جدول جو
جدول جو

معنی انجوسا - جستجوی لغت در جدول جو

انجوسا
(اَ)
به معنی انجسا است که نوعی از سرخ مرد باشد و بعربی شجرهالدم خوانند، خون را ببندد. (برهان قاطع) (از هفت قلزم). ابوخلسا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انوشا
تصویر انوشا
(دخترانه)
صورتی از نغوشا، پیرو مانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انگوپا
تصویر انگوپا
کاسنی، گیاهی خودرو با برگ های کرک دار، ساقه ای کوتاه و گل های آبی که ریشه، برگ و دانۀ آن مصرف دارویی دارد، هرگاه دانه های تلخ آن با گندم مخلوط و آرد شود طعم آرد را تلخ می کند، تلخ دانه، هندبید، کسنی، تلخ جکوک، تلخ جوک، تلخک، هندبا، انوپا، هندباج
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
دهی است از بخش طبس شهرستان فردوس با444 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، میوه، پنبه و گاورس است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
از فرزندان نوح پیغمبر و از اجداد ابراهیم خلیل است، در ص 43 تاریخ سیستان شرح این نسبت آمده است، و نیز رجوع به ناحور شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بلغت زند و پازند ستارۀ مشتری را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا) (هفت قلزم). برجیس. (ناظم الاطباء). قرائت غلط کلمه پهلوی اهرمزد که آنرا تا ازمنۀ اخیر انهوما می خواندند و مؤلف برهان بجای میم باء آورده است. اوهرمزد خداست و چون اورمزد در فارسی بمشتری اطلاق شده به معنی اخیر در متن آمده است. (تعلیقات معین بر برهان قاطع ذیل همین کلمه)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بلغت زند و پازند کاسین و هندباء. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
مأخوذ از سریانی، کشمش و مویز. (ناظم الاطباء). و رجوع به انساثا شود، فروهشته شدن موی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی نسخۀ خطی ورق 228 ب)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
دهی است ازبخش سیمینه رود شهرستان ملایر با 1008 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود خانه محلی و محصول آن غلات، انگور، لبنیات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در حال انجوخیدن. (یادداشت مؤلف) ، سوراخ کون. (برهان قاطع). سوراخ کون (خصوصاً). (ناظم الاطباء). سوراخ دبر (خصوصاً). (فرهنگ فارسی معین) :
انجیر تو چون بخارش افتد
بستن نتوان ترا بزنجیر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ / خِ)
پژمردن و روی چین گرفتن. (لغت فرس اسدی نسخه نخجوانی از یادداشت مؤلف). انجوخ. چین. ترنجیدگی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به لغت یونانی نوعی از مرو باشد که آن را بشیرازی مرورشک خوانند. وبوی آن کمتر از مرو خوش باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نوعی از مرو باشد یعنی رستنی که آن را به شیرازی مرورشک خوانند. بوی آن کمتر از مرو خوش است. (هفت قلزم). نوعی از مرو است و از تمام اقسام مروکم بوتر است. لفظ مذکور معرب از زبان یونانی است. (فرهنگ نظام). و رجوع به مرو و مرورشک و اشمرسا شود
لغت نامه دهخدا
(اَمْ سِ)
اسم مصدر از انبوسیدن، انبودن. (فرهنگ اسدی از یادداشت مؤلف). نشأت. بعث. (یادداشت مؤلف). و رجوع به انبوسیدن و انبودن شود
لغت نامه دهخدا
بیرونی در الجماهر آرد: ’الفضه هی بالرومیه ارجوسا’. (الجماهر چ حیدرآباد ص 242). ظاهراً این کلمه مصحف ارجنتونا باشد
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کوهی در خارج شهر حلب از طرف شمال. (از معجم البلدان). و منسوب به آن بانقوسی است
لغت نامه دهخدا
(اَ جِ)
ابوخلسا است که نوعی از سرخ مرد باشد و آنرا بعربی شجرهالدم گویند. خون شکم را ببندد. (برهان قاطع) (از هفت قلزم) (از آنندراج). و رجوع به انجوسا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انشوسا. حلوم. تنبل. (از دزی ج 1 ص 42) ، وقت. زمان. (فرهنگ سروری) :
چو شد صبح اقبال او آشکار
شد انگامۀ عشرت روزگار.
خواجو (از فرهنگ سروری)
لغت نامه دهخدا
روشن شدن کار، هویدایی، دور شدن ابر، رفتن اندوه، بیرون رفتن از میهن، هویدا شدن، آشکارگشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجوج
تصویر انجوج
عود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجوخ
تصویر انجوخ
چین و چروک پوست چین خوردگی پوست (بسبب پیری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجوغ
تصویر انجوغ
چین و چروک پوست چین خوردگی پوست (بسبب پیری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجول
تصویر انجول
انجیلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجبا
تصویر انجبا
شنجار شنگار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره گاو زبانیان که در سراسر دنیا پراکنده اند. ریشه این گیاه سرخ رنگ است و گونه های مختلف آن سابقا در تداوی استعمال میشده انخسا حالوما حالوم القانت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجسا
تصویر انجسا
یونانی تازی شده هوه چوبه هو چوبه از گیاهان دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسموسا
تصویر اسموسا
یونانی مرو خوشک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجوخه
تصویر انجوخه
چین و چروک پوست چین خوردگی پوست (بسبب پیری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انزوا
تصویر انزوا
گوشه گیری
فرهنگ واژه فارسی سره
مرتع پرتاسی در حوزه ی لفور قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
سبوس نرم شالی
فرهنگ گویش مازندرانی
پودر کردن، ریز کردن، جویدن، ایجاد دعوا و درگیری، توبیخ
فرهنگ گویش مازندرانی
اندود کردن سطح اتاق و یا دیوارها با مخلوطی از گل و پهن گاو
فرهنگ گویش مازندرانی
نرم نشده
فرهنگ گویش مازندرانی
اندود کردن، زدودن، صیق کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خساست، بخل، خسّت، خسیس بودن
دیکشنری اردو به فارسی