زایل گردیدن کف پای شخصی از جای خود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). زایل گردیدن پای از جای خود. (از اقرب الموارد). از جای بشدن عضو. (تاج المصادر بیهقی). از بند بیرون آمدن استخوان. از جادررفتن. دررفتگی. (یادداشت مؤلف). یقال انفکت قدمه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رهانیدن کسی را از کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). رهانیدن کسی را از شر و جز آن. (ناظم الاطباء). رهانیدن و نجات دادن. (از اقرب الموارد). رهانیدن. (ترجمان القرآن جرجانی). تنقذ. استنقاذ. (از اقرب الموارد)
زایل گردیدن کف پای شخصی از جای خود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). زایل گردیدن پای از جای خود. (از اقرب الموارد). از جای بشدن عضو. (تاج المصادر بیهقی). از بند بیرون آمدن استخوان. از جادررفتن. دررفتگی. (یادداشت مؤلف). یقال انفکت قدمه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رهانیدن کسی را از کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). رهانیدن کسی را از شر و جز آن. (ناظم الاطباء). رهانیدن و نجات دادن. (از اقرب الموارد). رهانیدن. (ترجمان القرآن جرجانی). تنقذ. استنقاذ. (از اقرب الموارد)
از جا در درفتن، از هم جدا شدن، انفصال، آزاد گشتن جدایی از هم جدا شدن جدا افتادگی، رها شدن آزاد شدن از هم جدا شدن جدا گردیدن رها شدن آزاد گشتن، جدایی، جمع انفکاکات. یا انفکاک قوی. جدایی قوای فعاله مملکت از یکدیگر مثلا انفکاک قوای سیاسی از روحانی
از جا در درفتن، از هم جدا شدن، انفصال، آزاد گشتن جدایی از هم جدا شدن جدا افتادگی، رها شدن آزاد شدن از هم جدا شدن جدا گردیدن رها شدن آزاد گشتن، جدایی، جمع انفکاکات. یا انفکاک قوی. جدایی قوای فعاله مملکت از یکدیگر مثلا انفکاک قوای سیاسی از روحانی
بهم درشدن. (منتهی الارب). و رجوع به اقرب الموارد شود، مترسلانه نوشتن. فصیح و با سجع و قافیه نوشتن. (ناظم الاطباء). ترسل. (دهار). سرودن شعر: چون از خطب فارغ شدم واجب دیدم انشا کردن فصلی دیگر. (تاریخ بیهقی). انشا کندش روح و منقح کندش عقل گردون کند املا و زمانه کند اصغا. مسعودسعد. بدیع همدانی این قصیده در مدح او انشا کرده است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 209). عتبی رساله ای در مرثیۀ او انشا کرده است. (ترجمه تاریخ یمینی). ابوالقاسم حسن بن عبداﷲ مستوفی در مدح سلطان این قصیده انشا کرده است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 269). شعری پاکیزه مشتمل بر الفاظ رقیق و معانی جزل انشا کردی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 240). گر آن جمله را سعدی انشا کند مگر دفتری دیگر املا کند. سعدی (بوستان). آگاه دلا گر ز ادب دور نباشد از مطلع خود بیت دوی کرده ام انشا. سنجر کاشی (از آنندراج). می کند کلک سخن پرداز انشا مطلعی تا گلستان حضورش را شود دستان سرا. اثر (از آنندراج)
بهم درشدن. (منتهی الارب). و رجوع به اقرب الموارد شود، مترسلانه نوشتن. فصیح و با سجع و قافیه نوشتن. (ناظم الاطباء). ترسل. (دهار). سرودن شعر: چون از خطب فارغ شدم واجب دیدم انشا کردن فصلی دیگر. (تاریخ بیهقی). انشا کندش روح و منقح کندش عقل گردون کند املا و زمانه کند اصغا. مسعودسعد. بدیع همدانی این قصیده در مدح او انشا کرده است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 209). عتبی رساله ای در مرثیۀ او انشا کرده است. (ترجمه تاریخ یمینی). ابوالقاسم حسن بن عبداﷲ مستوفی در مدح سلطان این قصیده انشا کرده است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 269). شعری پاکیزه مشتمل بر الفاظ رقیق و معانی جزل انشا کردی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 240). گر آن جمله را سعدی انشا کند مگر دفتری دیگر املا کند. سعدی (بوستان). آگاه دلا گر ز ادب دور نباشد از مطلع خود بیت دوی کرده ام انشا. سنجر کاشی (از آنندراج). می کند کلک سخن پرداز انشا مطلعی تا گلستان حضورش را شود دستان سرا. اثر (از آنندراج)
گسستن پیمان، گسستن ریسمان، ریش ریش شدن بر گشتن از حاجت خود، گسسته شدن (ریسمان پیمان)، شکافتن، آهنگ پیوند کردن کوکب سفلی یا کوکب علوی، و پیش از آنکه تمام شود این سفلی راجع شود و باز گردد و آن پیوند شکافته آید
گسستن پیمان، گسستن ریسمان، ریش ریش شدن بر گشتن از حاجت خود، گسسته شدن (ریسمان پیمان)، شکافتن، آهنگ پیوند کردن کوکب سفلی یا کوکب علوی، و پیش از آنکه تمام شود این سفلی راجع شود و باز گردد و آن پیوند شکافته آید
شمشیر ها را بیکدیگر زدن، زانو به زانو زدن از سستی و ناتوانی در رفتن، نیروئی که در اثر مالیده شدن سطوح اجسام به یکدیگرپدید میاید و باز دارنده حرکت است به هم خوردن به هم ساییدن چکمان سایش به هم وا کوفتن مالش بهم خوردن بهم رسیدن بهم ساییدن، مالش حرکت دو جسم روی یکدیگر، جمع اصطکاکات
شمشیر ها را بیکدیگر زدن، زانو به زانو زدن از سستی و ناتوانی در رفتن، نیروئی که در اثر مالیده شدن سطوح اجسام به یکدیگرپدید میاید و باز دارنده حرکت است به هم خوردن به هم ساییدن چکمان سایش به هم وا کوفتن مالش بهم خوردن بهم رسیدن بهم ساییدن، مالش حرکت دو جسم روی یکدیگر، جمع اصطکاکات