جدول جو
جدول جو

معنی انتونتن - جستجوی لغت در جدول جو

انتونتن
(زَ)
بلغت زند و پازند به معنی داشتن باشد که از دارندگی است. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندوختن
تصویر اندوختن
پس انداز کردن، ذخیره کردن، اندوخته کردن
جمع کردن، اندوزیدن، فراهم کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
بلغت زند و پازند دیدن. مشاهده کردن. (برهان).
لغت نامه دهخدا
(تُ تِ)
شهری به انگلستان و مرکز سامرست شایر است که 33600 تن سکنه دارد و یکی از مراکز فلاحتی است. (از لاروس). رجوع به تونتون در قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام یکی از سرداران رومی که با ایران جنگ کرد و شکست خورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
سر رابرت. سیاستمدار انگلیسی است. وی در سال 1563 متولد شد و به سال 1635 میلادی درگذشت. نوشته های او که حاوی اطلاعات جالبی درباره الیزابت اول و درباریان اوست و در تاریخ انگلستان دارای اهمیت است
لغت نامه دهخدا
(زَ)
به لغت زند و پازند به معنی کشتن باشد. (از برهان قاطع) (آنندراج). مصحف نکسونتن، به معنی کشتن است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(زْ / زِ)
بلغت زند و پازند بمعنی نوشتن باشد و ’شنونمی’ یعنی ’نویسم’ و ’شنونید’ یعنی ’بنویسید’. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بلغت زند و پازند به معنی شستن باشد و ارونمن یعنی بشویم من و ارونید یعنی بشوئید شما، که امر بشستن باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ تُ)
نام خلیفۀ اول حضرت عیسی علیه السلام، بزعم نصاری. لفظ لاتن است. حاذق گیلانی گوید:
نزدیک کمینه عالم تو
انتونی بیدروست ملزم.
(بهار عجم) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
به لغت زند و پازند به معنی گرفتن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
سنتونین. مادۀکرم کش که از درمنه گیرند. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 266 شود. از جمله داروهائیست که یک خوراک آنها از ده سانتیگرم تا ده یک گرم است. (کارآموزی داروسازی ص 247). گردی است متبلور، بی بو، تلخ مزه، بی رنگ، ولی در مقابل نور زرد رنگ میشود و در آب غیر محلول است و در الکل و کلرفرم و روغن های چربی و اتر و قلیاها حل میشود. رجوع به درمانشناسی عطایی ج 1 ص 411 شود
لغت نامه دهخدا
(کُ دَ)
جمع کردن و فراهم آوردن. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (هفت قلزم) (انجمن آرا) (آنندراج). جمع کردن. (رشیدی). گرد کردن و جمع آوردن. (فرهنگ سروری). گوالیدن. (فرهنگ سروری) (از یادداشت مؤلف). حاصل کردن. گرد کردن. (فرهنگ میرزا ابراهیم) (شرفنامه) (مؤید الفضلاء). جمع کردن و حاصل کردن و کسب کردن. (ناظم الاطباء). الفختن. الفغدن. الفنجیدن. (فرهنگ جهانگیری). بدست کردن. (یادداشت مؤلف) :
دگر هرکجا رسم آتشکده ست
که بی هیربد جای ویران شده ست
بباید همی آتش افروختن
بدان نام نیکو بیندوختن.
فردوسی.
زرد گلان شمع برافروختند
سرخ گلان یاقوت اندوختند.
منوچهری.
و هرگز مال نیندوختی و جز بر بهیمۀ مصری ننشستی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 117).
مرد، همدم آنگه اندوزد که آید در عدم
موم از آتش آنگه افروزد که دارد ریسمان.
خاقانی.
پانزده مربط فیل که او را از بهر ذخیرۀ ایام و عدت اوقات خصام اندوخته بود، بستد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 336). اتباع او عامۀ مردم را زبون گرفتند و برایشان کیسه ها دوختند و از ایشان مال بسیار اندوختند. (ترجمه تاریخ یمینی).
نه پیش از تو بیش از تو اندوختند
به بیداد کردن جهان سوختند.
(بوستان).
، تأسف. (لغت ابوالفضل بیهقی). اسف: آه از ورود این شعوب که دلهای جهانیان را شعوب اندوه و سوکواری ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی) ، نفرت و کراهت. (ناظم الاطباء). ج، اندوه ها. اندوهان. (فرهنگ فارسی معین).
- امثال:
اندوه از درهای بزرگ بیشتر درآید. (از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 298). و رجوع به اندوه شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
به زبان زند و پازند به معنی مردن باشد که در مقابل زیستن است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ دَ)
بلغت زند و پازند گذاشتن و نهادن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). گذاشتن و ترک کردن و نهادن و نشاندن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
بلغت زند و پازند، خوابیدن. آرام گرفتن. (برهان). آرمیدن. آسودن
لغت نامه دهخدا
بلغت زند و پازند (!) به معنی بخشیدن و بخشایش باشد. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو)
بلغت زند و پازند بمعنی بستن باشد که در مقابل گشودن است. (برهان) (مؤید الفضلاء) ، پنهان شدن. (منتهی الارب). نهان شدن. پنهان شدن ماه. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
اسبونتن. به لغت ژند و پاژند، مشاهده کردن. دیدن ودر فرهنگی بمعنی دوانیدن آمده است. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ وِ سُ)
رابرت لوئیس. رمان نویس انگلیسی، مولد ادیمبورگ (1850- 1894 میلادی). وی هنرمندی خود را در رمانهای پرحادثه نشان داده است
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ)
نوعی از کاسنی. (دزی ج 1 ص 40). کاسنی شامی. (یادداشت مؤلف) ، شکستن سر، یقال: انثلغ رأسه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). انشداخ. (از لسان از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ دَ)
برهم کشیدن و ترنجیدن روی و اندام.
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ دَ)
انبودن. (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1052). رجوع به انبودن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ وی یَ)
نتانت. نتن. گندیدگی. گنده شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اندوختن
تصویر اندوختن
جمع کردن، فراهم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندوختن
تصویر اندوختن
((اَ تَ))
جمع کردن، فراهم آوردن، ذخیره کردن، بهره بردن، سود بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندوختن
تصویر اندوختن
تحصیل
فرهنگ واژه فارسی سره
پس انداز کردن، جمع کردن، ذخیره کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد