جدول جو
جدول جو

معنی انشمال - جستجوی لغت در جدول جو

انشمال
(اِ رَ)
دامن برچیدن و بشتافتن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). شتافتن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
انشمال
دامن برچیدن، چستی
تصویری از انشمال
تصویر انشمال
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندمال
تصویر اندمال
خوب شدن و بهبود یافتن زخم و جراحت
فرهنگ فارسی عمید
(نَسْ / نِسْ یَ / یِ بِ)
شمال ساختن گوسفند را. (منتهی الارب). رجوع به شمال شود. اشمال گوسفند، ساختن توبره مانندی (پستان بند) برای پستان آن تا فروپوشیده شود. (از المنجد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِجْ)
نرم و بدبوی و پشم ریخته گردیدن پوست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تباه شدن پوست. (از اقرب الموارد) ، درویش گردیدن قوم و مردن ستور آنها و سپری شدن توشه یا سپری گردانیدن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بی مال و بی زاد گشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، باران زده شدن مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، افشانده شدن ظرف خرما. (از اقرب الموارد). افشانده شدن خنور خرما. (آنندراج) ، انفضت الجله (مجهولاً) ، افشانده شد خنور خرما. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نمل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به نمل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نمامی کردن. (تاج المصادر بیهقی). سخن چینی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). منمل نعت است از آن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِصْ)
روان شدن اشک چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرودویدن اشک. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
رانده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رانده شدن شتران. (آنندراج). انطراد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بسرعت رفتن یا خرامیدن در رفتن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِرَ)
ترسیدن و بیمناک شدن. (ناظم الاطباء). ترسانده شدن. (از اقرب الموارد) ، راستی کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
سبق و درس. (ناظم الاطباء). درس و گفتار. (از آنندراج) ، دهی است بسرخس در آن ده است قبر زاهد احمد حماوی. (منتهی الارب) (از معجم البلدان). و رجوع به اندکان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
به شدن و نیکو گردیدن ریش. (ناظم الاطباء). به شدن زخم و جراحت. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) (آنندراج). به شدن. بهبود یافتن (زخم). سر بهم آوردن (جراحت). (فرهنگ فارسی معین). بهتر شدن خستگی و ریش. مندمل شدن قرحه. جوش خوردن. (یادداشت مؤلف) ، اندمل الجرح، به شد و نیکو گردید. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
ورغلانیده شدن در کاری. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برانگیخته شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمله کردن و جمع و کرده (شاید: گروه) شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یکباره برداشتن ازدواج جفت جویی زناشویی شوهر کردن زن گرفتن پیوند دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتمال
تصویر اعتمال
در کار بودن: بر کاری، آباد کردن آباندن، گودالیدن (قدکشیدن)
فرهنگ لغت هوشیار
فسردن بسته شدن ماسیدن هسیرش: تنها برای آب یخ بستن افسردن بسته شدن جامد گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجدال
تصویر انجدال
برزمین افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انثمام
تصویر انثمام
به باد دشنام گرفتن، پیر گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
نیارش، بر چیده شدن، به هم خوردن، باز شدن گشوده شدن، برچیدگی، پراکنش پیوسته تفرق اتصالی) پراکنش خرده ها (اجزاء) بی آن که ویژگی خود را از دست دهند حل شدن باز شدن گشوده شدن، برچیده شدن تعطیل شدن متلاشی شدن، ضعف فتور استرخا، برچیدگی تعطیل، جمع انحلالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنرمال
تصویر آنرمال
فرانسوی پاد سرشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتمال
تصویر اشتمال
احاطه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتمال
تصویر ارتمال
خم شدن، خوار شماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتمال
تصویر احتمال
باربر گرفتن، حمل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتمال
تصویر اجتمال
پیه گذاری، پیه مالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشلال
تصویر انشلال
فروریختن ریزش چون باران، راندن چون ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشمار
تصویر انشمار
به شتاب رفتن، خرامش خرامیدن، آماده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انطمال
تصویر انطمال
دزد انبازی (انبازی شرکت) همدستی با دزدان
فرهنگ لغت هوشیار
سر به هم آوردن زخم، به شدن بهبودی یافتن به شدنبهبود یافتن (زخم) سر بهم آوردن (جراحت)، بهبود سر بهم آوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
باز بستن، افزون شدن، بالیدگی، بالا رفتن، پریدن به جای دگر نسبت دادن بکسی باز بستن، منسوب شدن، وابستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندمال
تصویر اندمال
((اِ دِ))
بهتر شدن، بهبود یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتمال
تصویر احتمال
بردباری، شایمندی، شوایی، گرایند، گمان، گمانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انجماد
تصویر انجماد
بستناکی، یخ زدن، بستانکی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انتقال
تصویر انتقال
ترابرد، جابجایی
فرهنگ واژه فارسی سره