جدول جو
جدول جو

معنی انجشه - جستجوی لغت در جدول جو

انجشه
(اَ جَ شَ)
غلامی بود سیاه از آن رسول اکرم و آواز حداء را خوب میخواند و برخی گفته اند مخنث بود. و رجوع به الاصابه فی تمییزالصحابه ج 1 ص 68 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انوشه
تصویر انوشه
(دخترانه)
خوشبخت، جاودان، شادمان، خوشحال، نام شاهزاده ای ساسانی در تیسفون و نام دخترنرسی، انوشه انصاری اولین کسی که به عنوان گردشگر 10 روز در فضا بود، از شخصیتهای شاهنامه،
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انجره
تصویر انجره
گزنه، گیاهی علفی و خودرو از خانوادۀ نعنا دارای با برگ های کرک دار که در صورت تماس با آن ماده ای اسیدی ترشح می کند و مصرف خوراکی و درمانی دارد،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انوشه
تصویر انوشه
شاه نو، پادشاه جوان، جوان تازه داماد
بی مرگ، بی زوال، جاویدان، جاوید، شراب انگوری
فرهنگ فارسی عمید
(اَ جَ رَ / رِ)
گزنه. (ناظم الاطباء). نباتی است که آنرا نبات النار گویند و تخم آنرا قریض خوانند و تخم آن مستعمل است. سه درم آنرا با شیرتازه بخورند قوت باه دهد و بکوبند و با عسل بر قضیب مالند سطبر گرداند. (برهان قاطع) (آنندراج). گیاهی است تند که چون بعضوی رسد بگزد و بلغت دری طبری آنراگزنه گویند یعنی میگزد و در آن ولایات بسیار است. (انجمن آرا). ارباسیوس گوید انجره اقالیقی گویند و به تازی او را قریض گویند... در نواحی جرجان بر لبهای جو بسیار بود و هرگاه عضوی بدان سوده شود خارش و سوزش در آن عضو افتد و اهل جرجان از آن نوعی طعام سازند و قسیطا گوید اگر کسی به افراط انجره را بر اعضا بمالد بمیرد و تخم انجره خرد باشد و پهن و صیقل و ازرق باشد و بعضی آنرا بتخم کتان تشبیه کرده اند... مقوی باه بود و بلغم براند و بروسینه را از اخلاط پاک سازد. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی نسخه خطی). بعربی قریض و بلغت دارالمرز گزنه و بترکی کجیت و بهندی اتنکن و بلاتینی ارتیک پریوم و بلغت گیلان هرتیکه گویند. نباتی است بر آن پرتشریف انبوه و پرخار و ریزه و خارهای ساق آن ظاهرتر و چون ملاصق بدن شود باعث حمرت و سوزش و خارش گردد گل آن زرد و تخم آن نرم و براق و با اندک پهنی و مایل بتیرگی است... (از مخزن الادویه). قریص. حریق. (لکلرک). حریق. قریس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ / شِ)
جاسوس:
در کوی تو انیشه همی گردم ای نگار
دزدیده تا مگرت به بینم به بام و در.
شهید.
، مأخوذ از تازی، کسانی که در جایی مسکن دارند و متوطن درآنجا می باشند و مردمان و اشخاص و اعضاء و افراد قبیله و طایفه و خانواده و کسان خانه و عیال و اعیان و اشراف. (از ناظم الاطباء).
- اهالی موالی، اهالی و موالی، مردمان غنی و فقیر. رجال دولت. خدم و حشم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اُ شَ / شِ)
خوشی و خرمی. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
چهاردهمین از خانان اوزبک خیوه از 1074 تا حدود 1085 هجری قمری رجوع به ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 250 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جِ دَ)
جمع واژۀ نجود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زمینهای بلند. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ نجی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). همرازان. (یادداشت مؤلف). و رجوع به نجی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شِ)
دهی است از بخش حومه شهرستان مشهد با 557 تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و سیب زمینی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ رَ)
گزنه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد و انجرۀ حرشاء و انجرۀ سوداء شود
لغت نامه دهخدا
تخمی است که در تداوی بکار برندش. (از مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انوشه
تصویر انوشه
خوشی و خرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انیشه
تصویر انیشه
جاسوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجره
تصویر انجره
گزنه دو پایه. گزنه سوزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انوشه
تصویر انوشه
((اَ شَ))
جاوید، بی مرگ، خوش، خرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انوشه
تصویر انوشه
((اَ نَ شَ))
پادشاه نو، شاه جوان
فرهنگ فارسی معین
گندمی که درشت آرد شده باشد، قورمه کردن یا خردخرد کردن، بلغور، کوفته
فرهنگ گویش مازندرانی