جدول جو
جدول جو

معنی اناسم - جستجوی لغت در جدول جو

اناسم
(اَسِ)
جمع واژۀ انسام، و انسام جمع واژۀ نسم است. (از المنجد) (از اقرب الموارد). مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناس. (از اقرب الموارد). گویند ’ما فی الاناسم مثله’. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
اناسم
جمع انسام، جمع نسم، آدمیان مردمان
تصویری از اناسم
تصویر اناسم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اناس
تصویر اناس
انس ها، مردم ها، بشرها، انسان ها، جمع واژۀ انس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انام
تصویر انام
مردم، مخلوقات، آفریده شدگان
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
خلق. (از اقرب الموارد) (زمخشری) (ناظم الاطباء). مخلوقات ازجن و انس. (غیاث اللغات) (آنندراج). جن و انسی. (زمخشری). جن و انس و یا آنچه بر روی زمین است. (ناظم الاطباء). آفریدگان. (السامی) (مهذب الاسماء). آفریده. (زمخشری). آنام و انیم نیز گویند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). انیم در شعر استعمال شود. (از اقرب الموارد). این هر سه لفظ (انام، آنام، انیم) اسم جمعاست نه جمع مثل قوم و رهط. (غیاث اللغات) (آنندراج). کلمه انام را واحد نباشد از لفظ خود. (یادداشت مؤلف) : والارض وضعها للانام. (قرآن 10/55).
چون چنین بود پس چرا گفتم
قصۀ خویش پیش شاه انام ؟
فرخی.
مالک ازمۀ انام حامی ثغور اسلام. (گلستان). لاجرم کافۀ انام از خواص و عوام بمحبت او گراییده اند. (گلستان).
خجسته باد و مبارک قدوم ماه صیام
بر اولیا و احباء شهریار انام.
نزاری قهستانی.
- خیرالانام، پیغمبر اسلام
{{صفت}} .
- سیدالانام
{{اسم خاص}} ، لقب پیغمبر اسلام است. (یادداشت مؤلف).
- کهف الانام، پناه مردم، از عناوینی بود که به علمای دینی می نوشتند.
- ملاذالانام، پناه مردم، از عناوین مخصوص علمای دین بود، نبریدن یا نخراشیدن یا درنگذشتن چنانکه تیر از چیزی. (یادداشت مؤلف). گویند رمی فأنباء یعنی تیر انداخت بر وی پس نبرید آنرا یا نخراشید یا نگذشت در آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، آگاه ساختن کسی را. (ناظم الاطباء). انبیته، آگاه ساختم او را. (منتهی الارب)، دورساختن کسی را از خود. (ناظم الاطباء). انبیته، دور کردم او را از خود. (منتهی الارب)، از حیث لغت و نیز نزد متقدمان علماء حدیث به معنی خبر دادن است جز آنکه در عرف متأخران در مورد اجازه بکار رفته است. (از شرح النخبه از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
مردمان. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی) (آنندراج) (غیاث اللغات) (فرهنگ فارسی معین). مردم. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). انس. ناس. (فرهنگ فارسی معین) : یوم ندعوا کل اناس بامامهم. (قرآن 71/17).
نبید خور که بنوروز هرکه می نخورد
نه از گروه کرام است و نز عداد اناس.
منوچهری.
و گاهی الف آنرا حذف کنند و ناس و با الف و لام الناس گویند. (از ناظم الاطباء). و رجوع به ناس شود.
- ابواناس، ام اناس، از کنی است. (از ناظم الاطباء).
- ام اناس، دختر ابوموسی اشعری و دختر قرط که جدۀ عبدالمطلب و نیز جدۀ اسماء دختر ابوبکر بود. (از ناظم الاطباء) ، انافت الدراهم علی الماءه، افزون گردید درمها بر صد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). زیاد شدن. (آنندراج). زائد شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ناحیه ای از هندوچین شرقی واقع در قسمت مرکزی ویتنام، بین تونکن و کوشن شین در امتداد دریای چین. (از لاروس). و رجوع به همین کتاب و آنام شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شهریست در کرمان از نواحی روذان و در سرحد فارس و کرمان واقع است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
اسم فاعل است از نسم. (اقرب الموارد). رجوع به نسم شود، مریض مشرف به مرگ. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). بیمار نزدیک به مرگ رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج). بیمار مشرف بمرگ. (ناظم الاطباء). المریض الذی اشفی علی الموت. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
جمع واژۀ منسم، به معنی سپل شتر و سپل شترمرغ. (آنندراج). جمع واژۀ منسم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منسم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ)
جمع واژۀ کیسوم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کیسوم، به معنی باغ نمناک و شاداب یا بسیار انبوه و برهم نشسته گیاه. (آنندراج) ، بزرگ پنداشتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بزرگ داشتن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 18) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، پلیدی کردن کودک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بی نماز شدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مذی یا منی آوردن مرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ)
جمع واژۀ قسم، بمعنی بهره و نصیب. (آنندراج). رجوع به قسم شود، دوال ساختن نعل را. (منتهی الارب). قبال کردن نعلین را. (تاج المصادر بیهقی) ، پیش آمدن شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کج گردیدن چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کج چشم شدن چنانکه گویی به بینی خود نگاه میکند. (المصادر) ، اقبل گردانیدن کسی را، خردمند و دانا شدن سپس نادانی و گولی، چسبیدن بچیزی و ملازم شدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آغاز کردن کاری را، چیزی پیش کسی داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ضمان کسی قبول کردن، سعادتمند شدن، روی کسی بچیزی گرداندن. (آنندراج) ، روی آوردن دولت بسوی کسی. (غیاث اللغات) :
مخرام و مشوخرم از اقبال زمانه
زیرا که نشد وقف تو این مرکز غبرا.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نسم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نسم شود، روان گردانیدن سخن را، پوست باز شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یا الم (سن...) اسقف فرمی، قرب گائت در ایتالیا، بمائۀ پنجم میلادی. لمباردهای طرفدار آریوس ویرا با شکنجه های صعب بکشتند. ذکران وی در دوم ژوئن است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دیدیه. دانشمند هلندی و ادیب و فیلسوف. او یکی از علمای مشهور مائۀ پانزدهم میلادی است. مولد او بسال 1467م. در رتردام. پس از اکمال تحصیلات خود داخل سلسلۀ رهبانان شد و در بعض مدارس بتدریس پرداخت سپس او را بتعلیم پسر ژاک چهارم پادشاه اسکاتلند جدید گماشتند و علم و درایت او مشهور گردید و چون آثار و تألیفات وی منتشر شد بیشتر سلاطین وقت بجلب او بدربارهای خویش کوشیدند و چون در آن وقت اصلاح و تعدیل دین مسیحی لازم بنظر می آمد او در این معنی با لوتر معروف به مکاتبه پرداخت و آنگاه که لوتر دست بکار دعوت زد وی از مکاتبۀ با لوتر خودداری کرد و هم بر ضد وی چیزها نوشت و چون در همه تألیفات او حریت فکر و آزادی عقیده مشهود بود بیشتر از مؤلفات او از طرف واتیکان ممنوع و سوخته شد مخصوصاً در کتاب موسوم بمدح جنون که با همه اصناف بشری سر و کار دارد و انتقاد میکند، طایفۀ رهبانان خصومتی سخت با او پیدا کردند. مؤلفات او بزبان لاتینی است لکن به اکثر السنۀ اروپائی ترجمه و بکرات طبع شده است. در سال 1521م. در شهر بال در خانه دوست خود مدیر مطبعه ای، عزلت اختیار کرد و درآنجا بنشر آثار جغرافیائی بطلمیوس و بعض کتب قدیمۀیونانی مشغول گشت و در 1536 بدانجا وفات کرد. (قاموس الاعلام). او راست: کلﱡک و مدح دیوانگی. وی بزرگترین اومانیست های عهد رنسانس است. سبک تحریر و طرز تفکراو موجب شده است که ویرا بلقب ولتر لاتن میخوانند، آبیست از آب های غنی، بین آن و بین اضاخ مسافت یکشب راه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جنبانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حرکت دادن. تحریک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ سی ی)
جمع واژۀ انس. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و جمع واژۀ انسان. (از اقرب الموارد) (از المنجد). مردم. (آنندراج). مردمان. جمع انسان در دیگر معانی آن نیز هست. و رجوع به انس و انسان شود.
- اناسی عیون، جمع واژۀ انسان العین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اناس
تصویر اناس
مردمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناسه
تصویر اناسه
جنباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناسی
تصویر اناسی
جمع انس، آدمیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقاسم
تصویر اقاسم
جمع قسم، بهره ها، نصیبها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انام
تصویر انام
آفریدگان، مخلوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اناس
تصویر اناس
((اُ))
مردم، مردمان
فرهنگ فارسی معین
فرمی از روی هم چیدن دسته های برنج، به گونه ای که خوشه ها به
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع چهاردانگه هزارجریب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان راستوپی قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
بوم، زادگاه، محل زیست، جایزه، انعام
فرهنگ گویش مازندرانی