جدول جو
جدول جو

معنی انباردگی - جستجوی لغت در جدول جو

انباردگی
(اَمْ دَ / دِ)
حالت انبارده. (فرهنگ فارسی معین). انباشتگی. (برهان قاطع) (آنندراج). پری و بسیاری نعمت. (برهان قاطع) (آنندراج). انباشتگی و پری و بسیاری و فراوانی. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
انباردگی
حالت انبارده انباشتگی
تصویری از انباردگی
تصویر انباردگی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کسی که انبار به او سپرده شده و حساب کالاهایی که در انبار است در دست اوست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انباشتگی
تصویر انباشتگی
پری، پرشدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبارداری
تصویر انبارداری
شغل و عمل انباردار
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ / دِ)
خستگی. افگاردگی (با کاف پارسی). رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَمْ دَ)
آنچه قابل انباردن باشد
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ دَ / دِ)
انباربان. انباری. (زمخشری). کسی که انبار ذخیره بآن سپرده است. (ناظم الاطباء). محافظ انبار. نگهبان محل کالا و ارزاق. (فرهنگ فارسی معین). حسابدار انبار. حافظ انبار. آنکه حساب محتوی انبار با اوست. (یادداشت مؤلف) ، رقیب داشتن:
چوآمد بشاه جهان آگهی
که انباز دارد بشاهنشهی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
عمل انباردار. (ناظم الاطباء). شغل انباردار. انباربانی. (یادداشت مؤلف) ، قرین کردن. همراه کردن:
خرد را چو با دانش انباز کرد
بدل پاسخ نامه را ساز کرد.
فردوسی.
خرد با دل روشن انباز کرد
باندیشه مر نرد را ساز کرد.
فردوسی.
گر بسی مایه داری آخر کار
حسرت و عجز را کنی انباز.
عطار.
طفل جان از شیر شیطان بازکن
بعداز آنش با ملک انباز کن.
مولوی.
، مانند کردن. چیزی را نظیر و مانند چیز دیگر ساختن:
نان اگر مر تنت را با سروبن انباز کرد
علم جانت را همی سر برتر از جوزا کند.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 135)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
دهی است از بخش بستان آباد شهرستان تبریز با 110 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و ینجه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ تَ)
پری امتلا. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
کسی که انبار را به او سپرده باشند و کلا حساب کالاها را داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباشتگی
تصویر انباشتگی
تراكمٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از انباشتگی
تصویر انباشتگی
Accruement, Accumulation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از انباشتگی
تصویر انباشتگی
accumulation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از انباشتگی
تصویر انباشتگی
akumulacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از انباشتگی
تصویر انباشتگی
накопление
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از انباشتگی
تصویر انباشتگی
Ansammlung
دیکشنری فارسی به آلمانی
انباشتگی، الحاق
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از انباشتگی
تصویر انباشتگی
انباشتگی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از انباشتگی
تصویر انباشتگی
সঞ্চয়
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از انباشتگی
تصویر انباشتگی
mkusanyiko
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از انباشتگی
تصویر انباشتگی
축적
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از انباشتگی
تصویر انباشتگی
累积
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از انباشتگی
تصویر انباشتگی
蓄積
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از انباشتگی
تصویر انباشتگی
צבירה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از انباشتگی
تصویر انباشتگی
संचय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از انباشتگی
تصویر انباشتگی
akumulasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از انباشتگی
تصویر انباشتگی
การสะสม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از انباشتگی
تصویر انباشتگی
накопичення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از انباشتگی
تصویر انباشتگی
acumulación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از انباشتگی
تصویر انباشتگی
accumulazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از انباشتگی
تصویر انباشتگی
acumulação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از انباشتگی
تصویر انباشتگی
accumulatie
دیکشنری فارسی به هلندی