انضباط رفتار دارای نظم و پیرو اصول معین، قاعده یا اصول حاکم بر فعالیت ها در رفتارها ادامه... رفتار دارای نظم و پیرو اصول معین، قاعده یا اصول حاکم بر فعالیت ها در رفتارها تصویر انضباط فرهنگ فارسی عمید
انضباط (اِ تِ نَ) سامان گرفتن. بنوا شدن. خوب نگاهداشته شدن. نظم داشتن. (فرهنگ فارسی معین). ادامه... سامان گرفتن. بنوا شدن. خوب نگاهداشته شدن. نظم داشتن. (فرهنگ فارسی معین). لغت نامه دهخدا
انضباط سامان گرفتن، بنوا شدن، خوب نگاهداشتن شدن، نظم داشتن ادامه... سامان گرفتن، بنوا شدن، خوب نگاهداشتن شدن، نظم داشتن تصویر انضباط فرهنگ لغت هوشیار
انضباط ((اِ ض ِ)) نظم داشتن، نظم و ترتیب ادامه... نظم داشتن، نظم و ترتیب تصویر انضباط فرهنگ فارسی معین
انضباط ترتیب، دیسیپلین، نظام، نظم، ادب، نزاکت ادامه... ترتیب، دیسیپلین، نظام، نظم، ادب، نزاکت فرهنگ واژه مترادف متضاد