- انشباب
- بالندگی (بلوغ) برنایش پزامیدن گوالیدن (رشد کردن)
معنی انشباب - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ریخته شدن آبگونه (مایع) فرود آمدن
پراکنده شدن، شاخ شاخ شدن، ازهمدیگر دور شدن
جدا شدن، شعبه شعبه شدن، در علوم سیاسی جدا شدن گروهی از اعضای سازمان یا تشکیلات برای پیوستن به حزب دیگر یا تشکیل یک حزب جدید، بخش جداشده از شبکۀ اصلی برای رساندن خدمات به مصرف کننده
برانگیختن، پیر شدن
بند آوردن، آویزاندن آویزان کردن
پروردن کودک را تا بلوغ
ریخته شدن
گماشتگی، گماشتن، گمایش، به کار گماری
گزینش، گزینه
بریدن
جمع انبوب، نیچه ها
کشیده شدن
پارسی تازی شده انگبار از گیاهان دارویی درست گردیدن نیکو شدن گیاهی از تیره ترشکها که ریشه اش دور خویش پیچیده و در تداوی بعنوان قابض بکار رود انارف برسیان دارو پرشیان دارو
خوی ریختن
سوراخدار شدن رخنه یافتن
روان شدن: خون یاآب
پی در پی رسیدن
تاراج کردن به زور گرفتن
در رنج افتادن به سختی افتادن کمان بردوش افکندن
نقاب زدن
برپاشدن، به کاری قیام کردن، منصوب شدن
آویختن، هیزم چیدن، هیزم گرد آوردن
باز بستن خود را به کسی، نسبت داشتن، وابستگی
کشور یاری پشتیبانی و یاری دادن به کشور وا پس مانده
برگزیدن، انتخاب کردن، نخبه کردن، برگزیدن چیزی
گریستن سخت موییدن
آگاه شدن، دانا شدن
کشتن، مردن
برکنده شدن بریده شدن
بریدگی، بی فرزندی، دویدن بر تخت رفتن آبله کردن
یکسو شدن کناره گزیدن، بر خود پیچیدن، می خرما ساختن
بر آماسیدن استخوان
کاویدن به دست، آشکار کردن پنهان، دامن بر چیدن