نترسند از مگس نوش می گیرند و نشتر می زنند. سعدی. - انگبین گر، سازندۀ انگبین: یکی زان مگس انگبین گر بود به از صد مگس کانگبین خور بود. نظامی. - انگبین لب، شیرین لب. آنکه لب او چون عسل شیرین است: انگبین لب شدی و گل رخسار انگبین بی مگس چو گل بی خار. نظامی. - انگبین وار، مانند انگبین و شبیه به عسل. (ناظم الاطباء) : آبش ز لطافت انگبین وار بادش ز نشاط زعفران بار. (از ترجمه محاسن اصفهان ص 10). ، گوسفندان. (برهان قاطع) (هفت قلزم). گوسفند. (ناظم الاطباء)، دانه و خستۀ میوه ها. (برهان قاطع) (هفت قلزم). دانه وهستۀ میوه. (ناظم الاطباء). و رجوع به انگرو شود
دیدن انگبین میراث بود دیدن نبات و شکرو انگبین وگل وشکر ومانند آن تعلق به ایمنی دارد - یوسف نبی (ع) انگبین یا عسل در خواب دیدن نیکو است. انگبین در خواب مال است، سود است، پول است و بخصوص پولی است که بدون زحمت و تکاپو عاید بیننده رویا می شود. منوچهر مطیعی تهرانی خوردن انگبین درخواب بر سه وجه است. اول: روزی حلال، دوم: منفعت، سوم: کام دل یافتن. و ترانگبین روزی بود که بی منت بدو رسد . انگبین در خواب، غنیمت بود از مال ها و نیکی بود از کردارها، زیرا که در وی شفای دردها است و شهد روزی بسیار بود .
دیدن انگبین میراث بود دیدن نبات و شکرو انگبین وگل وشکر ومانند آن تعلق به ایمنی دارد - یوسف نبی (ع) انگبین یا عسل در خواب دیدن نیکو است. انگبین در خواب مال است، سود است، پول است و بخصوص پولی است که بدون زحمت و تکاپو عاید بیننده رویا می شود. منوچهر مطیعی تهرانی خوردن انگبین درخواب بر سه وجه است. اول: روزی حلال، دوم: منفعت، سوم: کام دل یافتن. و ترانگبین روزی بود که بی منت بدو رسد . انگبین در خواب، غنیمت بود از مال ها و نیکی بود از کردارها، زیرا که در وی شفای دردها است و شهد روزی بسیار بود .
ترنجبین، دارویی شبیه خرده نبات با طعم شیرین که از شیرابه یا شبنمی که بر روی شاخه های گیاهی به نام خارشتر جمع و منعقد می گردد تولید می شود، در طب به عنوان مسهل، ملین، تسکین سرفه و درد سینه و شیرین کردن جوشانده ها به کار می رود، ترانگبین، خارانگبین
تَرَنجَبین، دارویی شبیه خرده نبات با طعم شیرین که از شیرابه یا شبنمی که بر روی شاخه های گیاهی به نام خارشتر جمع و منعقد می گردد تولید می شود، در طب به عنوان مسهل، ملین، تسکین سرفه و درد سینه و شیرین کردن جوشانده ها به کار می رود، تَرانگَبین، خارِاَنگَبین
ترنجبین، دارویی شبیه خرده نبات با طعم شیرین که از شیرابه یا شبنمی که بر روی شاخه های گیاهی به نام خارشتر جمع و منعقد می گردد تولید می شود، در طب به عنوان مسهل، ملین، تسکین سرفه و درد سینه و شیرین کردن جوشانده ها به کار می رود، ترنگبین، خارانگبین
تَرَنجَبین، دارویی شبیه خرده نبات با طعم شیرین که از شیرابه یا شبنمی که بر روی شاخه های گیاهی به نام خارشتر جمع و منعقد می گردد تولید می شود، در طب به عنوان مسهل، ملین، تسکین سرفه و درد سینه و شیرین کردن جوشانده ها به کار می رود، تَرَنگَبین، خارِاَنگَبین
انجیل، برای مثال او بیان می کرد با ایشان به راز / سرّ انگلیون و زنّار و نماز (مولوی - ۴۹) ، کنایه از دیبای هفت رنگ، ارژنگ، برای مثال به طغرا برکشد صورت به سان نقش چینستان / به دفتر برکشد جدول به سان صحف انگلیون (امیرمعزی - ۵۵۰)
انجیل، برای مِثال او بیان می کرد با ایشان به راز / سِرّ انگلیون و زنّار و نماز (مولوی - ۴۹) ، کنایه از دیبای هفت رنگ، ارژنگ، برای مِثال به طغرا برکشد صورت به سان نقش چینستان / به دفتر برکشد جدول به سان صُحف انگلیون (امیرمعزی - ۵۵۰)
ترنگبین. ترنجبین. دارویی باشدشیرین، گویند مانند شبنم بر خارشتر می نشیند و بعربی من ّ خوانند و ترنجبین معرب آنست. گویند روزی دم صبحی بود که از آسمان مانند برف بر قوم موسی علیه السلام بارید. (برهان). دارویی است که طعم آن شیرین باشد وآن چنان بود که شبنم بر خاراشتر نشیند و ترنگبین شود، و آنرا بتازی من ّ خوانند و معرب آن ترنجبین است. (فرهنگ جهانگیری). دوایی است شیرین مثل شکر که مانند شبنم بر درختی خاص که خاردار می باشد منجمد می گردد. (غیاث اللغات). شیره ای که از خار بدرآید مانند شهد، کذا فی الشرفنامه. و در مدارک مذکور است که آسمان همچو برف می بارید بر قوم موسی علیه السلام وقت صبح، و آنرا بتازی من ّ می گویند. (آنندراج). ترنجبین است و آن شبنمی است که بر خارشتر نشیند و شیرین باشد... و آنرا بعربی من ّ گویند. (آنندراج). شیره ای که از خار شترخوار بدرآید. (شرفنامۀ منیری). شبنمی که بر خارشتر نشیند و مانند انگبین تازه باشد و بعربی من ّ گویند و ترنجبین معرب آن. (فرهنگ رشیدی). دوایی است شیرین که صمغ گیاهی است و معربش ترنجبین است. (فرهنگ نظام). طرانجبین. (دهار). من ّ. (بحر الجواهر). فرازی گوید او را بعربی ترنجبین و طلنجبین گویند و اگر به طاء گویند مرکب از طل و انگبین خواهد بود. و زه گوید اشترخار را در خراسان تو گویند و به فرغانه تونی و بفارسی آر و به اصفهان اشترخار گویند. و بنفسه گوید ترنجبین را از یک نوع از انواع خار حاصل کنند و بدین سبب در میان ترنجبین چوب و خار بینند. (دیگری) گوید معتدلست در گرمی و سردی تر است، در اول شکم نرم کند و سرفه را سود دارد و تب گرم را منفعت کند. (از ترجمه صیدنه) : موسی علیه السلام دعای کرد، خدای عزّوجل دعای او مستجاب کرد و بر سر هر خاری ترانگبین بار آورد و ایشان، آن همی خوردند. (ترجمه طبری بلعمی). و از او (شهر کش) استران نیک خیزد و ترانگبین و نمک سرخ که بهمه جهان ببرند. (حدود العالم). بطعم شکّر بودم بطبع ماذریون چنان شدم که ندانم ترانگبین از ماز. مجلدی. صد خروار برنج و صد خروار خرما و صد خروار عسل و ناردان و چندین هزار مرغ سمن و چندین مغز بادام وترانگبین و کشمش همه بر شتران بار کرد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). و من ّ و سلوی ̍ ازبرای ایشان بخواست، و آن ترانگبین است و سمانه. (مجمل التواریخ). با خار خشک خاطرم آرد ترانگبین بادی که بروزد ز نی عسکر سخاش. خاقانی. که گر ز شکّر وگل با تو تلختر گوید نهد زمانه بسان ترانگبینش و خار. ظهیر فاریابی. خارکان انگبین بر او رانند زیرکانش ترانگبین خوانند. نظامی. اندر بلا چو نیشکر اندر رجا، نبات تلخی برای تست چو خار ترنگبین. مولوی (از آنندراج). ترانگبین وصالم بده که شربت هجر نمی کند خفقان فؤاد را تسکین. سعدی (از آنندراج). بنده ای از بندگان خاص حق راترانگبین می باید تا چندان که ترانگبین خریدم... (انیس الطالبین بخاری ص 88)
ترنگبین. ترنجبین. دارویی باشدشیرین، گویند مانند شبنم بر خارشتر می نشیند و بعربی مَن ّ خوانند و ترنجبین معرب آنست. گویند روزی دم صبحی بود که از آسمان مانند برف بر قوم موسی علیه السلام بارید. (برهان). دارویی است که طعم آن شیرین باشد وآن چنان بود که شبنم بر خاراشتر نشیند و ترنگبین شود، و آنرا بتازی مَن ّ خوانند و معرب آن ترنجبین است. (فرهنگ جهانگیری). دوایی است شیرین مثل شکر که مانند شبنم بر درختی خاص که خاردار می باشد منجمد می گردد. (غیاث اللغات). شیره ای که از خار بدرآید مانند شهد، کذا فی الشرفنامه. و در مدارک مذکور است که آسمان همچو برف می بارید بر قوم موسی علیه السلام وقت صبح، و آنرا بتازی مَن ّ می گویند. (آنندراج). ترنجبین است و آن شبنمی است که بر خارشتر نشیند و شیرین باشد... و آنرا بعربی مَن ّ گویند. (آنندراج). شیره ای که از خار شترخوار بدرآید. (شرفنامۀ منیری). شبنمی که بر خارشتر نشیند و مانند انگبین تازه باشد و بعربی مَن ّ گویند و ترنجبین معرب آن. (فرهنگ رشیدی). دوایی است شیرین که صمغ گیاهی است و معربش ترنجبین است. (فرهنگ نظام). طرانجبین. (دهار). مَن ّ. (بحر الجواهر). فرازی گوید او را بعربی ترنجبین و طلنجبین گویند و اگر به طاء گویند مرکب از طل و انگبین خواهد بود. و زه گوید اشترخار را در خراسان تو گویند و به فرغانه تونی و بفارسی آر و به اصفهان اشترخار گویند. و بنفسه گوید ترنجبین را از یک نوع از انواع خار حاصل کنند و بدین سبب در میان ترنجبین چوب و خار بینند. (دیگری) گوید معتدلست در گرمی و سردی تر است، در اول شکم نرم کند و سرفه را سود دارد و تب گرم را منفعت کند. (از ترجمه صیدنه) : موسی علیه السلام دعای کرد، خدای عزّوجل دعای او مستجاب کرد و بر سر هر خاری ترانگبین بار آورد و ایشان، آن همی خوردند. (ترجمه طبری بلعمی). و از او (شهر کش) استران نیک خیزد و ترانگبین و نمک سرخ که بهمه جهان ببرند. (حدود العالم). بطعم شکّر بودم بطبع ماذریون چنان شدم که ندانم ترانگبین از ماز. مجلدی. صد خروار برنج و صد خروار خرما و صد خروار عسل و ناردان و چندین هزار مرغ سمن و چندین مغز بادام وترانگبین و کشمش همه بر شتران بار کرد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). و مَن ّ و سَلْوی ̍ ازبرای ایشان بخواست، و آن ترانگبین است و سمانه. (مجمل التواریخ). با خار خشک خاطرم آرد ترانگبین بادی که بَرْوَزَد ز نی ِ عسکر سخاش. خاقانی. که گر ز شکّر وگل با تو تلختر گوید نهد زمانه بسان ترانگبینش و خار. ظهیر فاریابی. خارکان انگبین بر او رانند زیرکانش ترانگبین خوانند. نظامی. اندر بلا چو نیشکر اندر رجا، نبات تلخی برای تست چو خار ترنگبین. مولوی (از آنندراج). ترانگبین وصالم بده که شربت هجر نمی کند خفقان فؤاد را تسکین. سعدی (از آنندراج). بنده ای از بندگان خاص حق راترانگبین می باید تا چندان که ترانگبین خریدم... (انیس الطالبین بخاری ص 88)
نام حلوایی است و آن عسلی باشد که نیک بقوام آورده باشند و بر طبقی ریزند تا سخت شود و دندان گیرگردد. (برهان قاطع). نام حلوایی است که از انگبین پزند و در طبقی ریزند تا سرد شود بخورند. (انجمن آرا) (آنندراج). مشاش. مشخنه. یعقید. (یادداشت مؤلف)
نام حلوایی است و آن عسلی باشد که نیک بقوام آورده باشند و بر طبقی ریزند تا سخت شود و دندان گیرگردد. (برهان قاطع). نام حلوایی است که از انگبین پزند و در طبقی ریزند تا سرد شود بخورند. (انجمن آرا) (آنندراج). مشاش. مشخنه. یعقید. (یادداشت مؤلف)
ترشحات و شیرابه های برگ و ساقه ای گیاه خار شتر که از لحاظ شیمیایی نوعی از (من) میباشد. در ترکیب ترنجبین ساکارز و ملزیتوز موجوداست. و آن در تداوی بعنوان ملین استعمال میشود
ترشحات و شیرابه های برگ و ساقه ای گیاه خار شتر که از لحاظ شیمیایی نوعی از (من) میباشد. در ترکیب ترنجبین ساکارز و ملزیتوز موجوداست. و آن در تداوی بعنوان ملین استعمال میشود
گیاهی از تیره ّ چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوانست. ارتفاعش 2 تا 5، 2 متر و ریشه اش راست و ستبر است ابر کبیر حلتیت انجدان انگوزاکما انگیان
گیاهی از تیره ّ چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوانست. ارتفاعش 2 تا 5، 2 متر و ریشه اش راست و ستبر است ابر کبیر حلتیت انجدان انگوزاکما انگیان
گیاهی از تیره ّ چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوانست. ارتفاعش 2 تا 5، 2 متر و ریشه اش راست و ستبر است ابر کبیر حلتیت انجدان انگوزاکما انگیان
گیاهی از تیره ّ چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوانست. ارتفاعش 2 تا 5، 2 متر و ریشه اش راست و ستبر است ابر کبیر حلتیت انجدان انگوزاکما انگیان
ترشحات و شیرابه های برگ و ساقه ای گیاه خار شتر که از لحاظ شیمیایی نوعی از (من) میباشد. در ترکیب ترنجبین ساکارز و ملزیتوز موجوداست. و آن در تداوی بعنوان ملین استعمال میشود
ترشحات و شیرابه های برگ و ساقه ای گیاه خار شتر که از لحاظ شیمیایی نوعی از (من) میباشد. در ترکیب ترنجبین ساکارز و ملزیتوز موجوداست. و آن در تداوی بعنوان ملین استعمال میشود