- انبان
- توشه دان، زنبیل
معنی انبان - جستجوی لغت در جدول جو
- انبان
- کیسۀ بزرگ که از پوست دباغی شدۀ بز یا گوسفند درست کنند
- انبان
- کیسه ای بزرگ، شکم، بطن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کیسه ای بزرگ از پوست گوسفند دباغت کرده که درست از گوسفند بر آورند همیان همیانه انبانه، پوست بزغاله خشک کرده که قلندران در میان بندند و ذخیره درو نگاهدارند. یا از انبان تهی پنیر جستن، از غایت شره و آز عمل لغو و بیهوده انجام دادن، شکم بطن
انبان کوچک انبانچه
بزدل شمردن ترسودانی
پیش مزد باج
سریش از گیاهان
زبان داری
متزلزل، مضطرب
بازداشتن زبان نگه داشتن زبان
جمع لبن، شیری ها: آن چه از شیر ساخته و پدید آید
ورآمده خاسته خاز ورآمده
بیدار کردن، فراموش کردن
جمع نبل، تیرها تیر دادن، آموزش تیر اندازی، تیر راستبر گرداندن
شریک
به آب رسیدن چاه کن، آب برآوردن
شتاب کردن، اسرع
شریک، رفیق، همتا مثل، محبوب معشوق
جای نگهداری کالا، جای انباشتن غله یا چیز دیگر
کم و اندک
درهم و بر هم گفتن
رویاندن، رستن فروماندن در راه، واپس ماندن از کاروان، بریده شدن رویانیدن، رستن گیاه
پدر (کشیش)، راهنما، آگاهاندن، دوری، جدایی، راندن، جمع نباء، خبرها، آگاهیها، داستانها، خبر دادن، آگاهانیدن آگهی دادن، آگاه کردن
بو گرفتن بدبوی شدن بدبویی
عریض، وسیع، پهن، فراخ
واحد، مردم، حیوان ناطق، آدمی، بشر، آدمیزاد، آدم زاده
جمع نون، ماهی ها
دراز بینی پوزه دار
برگشتن
لرزان، جنبان
زیر جامه ازار، شلوار، شلوار چرمی کشتی گیران
رویانیدن، روییدن، رستن گیاه