انجبار، گیاهی علفی از تیرۀ ریواس با ساقه های نازک و گل های خوشه ای سرخ رنگ که ساقۀ زیرزمینی آن در طب برای معالجۀ بواسیر، اسهال، درد گلو، ورم لثه، اسکوربوت و جرب به کار می رود، برشیان دارو
انجبار، گیاهی علفی از تیرۀ ریواس با ساقه های نازک و گل های خوشه ای سرخ رنگ که ساقۀ زیرزمینی آن در طب برای معالجۀ بواسیر، اسهال، درد گلو، ورم لثه، اسکوربوت و جرب به کار می رود، برشیان دارو
عسل، مادۀ شیرینی که زنبور عسل از مکیدن شیرۀ بعضی گل ها و گیاهان فراهم می آورد و در کندوی خود خالی می کند، نوش، طیان، شهد، لعاب النّحل هر چیز شیرین شیره پسوند متصل به واژه به معنای شهد مثلاً ترانگبین، سرکنگبین
عَسَل، مادۀ شیرینی که زنبور عسل از مکیدن شیرۀ بعضی گل ها و گیاهان فراهم می آورد و در کندوی خود خالی می کند، نوش، طیان، شَهد، لُعابُ النَّحل هر چیز شیرین شیره پسوند متصل به واژه به معنای شهد مثلاً ترانگبین، سرکنگبین
انجدان، گیاهی با ساقه های ستبر و میان تهی، برگ های سوراخ دار، گل های چتری، میوۀ سیاه و بدبو و ریشۀ راست و ستبر که از آن صمغی تلخ می گیرند، انگژه، انگوژه، رافه، انگژد، انگیان
اَنجُدان، گیاهی با ساقه های ستبر و میان تهی، برگ های سوراخ دار، گل های چتری، میوۀ سیاه و بدبو و ریشۀ راست و ستبر که از آن صمغی تلخ می گیرند، اَنگُژه، اَنگوژه، رافِه، اَنگُژَد، اَنگُیان
انجدان، گیاهی با ساقه های ستبر و میان تهی، برگ های سوراخ دار، گل های چتری، میوۀ سیاه و بدبو و ریشۀ راست و ستبر که از آن صمغی تلخ می گیرند، انگژه، انگدان، انگژد، انگوژه، رافه
اَنجُدان، گیاهی با ساقه های ستبر و میان تهی، برگ های سوراخ دار، گل های چتری، میوۀ سیاه و بدبو و ریشۀ راست و ستبر که از آن صمغی تلخ می گیرند، اَنگُژه، اَنگُدان، اَنگُژَد، اَنگوژه، رافِه
عسل. شهد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (دهار). ختم. خو. دبس. ضحک. طریم. عسل. لئم. لعاب النحل. مزج. مجاج. مجاج النحل نسیله. (از منتهی الارب). نوش. شهد. ثواب. ابلیم. ظی ّ. ظیّان. سلوی. محلب. محران. ابومیمون. (یادداشت مؤلف) : همچنان گبتی که دارد انگبین چون بماند داستان من بدین. رودکی. (صقلابیان را) انگورنیست لکن انگبین، سخت بسیار است، نبید و آنچه بدو ماند از انگبین کنند. (حدود العالم). جهان خرم و آب چون انگبین همی مشک بویید خاک زمین. فردوسی. کرا سرکه دارو بود بر جگر شود زانگبین درد او بیشتر. فردوسی. خداوند جوی می و انگبین همان چشمۀ شیر و ماء معین. فردوسی. درین بیشه ای شه زمانی نشین بیارمت شیر و می و انگبین. فردوسی. کسی کردنتوان ز زهر انگبین نسازد ز ریکاسه کس پوستین. عنصری. شنیدم ز میراثدار محمد سخنهای چون انگبین محمد. ناصرخسرو. بر اعدای دین زهری و مؤمنان را غذایی مگر روغن و انگبینی. ناصرخسرو. زآنکه چون دست پاک باشد سخت همی از انگبین نیالاید. ناصرخسرو. همچو کرم سرکه ناآگه ز شیرین انگبین بیخرد چون کرم پیله جان خود سازد هدر. ناصرخسرو. عجب مدار ز من نظم و نثر خوب و بدیع نه لؤلؤ از صدف است و نه انگبین ز گیاست. مسعودسعد. ندارم باک از آن هرگز که دارم انگبین بر خوان کجا کس انگبین دارد مگس بر گرد خوان دارد. سنایی. زنبور انگبین برنیلوفر برنشیند. (کلیله و دمنه). چنانکه دایه دهد انگبین و شیر بطفل دهد ز کوثر فضل انگبین و شیر مرا. سوزنی. ای که لبت طعم انگبین دارد چشم تو مژگان زهرگین دارد. سوزنی. هست مرا انگبین و زهر یکی تا دل من عشق آن و این دارد. سوزنی. چو رحم آرد دلت بینم که آب از سنگ می زاید چو خشم آرد لبت بینم که موم ازانگبین خیزد. خاقانی. من به دلها انگبینم او چو موم پس تو زین دو آنچه بهتر برگزین. خاقانی. زآنکه چون نحل این بنارا خود مهندس بود شاه آب چون آئینه شان انگبین گشت از صفا. خاقانی. نظامی اکدشی خلوت نشین است که نیمی سرکه نیمی انگبین است. نظامی. هوای خانه خاکی چنین است گهی زنبور و گاهی انگبین است. نظامی. خانه زنبور پر از انگبین از پی آن است که شد پیش بین. نظامی. که چه میکردم چه میدیدم درین خل ز عکس حرص بنمود انگبین. مولوی. تا کاسۀ دوغ خویش باشد پیشم وﷲ که ز انگبین کس نندیشم. مولانا (از فرهنگ ضیا). چشمه از سنگ برون آرد و باران از میغ انگبین از مگس نحل و در از دریابار. سعدی. بگفت ای هوادار مسکین من برفت انگبین یار شیرین من. سعدی (بوستان). بگوی تلخ که جان می بری ز گفتن شیرین مرا بزهر کش آنگه کز انگبین نتوانی. امیرخسرو دهلوی. هر کسی انگبین چه داند کرد خرمگس انگبین چه داند خورد. اوحدی. بجور حاسدان نتوان حذر کردن ز عشق او کسی کو انگبین جوید چه باک از نیش زنبورش. اوحدی. خواجه ای بود منعم و خوش وقت چربه و نان و انگبین می خورد. بسحاق. - انگبین خر، خریدار عسل: ندهی داد، داد کس مستان انگبین خر مباش و زهرفروش. معنوی بخاری. - انگبین خور، خورندۀ انگبین. و رجوع به انگبین گر در همین ترکیبات شود. - انگبین دار، دارندۀ عسل: هوای خوش و راه بیخار بود وگر بود خار انگبین دار بود. نظامی. - انگبین روی، زیباروی: انگبین رویان نترسند از مگس نوش می گیرند و نشتر می زنند. سعدی. - انگبین گر، سازندۀ انگبین: یکی زان مگس انگبین گر بود به از صد مگس کانگبین خور بود. نظامی. - انگبین لب، شیرین لب. آنکه لب او چون عسل شیرین است: انگبین لب شدی و گل رخسار انگبین بی مگس چو گل بی خار. نظامی. - انگبین وار، مانند انگبین و شبیه به عسل. (ناظم الاطباء) : آبش ز لطافت انگبین وار بادش ز نشاط زعفران بار. (از ترجمه محاسن اصفهان ص 10). ، گوسفندان. (برهان قاطع) (هفت قلزم). گوسفند. (ناظم الاطباء)، دانه و خستۀ میوه ها. (برهان قاطع) (هفت قلزم). دانه وهستۀ میوه. (ناظم الاطباء). و رجوع به انگرو شود
عسل. شهد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (دهار). ختم. خو. دبس. ضحک. طریم. عسل. لئم. لعاب النحل. مزج. مجاج. مجاج النحل نسیله. (از منتهی الارب). نوش. شهد. ثواب. ابلیم. ظی ّ. ظیّان. سلوی. محلب. محران. ابومیمون. (یادداشت مؤلف) : همچنان گبتی که دارد انگبین چون بماند داستان من بدین. رودکی. (صقلابیان را) انگورنیست لکن انگبین، سخت بسیار است، نبید و آنچه بدو ماند از انگبین کنند. (حدود العالم). جهان خرم و آب چون انگبین همی مشک بویید خاک زمین. فردوسی. کرا سرکه دارو بود بر جگر شود زانگبین درد او بیشتر. فردوسی. خداوند جوی می و انگبین همان چشمۀ شیر و ماء معین. فردوسی. درین بیشه ای شه زمانی نشین بیارمت شیر و می و انگبین. فردوسی. کسی کردنتوان ز زهر انگبین نسازد ز ریکاسه کس پوستین. عنصری. شنیدم ز میراثدار محمد سخنهای چون انگبین محمد. ناصرخسرو. بر اعدای دین زهری و مؤمنان را غذایی مگر روغن و انگبینی. ناصرخسرو. زآنکه چون دست پاک باشد سخت همی از انگبین نیالاید. ناصرخسرو. همچو کرم سرکه ناآگه ز شیرین انگبین بیخرد چون کرم پیله جان خود سازد هدر. ناصرخسرو. عجب مدار ز من نظم و نثر خوب و بدیع نه لؤلؤ از صدف است و نه انگبین ز گیاست. مسعودسعد. ندارم باک از آن هرگز که دارم انگبین بر خوان کجا کس انگبین دارد مگس بر گرد خوان دارد. سنایی. زنبور انگبین برنیلوفر برنشیند. (کلیله و دمنه). چنانکه دایه دهد انگبین و شیر بطفل دهد ز کوثر فضل انگبین و شیر مرا. سوزنی. ای که لبت طعم انگبین دارد چشم تو مژگان زهرگین دارد. سوزنی. هست مرا انگبین و زهر یکی تا دل من عشق آن و این دارد. سوزنی. چو رحم آرد دلت بینم که آب از سنگ می زاید چو خشم آرد لبت بینم که موم ازانگبین خیزد. خاقانی. من به دلها انگبینم او چو موم پس تو زین دو آنچه بهتر برگزین. خاقانی. زآنکه چون نحل این بنارا خود مهندس بود شاه آب چون آئینه شان انگبین گشت از صفا. خاقانی. نظامی اکدشی خلوت نشین است که نیمی سرکه نیمی انگبین است. نظامی. هوای خانه خاکی چنین است گهی زنبور و گاهی انگبین است. نظامی. خانه زنبور پر از انگبین از پی آن است که شد پیش بین. نظامی. که چه میکردم چه میدیدم درین خل ز عکس حرص بنمود انگبین. مولوی. تا کاسۀ دوغ خویش باشد پیشم وﷲ که ز انگبین کس نندیشم. مولانا (از فرهنگ ضیا). چشمه از سنگ برون آرد و باران از میغ انگبین از مگس نحل و دُر از دریابار. سعدی. بگفت ای هوادار مسکین من برفت انگبین یار شیرین من. سعدی (بوستان). بگوی تلخ که جان می بری ز گفتن شیرین مرا بزهر کش آنگه کز انگبین نتوانی. امیرخسرو دهلوی. هر کسی انگبین چه داند کرد خرمگس انگبین چه داند خورد. اوحدی. بجور حاسدان نتوان حذر کردن ز عشق او کسی کو انگبین جوید چه باک از نیش زنبورش. اوحدی. خواجه ای بود منعم و خوش وقت چربه و نان و انگبین می خورد. بسحاق. - انگبین خر، خریدار عسل: ندهی داد، داد کس مستان انگبین خر مباش و زهرفروش. معنوی بخاری. - انگبین خور، خورندۀ انگبین. و رجوع به انگبین گر در همین ترکیبات شود. - انگبین دار، دارندۀ عسل: هوای خوش و راه بیخار بود وگر بود خار انگبین دار بود. نظامی. - انگبین روی، زیباروی: انگبین رویان نترسند از مگس نوش می گیرند و نشتر می زنند. سعدی. - انگبین گر، سازندۀ انگبین: یکی زان مگس انگبین گر بود به از صد مگس کانگبین خور بود. نظامی. - انگبین لب، شیرین لب. آنکه لب او چون عسل شیرین است: انگبین لب شدی و گل رخسار انگبین بی مگس چو گل بی خار. نظامی. - انگبین وار، مانند انگبین و شبیه به عسل. (ناظم الاطباء) : آبش ز لطافت انگبین وار بادش ز نشاط زعفران بار. (از ترجمه محاسن اصفهان ص 10). ، گوسفندان. (برهان قاطع) (هفت قلزم). گوسفند. (ناظم الاطباء)، دانه و خستۀ میوه ها. (برهان قاطع) (هفت قلزم). دانه وهستۀ میوه. (ناظم الاطباء). و رجوع به انگرو شود
گیاهی از تیره چتریان که علفی است وپایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوان است. ارتفاعش 2 تا 2/5 متر و ریشه اش راست و ستبر است. ابر کبیر. حلتیت. انجدان. (فرهنگ فارسی معین). انگذان. معرب آن انجدان است. (برهان قاطع) : تا به مذاق انس و جان ندهد و ناورد جهان نکهت گل ز انگدان لذت می ز آمله. فلکی شروانی (از انجمن آرا). - بیخ انگدان، اباض. (یادداشت مؤلف). ، نوعی انگور. (برهان قاطع) (مجموعۀ مترادفات ص 51). و رجوع به انگشت عروسان و اصباع الحور شود
گیاهی از تیره چتریان که علفی است وپایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوان است. ارتفاعش 2 تا 2/5 متر و ریشه اش راست و ستبر است. ابر کبیر. حلتیت. انجدان. (فرهنگ فارسی معین). انگذان. معرب آن انجدان است. (برهان قاطع) : تا به مذاق انس و جان ندْهد و ناورد جهان نکهت گل ز انگدان لذت می ز آمله. فلکی شروانی (از انجمن آرا). - بیخ انگدان، اباض. (یادداشت مؤلف). ، نوعی انگور. (برهان قاطع) (مجموعۀ مترادفات ص 51). و رجوع به انگشت عروسان و اصباع الحور شود
برگشتن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). انصراف. (از اقرب الموارد) ، رسانیدن میوه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رسیده کردن میوه (غیاث اللغات) (آنندراج) ، (اصطلاح طب) صلاحیت پیدا کردن خلط فاسد جهت دفع. (از ناظم الاطباء). پخته کردن خلط و ماده و ریش. (غیاث اللغات) (آنندراج). رسانیدن چنانکه قرحه را. (یادداشت مؤلف) ، غلیظ کردن خلط رقیق را و رقیق کردن غلیظ را. (غیاث اللغات). روان ساختن شی ٔ غلیظ است و بالعکس و پاره پاره ساختن شی ٔ لزج است. (کشاف اصطلاحات الفنون). ترقیق غلیظ، تغلیظ رقیق و تقطیع لزج. (یادداشت مؤلف). و رجوع به منضج و کشاف اصطلاحات الفنون شود
برگشتن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). انصراف. (از اقرب الموارد) ، رسانیدن میوه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رسیده کردن میوه (غیاث اللغات) (آنندراج) ، (اصطلاح طب) صلاحیت پیدا کردن خلط فاسد جهت دفع. (از ناظم الاطباء). پخته کردن خلط و ماده و ریش. (غیاث اللغات) (آنندراج). رسانیدن چنانکه قرحه را. (یادداشت مؤلف) ، غلیظ کردن خلط رقیق را و رقیق کردن غلیظ را. (غیاث اللغات). روان ساختن شی ٔ غلیظ است و بالعکس و پاره پاره ساختن شی ٔ لزج است. (کشاف اصطلاحات الفنون). ترقیق غلیظ، تغلیظ رقیق و تقطیع لزج. (یادداشت مؤلف). و رجوع به منضج و کشاف اصطلاحات الفنون شود
کیسه ای بزرگ از پوست گوسفند دباغت کرده که درست از گوسفند بر آورند همیان همیانه انبانه، پوست بزغاله خشک کرده که قلندران در میان بندند و ذخیره درو نگاهدارند. یا از انبان تهی پنیر جستن، از غایت شره و آز عمل لغو و بیهوده انجام دادن، شکم بطن
کیسه ای بزرگ از پوست گوسفند دباغت کرده که درست از گوسفند بر آورند همیان همیانه انبانه، پوست بزغاله خشک کرده که قلندران در میان بندند و ذخیره درو نگاهدارند. یا از انبان تهی پنیر جستن، از غایت شره و آز عمل لغو و بیهوده انجام دادن، شکم بطن
گیاهی از تیره ّ چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوانست. ارتفاعش 2 تا 5، 2 متر و ریشه اش راست و ستبر است ابر کبیر حلتیت انجدان انگوزاکما انگیان
گیاهی از تیره ّ چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوانست. ارتفاعش 2 تا 5، 2 متر و ریشه اش راست و ستبر است ابر کبیر حلتیت انجدان انگوزاکما انگیان
گیاهی از تیره ّ چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوانست. ارتفاعش 2 تا 5، 2 متر و ریشه اش راست و ستبر است ابر کبیر حلتیت انجدان انگوزاکما انگیان
گیاهی از تیره ّ چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوانست. ارتفاعش 2 تا 5، 2 متر و ریشه اش راست و ستبر است ابر کبیر حلتیت انجدان انگوزاکما انگیان
دیدن انگبین میراث بود دیدن نبات و شکرو انگبین وگل وشکر ومانند آن تعلق به ایمنی دارد - یوسف نبی (ع) انگبین یا عسل در خواب دیدن نیکو است. انگبین در خواب مال است، سود است، پول است و بخصوص پولی است که بدون زحمت و تکاپو عاید بیننده رویا می شود. منوچهر مطیعی تهرانی خوردن انگبین درخواب بر سه وجه است. اول: روزی حلال، دوم: منفعت، سوم: کام دل یافتن. و ترانگبین روزی بود که بی منت بدو رسد . انگبین در خواب، غنیمت بود از مال ها و نیکی بود از کردارها، زیرا که در وی شفای دردها است و شهد روزی بسیار بود .
دیدن انگبین میراث بود دیدن نبات و شکرو انگبین وگل وشکر ومانند آن تعلق به ایمنی دارد - یوسف نبی (ع) انگبین یا عسل در خواب دیدن نیکو است. انگبین در خواب مال است، سود است، پول است و بخصوص پولی است که بدون زحمت و تکاپو عاید بیننده رویا می شود. منوچهر مطیعی تهرانی خوردن انگبین درخواب بر سه وجه است. اول: روزی حلال، دوم: منفعت، سوم: کام دل یافتن. و ترانگبین روزی بود که بی منت بدو رسد . انگبین در خواب، غنیمت بود از مال ها و نیکی بود از کردارها، زیرا که در وی شفای دردها است و شهد روزی بسیار بود .