جدول جو
جدول جو

معنی اندربیگ - جستجوی لغت در جدول جو

اندربیگ
(اَ دَ بِ)
در میان بزرگان و در میان شیاطین. (ناظم الاطباء) ؟!
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندربای
تصویر اندربای
لازم، واجب، ضروری، پیوسته، ثابت، پایدار، برای مثال زهی تن هنر و چشم نیک نامی را / چو روح درخور و همچون دو دیده اندربای (فرخی - ۳۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ)
دهی است از بخش حومه شهرستان قوچان با 189 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، سرنگون آویخته، آرزو و حاجتمندی. (برهان قاطع). و رجوع به اندروا و اندرواج و اندروای شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان، واقع در 58هزارگزی شمال کرمان و 5هزارگزی جنوب راه مالرو شهداد به راور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
منسوب به اندر که دهی است قریب حلب. ج، اندریّون و قول عمرو بن کلثوم:
الاهبی بصحنک فاصبحینا
و لاتبقی خمور الاندرینا
نسب الخمرالی اهل القریه، ای خمورالاندریین فاجتمعت ثلاث یأات فخففها ضرورهً او جمع الاندری اندرون کما قال الاشعرون و الاعجمون. (منتهی الارب). منسوب به اندر که دهی است از حلب. ج، اندرون و اندریون و اندریین. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
دهی است از بخش قاین شهرستان بیرجند با 309 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و زعفران است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
نام دهی است در جنوب حلب و بین آندو باندازۀ یک روز راه است و بعد ازآن آبادانی نیست. اندرین در این روزگار (روزگار صاحب معجم البلدان = اوایل قرن هفتم) ویران است و فقط بقیه دو دیوار در آن دیده میشود و شعر عمرو بن کلثوم:
الاهبی بصحنک فاصبحینا
ولاتبقی خمور الاندرینا
مربوط به همین اندرین است. صاحب کتاب العین گفته اندرین جمع اندری است و اندری جوانانی اند که از جای پراکنده گرد می آیند. ازهری گفته اندر دهی است در شام و در آن درختان مو باشد و جمع آن اندرین است و خمورالاندرین در شعر ابن کلثوم گویا اشاره بدین مطلب باشد. (از معجم البلدان). و رجوع بهمین کتاب و اندری شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ یَ / یِ)
دهی است از بخش فیروزکوه شهرستان دماوند با 780 تن سکنه. آب آن از رودخانه قزقانچای و محصول آن غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خِ دِ بِ)
دهی است از دهستان بندگان بخش حومه شهرستان مشهد. واقع در هزارگزی جنوب خاوری مشهد. این ناحیه در جلگه قرار دارد و آب و هوای آن معتدل و دارای 122 تن سکنۀ فارسی زبانست. آب آن از قنات و محصولاتش: غلات و بنشن میباشد. اهالی بکشاورزی و مالداری گذاران می کنند و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان هروآباد با 1250 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در اصطلاح رمان نویسی، وقایع و حوادث مختلف که بوسیلۀ آنها مطلب اصلی پرورانده شود و گره یک قطعه را تشکیل دهد و بیننده را جلب کند و احساسات و عواطف را در او بیدار و تحریک نماید. (فرهنگ فارسی معین) ، گوشت استخوان را بسر دندانها بازگرفتن. (از اقرب الموارد) ، انتشال مرض، تخفیف اعراض آن و نزدیکی بهبود. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ بَ)
منشی دربار شاه عباس اول. او راست: عالم آرای عباسی در ترجمه احوال و وقایع سلطنت پادشاه مزبور و اجداد او. این کتاب با ذکر وقایع سال وفات شاه عباس کبیر و جلوس جانشین او شاه صفی در سال 1038 هجری قمری بپایان میرسد. وی بسال 1025 بتألیف عالم آرا آغاز کرد و بمرگ شاه عباس در 24 جمادی الثانی 1038 بپایان رسانید این کتاب در 1313 و 1314در تهران چاپ شده و آن در سه بخش است، اول در نسب صفویه و یک یک نیاکان ایشان، بخش دوم در وقایع سی سال اوّل سلطنت شاه عباس، بخش سوم وقایع قرن دوم سلطنت او که از سال 1026 شروع و بمرگ وی در 1038 ختم میگردد، و در این بخش احوال عده ای از علما و سادات و صاحب منصبان عالی دولت صفوی را معرفی کرده است. (الذریعه ج 3 صص 263- 264). رجوع بتاریخ ادبیات ایران تألیف براون ج 4 ترجمه رشید یاسمی ص 79، 87، 88، 294 و تاریخ ادبیات ایران تألیف رضازادۀ شفق صص 199- 200 و سبک شناسی تألیف ملک الشعراء بهار ج 3 صص 280- 288 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
منسوب به اندراب: ملخ اندرابی. (یادداشت مؤلف). رجوع به اندرآب و اندرانی شود
لغت نامه دهخدا
بهندی حنظل است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
آویخته و معلق. (انجمن آرا) (آنندراج). نگون و سرازیر و آویخته. (برهان قاطع). آویخته. معلق. سرنگون. سرازیر. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). اندروای. و رجوع به اندروای شود
لغت نامه دهخدا
(پَرْ را)
ضروری و حاجت و محتاج الیه و دربایست. (برهان قاطع). ضروری و حاجت و محتاج الیه و وابستۀ چیزی و آنرا دربایست نیز گفته اند و اندروای بدل آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). ضرور. دربایست. محتاج الیه. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
مهرگان رسم عجم داشت بپای
جشن او بود چو چشم اندربای.
فرخی.
زهی تن هنر و چشم نیکنامی را
چو روح درخور و همچون دو دیده اندربای.
فرخی
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش آوج شهرستان قزوین با 382تن سکنه. آب آن از رود خانه کلنجین و محصول آن غلات، سیب زمینی و انگور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اردوبیگ
تصویر اردوبیگ
فرمانده اردو فرمانده سپاهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتریگ
تصویر انتریگ
فتنه و فساد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندری
تصویر اندری
ریسمان زفت
فرهنگ لغت هوشیار
درون، اندرون
فرهنگ گویش مازندرانی
نام دهکده ای از دهستان بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی