جدول جو
جدول جو

معنی انفخانیه - جستجوی لغت در جدول جو

انفخانیه(اُ فُ نی یَ)
زن پرگوشت از فربهی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به انفخان و انفخانی و انفخانه شود، باقی ماندن ناقه گشاده پا جهت درد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میان پای ازهم بازماندن از درد. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَمْ بَ)
ثریدانبخانی، ثرید که در آن بخار و گرمی باشد یا طعامی است که نان کاک را در روغن زیت (زیتون) بریان کنند تا بیاماسد و بر آن آب افشارند پس نرم و فروهشته گردد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
گیاهی است. ج، افانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نباتی است. (مهذب الاسماء). رجوع به افانی شود، واقعشده. (مؤید).
- کارافتاده، در کار واقعشده. آزموده:
ز کارافتاده بشنو تا بدانی.
سعدی.
، کم رو. (فرهنگ فارسی معین). محجوب. (یادداشت مؤلف) ، ساقطشده. (ناظم الاطباء). ساقط. محذوف بیاض. (یادداشت مؤلف) : در وسط این کتاب یکی صفحه افتاده دارد. (یادداشت مؤلف).
- افتاده داشتن، خرم در کتاب و مانند آن. (یادداشت مؤلف).
، زبون گردیده. (برهان) (ناظم الاطباء). زبون. (فرهنگ فارسی معین). بیچاره. عاجز. (یادداشت مؤلف) :
چو خورد شیر شرزه در بن غار
باز افتاده را چه قوت بود.
سعدی.
افتادۀ تو شددلم ای دوست دست گیر
در پای مفکنش که چنین دل کم اوفتد.
سعدی.
، گسترده. پهن شده. انداخته شده.
- امثال:
سفرۀ نیفتاده یک عیب دارد، افتاده هزار عیب، این کنایه است از اینکه کاری را که مرد بکمال نتواند کرد بهتر آنکه آن کار نکند. (از امثال و حکم دهخدا).
، ضدخاسته. (مؤید). پرت شده. زمین خورده. (فرهنگ فارسی معین) :
فقیهی بر افتاده مستی گذشت
بمستوری خویش مغرور گشت.
سعدی.
گرفتم کزافتادگان نیستی
چو افتاده بینی چرا ایستی.
سعدی.
خبرت نیست که قومی ز غمت بیخبرند
حال افتاده نداند که نیفتد باری.
سعدی.
صید اوفتاد و پای مسافر بگل بماند
هیچ افتدت که بر سر افتاده بگذری.
سعدی.
ره نیکمردان آزاده گیر
چه استاده ای دست افتاده گیر.
سعدی.
- بارافتاده، آنکه بارش بزمین ماند. آنکس که بار او بر مرکب بسته نشده:
یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
بیوفا یاران که بربستند بار خویش را.
سعدی.
، متواضع. (مؤید). فروتن و متواضع. (فرهنگ فارسی معین) : اشباع این که اوفتاده است دلالت تمام است بر ضم یکم. یعنی متواضع. (شرفنامۀ منیری). فروتن. خاضع:
کاین دو نفس با چوتو افتاده ای
خوش نبود جز بچنان باده ای.
نظامی.
گر در دولت زنی افتاده شود
از گره کار جهان ساده شود.
نظامی.
اگر زیردستی بیفتد رواست
زبردست افتاده مرد خداست.
سعدی.
، ساکت و آرام. سر بزیر. (یادداشت مؤلف). بی شرارت وشراست. سرافکنده. (یادداشت مؤلف) : بچۀ افتاده ایست. جوان افتاده ایست. (یادداشت بخط مؤلف) :
سعدی افتاده ایست آزاده
کس نیاید بجنگ افتاده.
سعدی.
، سقطشده. (مؤید) (ناظم الاطباء). ازپادرآمده و سقطشده. (فرهنگ فارسی معین). سقط و خراب شده. (برهان) (ناظم الاطباء) :
همان خرد کودک بدان جایگاه
شب و روز افتاده بد بی پناه.
فردوسی.
محمودیان این حدیث ها بشنودند سخت غمناک شدند و در حیلت افتادند تا افتاده برنخیزد. (تاریخ بیهقی ص 235). مردمان زبان فرا بوسهل گشادند که زده و افتاده را توان زد و انداخت، مرد آنست که گفته اند العفو عند القدره، بکار تواند آورد. (تاریخ بیهقی ص 177).
گر این صاحب جهان افتادۀ تست
شکاری بس شگرف افتادۀ تست.
نظامی.
مروت نباشد بر افتاده زور
برد مرغ دون دانه از پیش مور.
سعدی.
افتاده که سیل درربودش
ز افسوس نظارگی چه سودش.
امیرخسرو.
برف افتاده. پس افتاده. پیش افتاده. بدافتاده. دل افتاده. دورافتاده. (آنندراج). و رجوع به افتاده شود. ج، افتادگان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ نی یَ)
تأنیث نفسانی. رجوع به نفسانی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
بسیارگوی و یاوه درای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بسیارگوی. مفرط در گفتار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد علیهما السلام. (فهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ نی یَ / یِ)
از مردم افغانستان. رجوع به الجماهر بیرونی ص 233 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ فُ / اِ فِ)
مرد پرگوشت از فربهی. انفخانی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به انفخانی شود
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بَ نی یَ)
خبزه انبخانیه، نان ستبر یا نان همچو خانه زنبور. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بَ نی یَ)
نوعی پارچۀ پشمی ضخیم و کرک دار. (از دزی ج 1 ص 39) ، شراب کش. (از شعوری ج 1 ورق 129 ب). و رجوع به انبره شود
لغت نامه دهخدا
(اُ فُ نَ)
زن پرگوشت از فربهی. انفخانیه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به انفخان و انفخانی و انفخانیه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ فُ / اِ فِ)
مرد پرگوشت از فربهی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به انفخان و انفخانه و انفخانیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از انفادیه
تصویر انفادیه
مونث انفادی، جمع انفادیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفجانی
تصویر انفجانی
یاوه داری گزافگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفعالیه
تصویر انفعالیه
مونث انفعالی، جمع انفعالیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انانیه
تصویر انانیه
منی خود بینی خودخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
نفسانیه در فارسی مونث نفسانی روانی مونث نفسانی: اعمال نفسانیه، جمع نفسانیات
فرهنگ لغت هوشیار