جدول جو
جدول جو

معنی انبان - جستجوی لغت در جدول جو

انبان
کیسۀ بزرگ که از پوست دباغی شدۀ بز یا گوسفند درست کنند
تصویری از انبان
تصویر انبان
فرهنگ فارسی عمید
انبان
توشه دان، زنبیل
تصویری از انبان
تصویر انبان
فرهنگ لغت هوشیار
انبان
کیسه ای بزرگ، شکم، بطن
تصویری از انبان
تصویر انبان
فرهنگ فارسی معین
انبان
انبانه، خیک، مشک
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انبات
تصویر انبات
رویانیدن، روییدن، رستن گیاه
فرهنگ فارسی عمید
(اَمْ نَ / نِ)
به معنی انبان است و آن پوستی باشد دباغت کرده که درست از گوسفند برمی آورند. (برهان قاطع). همان انبان است یعنی پوست بزغالۀ خشک کرده که درویشان در میان بندند. (مؤید الفضلاء) :
فلک، اندر دل مسکین مونه
از این غم هرچه در انبانه دیری.
باباطاهر.
چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز
ازین حیل که در انبانۀ بهانۀ تست.
حافظ.
که ای سالک چه در انبانه داری
بیا دامی بنه گر دانه داری.
حافظ.
- انبانه پاره، پاره ای از انبانه. تکه ای از پوست دباغت شده: گویند آهنگری کردی (کاوه) پس این کاوه آگاه شد بدان پایگاه آهنگران اندر که پسرانش را بگرفتند و بکشتند و این کاوه هم از آن پایگاه به آن انبانه پاره که آهنگران پیش باز بسته باشند تا پای و جامه شان نسوزد از بیهوشی بدوید و فریاد کرد و مستغاث خواند... همه با کاوۀ آهنگر دست یکی داشتند و او آن انبانه پاره که پیش باز گرفته داشتی تا پای و جامه اش نسوزد آنرا بر سر چوبی کرد. (تاریخ بلعمی).
- مثل انبانه، کفشی بد. چرمی بی قوت. (امثال و حکم مؤلف ج 3 ص 1405)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ نَ)
انبان کوچک. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). انبانچه. (فرهنگ فارسی معین). انبان خرد. (یادداشت مؤلف).
- انبانک سیم، ظبیه. (السامی فی الاسامی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انصبان
تصویر انصبان
برگشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفان
تصویر انفان
دراز بینی پوزه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انوان
تصویر انوان
جمع نون، ماهی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسان
تصویر انسان
واحد، مردم، حیوان ناطق، آدمی، بشر، آدمیزاد، آدم زاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبون
تصویر انبون
عریض، وسیع، پهن، فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباط
تصویر انباط
به آب رسیدن چاه کن، آب برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
پدر (کشیش)، راهنما، آگاهاندن، دوری، جدایی، راندن، جمع نباء، خبرها، آگاهیها، داستانها، خبر دادن، آگاهانیدن آگهی دادن، آگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
رویاندن، رستن فروماندن در راه، واپس ماندن از کاروان، بریده شدن رویانیدن، رستن گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباج
تصویر انباج
درهم و بر هم گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباذ
تصویر انباذ
کم و اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبار
تصویر انبار
جای نگهداری کالا، جای انباشتن غله یا چیز دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباز
تصویر انباز
شریک، رفیق، همتا مثل، محبوب معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباس
تصویر انباس
شتاب کردن، اسرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتان
تصویر انتان
بو گرفتن بدبوی شدن بدبویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباغ
تصویر انباغ
شریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبال
تصویر انبال
جمع نبل، تیرها تیر دادن، آموزش تیر اندازی، تیر راستبر گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبخان
تصویر انبخان
ورآمده خاسته خاز ورآمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از البان
تصویر البان
جمع لبن، شیری ها: آن چه از شیر ساخته و پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکبان
تصویر اکبان
بازداشتن زبان نگه داشتن زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربان
تصویر اربان
پیش مزد باج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجبان
تصویر اجبان
بزدل شمردن ترسودانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبانک
تصویر انبانک
انبان کوچک انبانچه
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه ای بزرگ از پوست گوسفند دباغت کرده که درست از گوسفند بر آورند همیان همیانه انبانه، پوست بزغاله خشک کرده که قلندران در میان بندند و ذخیره درو نگاهدارند. یا از انبان تهی پنیر جستن، از غایت شره و آز عمل لغو و بیهوده انجام دادن، شکم بطن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباه
تصویر انباه
بیدار کردن، فراموش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسان
تصویر انسان
آدمی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکبان
تصویر اکبان
زبان داری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انباز
تصویر انباز
شریک
فرهنگ واژه فارسی سره
خیک، مشک، مشک
فرهنگ واژه مترادف متضاد