جدول جو
جدول جو

معنی اندرابی - جستجوی لغت در جدول جو

اندرابی(اَ دَ)
منسوب به اندراب: ملخ اندرابی. (یادداشت مؤلف). رجوع به اندرآب و اندرانی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندرونی
تصویر اندرونی
مربوط به اندرون، داخلی، درونی، باطنی، قلبی، اندرون، ساکن اندرون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندربای
تصویر اندربای
لازم، واجب، ضروری، پیوسته، ثابت، پایدار، برای مثال زهی تن هنر و چشم نیک نامی را / چو روح درخور و همچون دو دیده اندربای (فرخی - ۳۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
(پَرْ را)
ضروری و حاجت و محتاج الیه و دربایست. (برهان قاطع). ضروری و حاجت و محتاج الیه و وابستۀ چیزی و آنرا دربایست نیز گفته اند و اندروای بدل آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). ضرور. دربایست. محتاج الیه. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
مهرگان رسم عجم داشت بپای
جشن او بود چو چشم اندربای.
فرخی.
زهی تن هنر و چشم نیکنامی را
چو روح درخور و همچون دو دیده اندربای.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
آویخته و معلق. (انجمن آرا) (آنندراج). نگون و سرازیر و آویخته. (برهان قاطع). آویخته. معلق. سرنگون. سرازیر. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). اندروای. و رجوع به اندروای شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
جراب اندرانی، انبان سطبر. (منتهی الارب). انبان ستبر. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح منطق تصور، در برابر تصدیق: دانستن دوگونه بود یکی اندر رسیدن کی بتازی آنرا تصور خوانند. (دانشنامۀ علایی ص 3). و رجوع به رسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
دهی است در دو فرسنگی مرو. سلطان سنجر را در آن قصرهایی بوده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
آبخوست. جزیره کوچک:
میان موج غم را زورق دل اضطراب افتد
اگر باد موافق می وزد در اندراب افتد.
رضایی مشهدی. (از شعوری ج 1 ورق 134الف)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
شهرکی است اندر میان کوههاست. جایی بسیارغله و کشت و برز و او را دو رود است و سیمهایی که از معدن پنجهیر و جاریانه افتد اینجا آن را درم زنند و پادشای او را شهر سلیر خوانند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 100). شهری است بین غزنین و بلخ و... و قافله ها از آن وارد کابل میشوند و آنرا اندرابه نیز گویند. شهر زیبایی است و از آنجا گروهی از اهل علم برخاسته اند. (از معجم البلدان). شهری است از ولایت بدخشان مابین هندوستان و غزنین که نزدیک کتل هندوکش واقع است. (انجمن آرا) (آنندراج). در ریاض السیاحه آمده که اندراب در شمال کابل بمسافت شش مرحله در کوهستان واقع و از اقلیم چهارم و بسیارخوش آب و هوا و بسردی مایل است و نمک اندرابی را ازبلور در صافی فرقی نباشد و محض نمایش از آن ظروف بلور مانند سازند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
ز غزنین سوی اندراب آمدم
ز آسایش اندر شتاب آمدم.
فردوسی.
دگر طالقان شهر تا فاریاب
همیدون ببخش اندرون اندراب.
فردوسی.
امیر از این نامه اندیشه مند شد جواب فرمود که اینک ما آمدیم و از راه پژغوژک می آییم باید که خواجه ببغلان آید و از آنجا باندران بمنزل چوگانی بما پیوندد. (تاریخ بیهقی چ فیاض غنی ص 558).
آن کس که اندرآب شود او بی آشنا
گویی که اندراب شود او بی آشنا.
احمدواتکی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اندرونی
تصویر اندرونی
سرای پیشین، حرمسرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقلابی
تصویر انقلابی
شورشی، آشوبی منسوب به انقلاب شورشی، طرفدار انقلاب، جمع انقلابیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندروای
تصویر اندروای
در هوا، معلق آویخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفرادی
تصویر انفرادی
تکی اوازیک منسوب به انفراد فردی مقابل جمعی: زندگی انفرادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتخابی
تصویر انتخابی
اختیار شده و برگزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحرافی
تصویر انحرافی
کژ گرایانه ورتکیک منسوب به انحراف: ذوق انحرافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقلابی
تصویر انقلابی
منسوب به انقلاب، شورشی، طرفدار انقلاب، انقلاب کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندرونی
تصویر اندرونی
داخلی، درونی، خانه ای که پشت خانه دیگر واقع باشد و مخصوص زن و فرزندان و خدمتگزاران است، مقابل بیرونی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندر بای
تصویر اندر بای
((اَ دَ))
لازم، ضروری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انتخابی
تصویر انتخابی
گزینشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انتصابی
تصویر انتصابی
گماشتگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انفرادی
تصویر انفرادی
تنهایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انیرانی
تصویر انیرانی
خارجی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انتخابی
تصویر انتخابی
Choice, Select, Electively, Selective, Selectively
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از انقلابی
تصویر انقلابی
Revolutionarily, Revolutionary
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از انتخابی
تصویر انتخابی
wybrany, selektywnie, selektywny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از انتخابی
تصویر انتخابی
选择的 , 可选地 , 选择性的 , 选择性地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از انقلابی
تصویر انقلابی
革命性地 , 革命性的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از انقلابی
تصویر انقلابی
rewolucyjnie, rewolucyjny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از انقلابی
تصویر انقلابی
революционно , революционный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از انتخابی
تصویر انتخابی
вибраний , вибірково , вибірковий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از انقلابی
تصویر انقلابی
революційно , революційний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از انتخابی
تصویر انتخابی
gewählt, wahlweise, ausgewählt, selektiv
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از انقلابی
تصویر انقلابی
revolutionär
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از انتخابی
تصویر انتخابی
выбранный , выборочно , избирательный , избирательно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از انتخابی
تصویر انتخابی
escolhido, eletricamente, selecionado, seletivo, seletivamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی