نام شهری است از تسالی، این شهر نام خود را به جنگ ’لامیاک’ که میان یونان و مقدونیه پس از مرگ اسکندر (323) درگرفت داده است، امروز لامیا شهری است نزدیک خلیج لامیا دارای 14700 تن سکنه است
نام شهری است از تسالی، این شهر نام خود را به جنگ ’لامیاک’ که میان یونان و مقدونیه پس از مرگ اسکندر (323) درگرفت داده است، امروز لامیا شهری است نزدیک خلیج لامیا دارای 14700 تن سکنه است
بامیه، نام گیاهی است از طایفۀ پنیرکیان، دارای میوه های خوراکی با لعاب بسیار، (از گیاه شناسی گل گلاب ص 203)، نوع گیاهی است که میوۀ آن بشکل دانه های فلفل فرنگی مخروطی شکل است و آنرا در خورشها بکار دارند
بامیه، نام گیاهی است از طایفۀ پنیرکیان، دارای میوه های خوراکی با لعاب بسیار، (از گیاه شناسی گل گلاب ص 203)، نوع گیاهی است که میوۀ آن بشکل دانه های فلفل فرنگی مخروطی شکل است و آنرا در خورشها بکار دارند
جمع واژۀ میل (مقیاس). (از آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به میل شود، اعتماد و اتکاء داشتن. دل بستن. اعتقاد داشتن: پس از کردگار جهان آفرین بتو دارد امّید ایران زمین. فردوسی. بگیتی چه دارید چندین امید نگر تا چه بد کرد با جمّشید. فردوسی. بود محال، ترا داشتن امید، محال بعالمی که نماند هگرز بر یک حال. قطران. گرچه شیطان رجیم از راه انصافم ببرد همچنان امّید میدارم برحمن الرحیم. سعدی. امیدی که دارم بفضل خداست. (بوستان). بعد از تو بهیچکس ندارم امّید و ز کس نیایدم باک. سعدی. تشنۀ بادیه را هم بزلالی دریاب بامیدی که درین ره بخدا میداری. حافظ (از آنندراج). ، بر چیزی یا در چیزی چشم داشتن. (ناظم الاطباء). توقع و انتظار داشتن: جزین داشتم امّید و جزین داشتم الچخت ندانستم کز دور گواژه زندم بخت. کسائی (از فرهنگ اسدی). هر آنکس که دارد ز گیتی امید چو جوینده خرماست از شاخ بید. فردوسی. ما را صنما همی بدی پیش آری از ما تو چرا امید نیکی داری ؟ (از قابوسنامه). فرزند اوست و حرمت او چون ندانیش پس خیره خیر امید چه داری برحمتش ؟ ناصرخسرو. از اول هستی آوردم قفای تربیت خوردم کنون امّید بخشایش همی دارم که مسکینم. سعدی. هرکه مشهور شد به بی ادبی دیگر از وی امید خیر مدار. سعدی. نصیحت پادشاهان کسی را مسلم است که بیم سر ندارد و امید زر. (گلستان). غله چون زرد شد امید مدار که دگرباره سبزتر گردد. سعدی. ، طمع. (منتهی الارب). طمع داشتن: نباید که ارژنگ ودیو سپید بجان تو دارند هرگز امید. فردوسی. وصلش، اخسیکتی، امید مدار که وفا با جمال کم سازد. اثیر اخسیکتی
جَمعِ واژۀ میل (مقیاس). (از آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به میل شود، اعتماد و اتکاء داشتن. دل بستن. اعتقاد داشتن: پس از کردگار جهان آفرین بتو دارد امّید ایران زمین. فردوسی. بگیتی چه دارید چندین امید نگر تا چه بد کرد با جمّشید. فردوسی. بود محال، ترا داشتن امید، محال بعالمی که نماند هگرز بر یک حال. قطران. گرچه شیطان رجیم از راه انصافم ببرد همچنان امّید میدارم برحمن الرحیم. سعدی. امیدی که دارم بفضل خداست. (بوستان). بعد از تو بهیچکس ندارم امّید و ز کس نیایدم باک. سعدی. تشنۀ بادیه را هم بزلالی دریاب بامیدی که درین ره بخدا میداری. حافظ (از آنندراج). ، بر چیزی یا در چیزی چشم داشتن. (ناظم الاطباء). توقع و انتظار داشتن: جزین داشتم امّید و جزین داشتم الچخت ندانستم کز دور گواژه زندم بخت. کسائی (از فرهنگ اسدی). هر آنکس که دارد ز گیتی امید چو جوینده خرماست از شاخ بید. فردوسی. ما را صنما همی بدی پیش آری از ما تو چرا امید نیکی داری ؟ (از قابوسنامه). فرزند اوست و حرمت او چون ندانیش پس خیره خیر امید چه داری برحمتش ؟ ناصرخسرو. از اول هستی آوردم قفای تربیت خوردم کنون امّید بخشایش همی دارم که مسکینم. سعدی. هرکه مشهور شد به بی ادبی دیگر از وی امید خیر مدار. سعدی. نصیحت پادشاهان کسی را مسلم است که بیم سر ندارد و امید زر. (گلستان). غله چون زرد شد امید مدار که دگرباره سبزتر گردد. سعدی. ، طمع. (منتهی الارب). طمع داشتن: نباید که ارژنگ ودیو سپید بجان تو دارند هرگز امید. فردوسی. وصلش، اخسیکتی، امید مدار که وفا با جمال کم سازد. اثیر اخسیکتی
کیسه و همیان زر. (برهان قاطع). کیسۀ زر. (مؤید الفضلاء). همیان و کیسه. (ناظم الاطباء). همیان. (دهار) (انجمن آرا) (آنندراج). جراب: از تمنای خاک آن حضرت خاک گشته ادیم امیانها. ؟ (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 122 ب). و رجوع به همیان، و مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی ص 245 شود
کیسه و همیان زر. (برهان قاطع). کیسۀ زر. (مؤید الفضلاء). همیان و کیسه. (ناظم الاطباء). همیان. (دهار) (انجمن آرا) (آنندراج). جراب: از تمنای خاک آن حضرت خاک گشته ادیم امیانها. ؟ (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 122 ب). و رجوع به همیان، و مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی ص 245 شود