حالت انبارده. (فرهنگ فارسی معین). انباشتگی. (برهان قاطع) (آنندراج). پری و بسیاری نعمت. (برهان قاطع) (آنندراج). انباشتگی و پری و بسیاری و فراوانی. (ناظم الاطباء).
حالت انبارده. (فرهنگ فارسی معین). انباشتگی. (برهان قاطع) (آنندراج). پری و بسیاری ِ نعمت. (برهان قاطع) (آنندراج). انباشتگی و پری و بسیاری و فراوانی. (ناظم الاطباء).
انباربان. انباری. (زمخشری). کسی که انبار ذخیره بآن سپرده است. (ناظم الاطباء). محافظ انبار. نگهبان محل کالا و ارزاق. (فرهنگ فارسی معین). حسابدار انبار. حافظ انبار. آنکه حساب محتوی انبار با اوست. (یادداشت مؤلف) ، رقیب داشتن: چوآمد بشاه جهان آگهی که انباز دارد بشاهنشهی. فردوسی
انباربان. انباری. (زمخشری). کسی که انبار ذخیره بآن سپرده است. (ناظم الاطباء). محافظ انبار. نگهبان محل کالا و ارزاق. (فرهنگ فارسی معین). حسابدار انبار. حافظ انبار. آنکه حساب محتوی انبار با اوست. (یادداشت مؤلف) ، رقیب داشتن: چوآمد بشاه جهان آگهی که انباز دارد بشاهنشهی. فردوسی
عمل انباردار. (ناظم الاطباء). شغل انباردار. انباربانی. (یادداشت مؤلف) ، قرین کردن. همراه کردن: خرد را چو با دانش انباز کرد بدل پاسخ نامه را ساز کرد. فردوسی. خرد با دل روشن انباز کرد باندیشه مر نرد را ساز کرد. فردوسی. گر بسی مایه داری آخر کار حسرت و عجز را کنی انباز. عطار. طفل جان از شیر شیطان بازکن بعداز آنش با ملک انباز کن. مولوی. ، مانند کردن. چیزی را نظیر و مانند چیز دیگر ساختن: نان اگر مر تنت را با سروبن انباز کرد علم جانت را همی سر برتر از جوزا کند. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 135)
عمل انباردار. (ناظم الاطباء). شغل انباردار. انباربانی. (یادداشت مؤلف) ، قرین کردن. همراه کردن: خرد را چو با دانش انباز کرد بدل پاسخ نامه را ساز کرد. فردوسی. خرد با دل روشن انباز کرد باندیشه مر نرد را ساز کرد. فردوسی. گر بسی مایه داری آخر کار حسرت و عجز را کنی انباز. عطار. طفل جان از شیر شیطان بازکن بعداز آنش با ملک انباز کن. مولوی. ، مانند کردن. چیزی را نظیر و مانند چیز دیگر ساختن: نان اگر مر تَنْت را با سروبن انباز کرد علم جانت را همی سر برتر از جوزا کند. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 135)